حرف بیحساب| جواد موگویی
@javadmogoei
سلام جامجهانی-۳
نژادپرستی کسبوکار شماست!
تاریخ یادت باشد
انگلستانِ مهد فوتبال، پس از سالها رسید به فینالِ یورو ۲۰۲۱.
شانس قهرمانی پس از ۵۵ سال...
موج زانو زدنها به یورو هم رسیده بود!
به تبعیت از بازیکنان آمریکایی که پس از مرگِ جرج فلوید در همبستگی با جنبشِ «جان سیاهان مهم است»، قبل از شروع مسابقات زانو میزدند.
اما بخشی از هواداران انگلیس، بازیکنان را هووو میکردند. بهنظرشان این سنت، «سیاسی کردن ورزش» بود. پریتی پاتل (وزیر کشور بریتانیا) نیز زانو زدن را یک «ژست سیاسی» خواند. و این یعنی تایید هووو کردنها.
القصه!
انگلیس به یک قدمی قهرمانی رسید.
در ومبلی لندن، ورزشگاه ملی.
به شرط برد لاجوردیهای ایتالیا.
بازی شد یک یک؛ ضربات پنالتی.
رشفورد، سانچو و ساکا، هر سه پنالتیهای انگلستان را خراب کردند.از قضا هرسه سیاهپوست بودند تا آن روی ژست تمدن اروپایی بیرون بزند!
«موز»
«میمون»
دو نماد شعارهای نژادپرستی، در استادیوم ملی علیه این سهسیاهپوست سر داده شد.
هم جام را از دست دادند و هم آبرو و هم انسانیت...
آبروریزی تا آنجا پیش رفت که نخستوزیر انگلستان گفت: «تیم ملی به جای اینکه قربانی ناسزاگویی نژادپرستانه باشد، لایق تشویق بعنوان قهرمان است! عاملان این آزارها باید از خودشان خجالت بکشند.»
چندی پیش کمیسیون مبارزه با نژادپرستی انگلیس مدعی شده بود اغلب نابرابریهای اجتماعی سیاهپوستان دلایل دیگری به جز نژادپرستی روزمره دارند.
اما لیسا ناندی وزیر امور خارجه کابینه در سایه (حزب کارگر) گفت: «آمار بازداشتهای نوجوانان و جوانان سیاهپوست و آفریقاییتبار در انگلیس یعنی ما همچنان درگیر یک نژادپرستی ساختاری و ریشهداریم.»
دیروز خبرنگار انگلیسی از کیروش درباره آزادی در ایران سوال کرد. اینکه اصل۲۷قانوناساسی جایی در قاموس جمهوریاسلامی ندارد، اینکه آزادیای که قرار بود مارکسیستها هم در آن سهیم باشند و الان نیست، یک حرف است، اما درجا زدن اروپایِ متمدن در پذیرش ابتدائیاتِ انسانیت، فاجعهایست وقیحانه!
هیچ انسانی، رنگ پوست و نژادش را خودش انتخاب نکرده، هیچ انسانی انتخاب نکرده که در اروپا بدنیا بیاید یا در آفریقا! سفید باشد یا سیاه!
اما تاریخ یادت باشد که در قرن۲۱ در انگلیس، ایتالیا، فرانسه و... هنوز رنگ و نژاد میلیونها سیاهپوست، یک ضدارزش است برای کسبوکار. آزادیبیان که بماند.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
@javadmogoei
سلام جام جهانی-۴
خشم مقدس
تو پسر ایرانی
درخشش در بازی تیم سوئدی اوسترسند با گالاتاسرای ترکیه، نام او را در ایران به سر زبانها انداخت؛ با یک گل و یک پاس گل.
سامان قدوس متولد سوئد از پدر و مادری اهوازی. او چندماه قبل از جامجهانی۲۰۱۸ بر سر یک دو راهی قرارگرفت؛ ایران یا سوئد!
کیروش و جان اندرسون (سرمربی تیمملی سوئد) هر دو سامان را به تیمملی دعوت کردند. سامان اما در نهایت ایران را برگزید:
«من در سوئد بزرگ شدم و رشد یافتم. اینجا راه رفتن را یاد گرفتم. فوتبال را آموختم. همیشه عاشق سوئد خواهم بود. کشوری که باعث پیشرفت من و خانوادهام شد. اما تصمیم قطعی و نهایی من بازی در تیم ملی ایران است.»
چند روز قبل از جامجهانی۲۰۱۸ شرکت نایک آمریکایی اعلام کرد که قدوس ملیت خود را تغییر داده و بهدلیل تحریمهای آمریکا علیه ایران، حق استفاده از کفشهای نایک را ندارد! ایضا همه تیمملی ایران.
کیروش اما گفت:
«بازیکنان به تجهیزات ورزشی خود عادت میکنند و این درست نیست که قبل از مسابقاتی به این بزرگی آنها را عوض کنیم. اما نایک آمریکایی باید به پوشیدن کفشهایش توسط پسران ایرانی افتخار کند.»
تیغ تحریمهای سیاسی به بازیهای تدارکاتی هم رسید. یونان و کوزوو تیم رده ۱۵۲ جهان! هم از بازی تدارکاتی با ایران انصراف دادند، تا ایران با تحریم همهجانبه به جامجهانی سلام کند.
روسیه؛ ورزشگاه سنپترزبورگ.
دقیقه۹۴ خطا روی سامان قدوس.
عادل گفت: «چه کیفی میده که این توپ رو سانتر کنیم و گل بزنیم.»
حاجصفی سانتر کشید شش قدم مراکش:
گل...
توی دروازه...
مهدی طارمی زد یا خودشون زدن؟!
گل برای ایران
جونم کیروش...
چقدر این تیم خوبه
چقدر این پسرا خوبن...
مدافع مراکشی آرزوی میلیونها ایرانی را برآورده کرد تا روزنامه اسپانیاییAS واکنش ایرانیهای خشمگین به نایکی را «vengaron» بخواند؛ یعنی تلافی و انتقام.
اAS نوشت ایرانیان خشمگین شعار «فقط انجام دهید» در نایک را به «ما آن را انجام دادیم، بدون شما»! تبدیل کردند.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
@javadmogoei
سلام جامجهانی-۵
زور جنگ به فوتبال نمیرسد!
سوت پایان بازی ایران و عراق در جام ملتهای آسیا۱۹۷۶ در تهران به صدا درآمد و ایران با گلهای ناصر نورایی و حسن روشن ۲ بر صفر پیروز شد. بیخبر از آنکه جنگی خصمانه خارج از زمین فوتبال در انتظار ایران است!
۴سال بعد: جام ملتهای آسیا ۱۹۸۰ کویت.
تیمملی ۲۳شهریور۵۹ راهی کویت شد.
ایران اولین تیمی بود که در مراسم افتتاحیه رژه رفت؛ با سرود ملی جدید.
بازی اول با سوریه را مساوی کردیم.
بازی دوم ۳۱شهریور با چین را هم مساوی
کردیم، بیخبر از آنچه که در تهران میگذرد!
بازیکنان که به هتل رسیدند، محمد پنجعلی خبر داد امروز ۱۶۰ هواپیمای عراقی شهرهای ایران را بمباران کردهاند. تلفنهای تهران قطع بود، بازیکنان هیچخبری از خانوادههایشان نداشتند. خوزستانیهای تیمملی از همه نگرانتر بودند؛ عبدالرضا برزگری، کریم بوستانی و عزیز دسترس.
تمرین و مسابقه در جهنم اضطراب و جنگ!
بااینحال بنگلادش و کرهشمالی را بردیم تا از گروه صعود کنیم. پای فینال خوردیم به کویت. اما یک روز قبل از بازی خبری اردوی تیمملی را گریان کرد؛ برادر حسن روشن در جبهه شهید شد.
کسی نمیتوانست حسن روشن را آرام کند.
اعراب همه پشت عراق بودند؛ هم در میدان جنگ و هم در مستطیل سبز. در هتل اخبار تلویزیون عراق به جای تلویزیون کویت پخش میشد تا بازیکنان ایرانی بشکنند؛ همه اخبار سقوط شهرهای خوزستان بود.
بهتاش فریبا میگوید:
«آن چیزی که روی اعصاب ما رفته بود تلویزیون کویت بود که اخبار فارسی تلویزیون عراق را بازپخش میکرد. به دروغ خبر میدادند که رژیم ایران به شکستهایش در جنگ اعتراف کرده است.در حالیکه اصلا اینطور نبود.»
کویت: ساعت ۱۵-ورزشگاه صباحالسالم
کویتیها در پشتبامهای اطراف ورزشگاه تک تیرانداز گذاشتند! حسن روشن داغدار برادر، اما مقابل کویت به میدان رفت. داور هم طرف متجاوزان بود.
گرچه ناجوانمردانه بازی را به کویت باختیم اما برای کسب مقام سومی باید کرهشمالی را میبردیم. حسن حبیبی سرمربی تیمملی میگوید:
«به ردهبندی که رسیدیم، تصمیم داشتیم بازیها را ترک کنیم چراکه بازیکنان روحیه نداشتند. شرایط کلا علیه بازیکنان تیمملی بود. از زمین و آسمان اعراب میخواستند که به ما ضربه بزنند. تا اینکه سیداحمد خمینی تماس گرفت و گفت باید تا پایان رقابتها در کویت بمانیم چراکه نماینده فوتبال ایران هستیم.»
استقامت مردان ایرانی جواب داد. زور جنگ به فوتبال نرسید و با سه گل به کرهشمالی، مقام سومی آسیا را به ایران جنگزده آوردیم. با چشمی گریان از شروع جنگ...
حسن روشن گریانتر از بقیه و در سوگ برادر شهیدش سیدحسین...
#جواد_موگویی
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
@javadmogoei
سلام ایذه
تهران: ۱۴۰۱/۸/۲۸
قرارمان بر روایت صادقانه است؛ بیکم وکاست و بیملاحظه.
صادق نیکو (ایسنا) زنگ زد:
«میری قطر برای گزارشنویسی؟!»
گفتم «من جمع خرج اردبیل و زاهدان شد۴ونیم! اگر با ۵تومن جمع میشه، قطر هم بروم؟!»
گفت «نهبابا! هزینههات با ماست»
اما دیگر زنگ نزد!
کیانی (سفیرفیلم) زنگ زد. گفت با وزارت ورزش هماهنگ کردم تو هم با کاروان خبرنگاران اعزامی بشی.
۵۵روز است که طریق خیابانهای تهران و اردبیل و زاهدان کردم برای روایت اعتراضهای خیابانی.
کتک خوردم، ناسزا شنیدم، دستگیر شدم اما خسته نشدم.
تهران که بودم، نوشتند چرا اردبیل نمیروی؟
رفتم اردبیل، نوشتند چرا زاهدان نمیروی؟
رفتم زاهدان، نوشتند چرا تهران نیستی؟
آمدم تهران، گفتند چرا خاش نمیروی؟
و حال چرا ایذه نمیروی؟
و این «چرا نمیروی»ها ادامه دارد...
هیچگاه مرعوب جو نشدم!
چه آن زمان که روایتم از کتکخوردنهایم از بسیج را نوشتم و جماعت ارزشی سیلی از فحش نثارم کرد، و چه آن زمان که فریاد زدم کشته شدن اسرا پناهی دروغ است و بازهم ناسزای آن طرف را شنیدم! اما نوشتم چون اعتراضهای این روزها جزیی از زندگی ایرانیان بوده و هست، مثل فوتبال ملی.
گرچه این روزها برخی بهحق، دلودماغ فوتبال را ندارند. اما قطعا بسیاری میخکوب شبکه۳ خواهند شد برای دیدن و آرزوی بردن.
سهبار استخاره کردم؛ خیلی خوب آمد.
فردا ساعت ۳صبح پرواز به دوحه است.
اما در نهایت تصمیم گرفتم به ایذه بروم!
برای روایت آنچه که بر سر «کیانپیرفلک» آمد.
پینوشت:
جناب آقای کلهر
معاون خیلی محترم وزارت ورزش
خیلی ممنونم که چند روز پیگیر بودید که من در این کاروان باشم. بلیط خودتان را به من دادید و به سختی برایم ویزا گرفتید.
ببخشید که تصمیمم عوض شد.
یاعلی
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۴۰
تهران: فرودگاه مهرآباد: ۱۴۰۱/۸/۲۹
این جامجهانی پرحادثه و من راهی ایذه.
یک هفته وقتم به مطالعه و فیشبرداری برای جامجهانی گذشت. لکن حالا در پرواز اهوازم!
من پرسپولیسیه دو آتیشه
مقیم جایگاه۳۶
تیفوسیهای قرمزپوش
با ساندویچهای کالباسش
با همان یک برگ کاهو!
فوتبال یعنی زندگی
زندگی یعنی پرسپولیس
چرا دروغ! یک دلم در دوحه است و پیش تیمملی...
الان تنها چیزی که خوشحالم میکند بردهای تیمملی است.
دیشب حال و هوای دوحه داشتم
امروز در اضطراب ایذه!
علیاصغر و فاطمهام هر دو اسهال و استفراغ دارند.
کمی با خانمجان حرفم شد!
تقصیر من بود بیشتر
قهرکنان آمدم ایذه. بیخداحافظی!
۶۰روز است که خیابانگرد ایرانم،
حتما حق دارد
ولی چه کنم؟! نمیشود در خانه نشست و کتابهایم را بنویسم...
رسما شدم خبرنگار!
چیزی که دوستش ندارم!
میلم همان پژوهشهای دهه۶۰ پرحادثه است. اما این روزها میل چه مفهومی دارد؟!
کلی پیام در دایرکت داشتم از خوزستانیها که: ما کمکت خواهیم کرد در روایتت از ایذه.
در اردبیل و زاهدان هم اینگونه بود.
شبکهای مردمیِ مطمئن.
مهمترین منابع تحقیقی من همین مخاطبان مردمیِ گمنام هستند؛ خالصانه و صادقانه.
ساعت ۷رسیدم اهواز؛ یکراست رفتم خانه سیدعماد. محله فقیرنشین حصیرآباد.
سید را از سیل پلدختر (فرودین۹۸) میشناسم. من از تهران و او از اهواز، آمدیم برای کمک به سیلزدگان.
با عماد رفتیم بیمارستان گلستان، بالاسر مجروحین چهارشنبه خونین ایذه.
پدر کیان پیرفلک هم آنجا بستریست.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۴۱
موتوریها راحت باشند!
امنیتیها مشغول پاسپورت گیریاند!
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۴۱
موتوریها راحت باشند!
امنیتیها مشغول پاسپورت گیریاند!
اهواز: ۱۴۰۱/۸/۲۹
رفتم بیمارستان گلستان اهواز. سراغ مجروحان چهارشنبه(۲۵آبان) در ایذه.
۱) کارگر است و در بلوار حافظ جنوبی مجروح شده. همانجا که کیان پیرفلک گلوله میخورد. یوسف موسوی میگوید:
«غروب بود. هندزفری تو گوشم بود. صدایی نمیشنیدم. به هلالاحمر که رسیدم. جمعیت را دیدم. ترسیدم. ترمز زدم. دو موتوری پشت درختها بودند. ۵۰متریام. چشمتوچشم بودیم. صورتهایشان پوشانده بودند. با کلاشینکف بهم شلیک کردند؛ دو گلوله بهپای چپم. افتادم. یکیشان با کلت شلیک کرد. خورد به بینیام. تیرخلاص زد. مطمئن شدند که کشته شدم گاز دادن و رفتند.
کشان کشان خودم را انداختم لای درختهای بلوار. درگیری خیلی شدید شده بود. صدای رگبار میآمد. نه قدرت تکان خوردن داشتم و نه اصلا زیر آن آتش میشد بلند شد. داشتم از حال میرفتم.
یکساعت و نیم مخفی شدم. درگیری که تمام شد، زنگ زدم به خانوادهام گفتم من اینجام...»
یوسف دو تیر در پایچپش خورده. ولی گلوله کلت هنوز در بینیاش بود! قرار است عملش کنند. حیرتانگیز است! مرمی بینی را شکافته اما استخوان متوقفش کرده!
۲) مهشید موسوی ۱۸ساله:
«از کوچه که بیرون آمدم، دیدم جلویم معترضین هستند و پشتم بسیجیها. دو موتورسوار نزدیک شدند. دیگه چیزی نفهمیدم..»
حالش خوش نیست. حوصله مصاحبه ندارد. گلوله میخورد به پشت کف دستش.
۳) احساس اسدی میراحمدی ۱۴ساله:
«آمدم سرکوچه، در حافظ جنوبی. یکهو دیدم جمعیت دارند میآیند طرفم. چند موتوری بودند. صدای کلاشینکف میآمد. انگار جنگ بود. ترسیدم. فرار کردم سمت خانه. داخل که شدم مامانم جیغ زد. تازه فهمیدم گلوله خورده به زیر چانه، سر سینهام!»
۴) فروتن سلحشور ۳۰ساله:
«آمده بودم مرخصی، از عسلویه. درب خانه را که باز کردم دو نفر موتورسوار با صورتپوشیده بهم شلیک کردند. با کلاشینکف. خورد پهلویم. تعدادشان زیاد بود و همینطور بیمحابا در خیابان تیراندازی میکردند.»
۵) دو دختر دیگر روز جمعه(۲۷آبان) به رگبار گرفته شدهاند! الهه و سیتا باهم دوست هستند. ۱۵-۱۶ساله. در اسنپ بودند که یک پژو سفید و بدونپلاک به رگبارشان میبنند.
الهه ۷گلوله (به پا، ساق، ران، کفپایش)
و سیتا سه گلوله میخورد. الهه مدام ناله میکند. پدربزرگ و مادرش بالای سرش هستند. اما سیتا ساکت است. و داییاش کنارش ایستاده.
ترورها بسیار است.
برخی جان دادهاند و برخی زندهاند. و در بیمارستانها بستری. لکن من فرصت مصاحبه با همهشان را ندارم. اما چند موتورسوار در یک شهر کوچک رسما عملیات مسلحانه میکنند و دستگاههای اطلاعاتی هم مشغول پاسپورتگیری از کشتیگیرانند!
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۴۲
آقای امنیتی! درخواست از این معقولتر؟!
https://t.me/javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۴۲
آقای امنیتی! درخواست از این معقولتر؟!
ایذه: ۱۴۰۱/۸/۳۰
آمدم ایذه. با ماشین عماد.
ال۹۰، پلاک تهران و شیشه دودی!
همه ویژگیها یک ترور را باهم دارم!
ایذه، در سیستم قضایی یکی از مناطق تبعیدی برای اشرار است.
درگیری مسلحانه بین اراذل و اوباش، کاملا امریست طبیعی و سلاح به راحتی در دسترس است.
پارسال در یک درگیری داخلی بین اشرار، ستایش دختر ۱۳ساله در خیابان کشته شد. یا فرشاد نقدی شهردار دهدز از توابع ایذه که او هم در درگیری سارقین با پلیس در خیابان به صورت تصادفی کشته شد.
القصه!
ایذه نیازی به تروریست ندارد!
و در آن نقش گروهکها به مانند زاهدان قابل توجه نیست. و حرفیست تبلیغاتی!
از جلوی مدرسه کیان رد شدم که بلافاصله به نام «شهید کیان پیرفلک» تغییر یافته! کاش این سرعت را در برقراری امنیت، آبادانی و خدمترسانی داشتند! نه صرفا در نامگذاری!
اینجا مشکل زبان ندارم!
پدرومادرم لر چهار لنگ هستند. و همین کار را آسان کرده. گویش لری را کاملا میفهمم با درکی کامل از همه رسوم لری.
رفتم سر صحنه حادثه، حداقل ۴نفر همینجا گلوله خوردهاند. حدفاصل حافظ جنوبی-چهارراه هلالاحمر.
رفتم خانه پدربزرگ کیان بزرگ طایفه گورویی در روستای پرچستان. چقدر زیباست با شیرهای سنگیاش.
با داییاش در روستا چرخی زدیم. سر مزار کیانِ مظلوم رفتیم. دایی میگوید «روز مراسم عدهای آمده بودند که ما نمیشناختیم! مدام شعار سر میدادند که "میتنماز ندارد!" مهرداد (عمویکیان) فریاد زد این حرفها چیه؟ ما هفتپشت مسلمانیم.
چندنفر آمدند پرچم روی تابوت کیان را آتش بزنند، پسرعمویم داد زد سرشان که ما صاحب عزاییم، شما کی هستید؟!»
با عموهای کیان هم در بیمارستان گپ زده بودم. این خانواده عجیب اصیل، فرهنگی، فرهیخته و نجیبند. حرفشان یک چیز است؛ اگر به اشتباه شلیک کردهاند، چرا رسما به ما اعلام نمیکنند؟!
آقای امنیتی!
درخواست از این معقولتر؟!
اگر اشتباه کردید، با اعتراف به آن، مطمئنم این خانواده خواهند بخشید. اگر هم قصوری نداشتید، شفاف و با جزییات توضیح دهید.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۴۳
شب خیلی سختی بود...
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۴۳ شب خیلی سختی بود... @javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۴۳
شب خیلی سختی بود...
اهواز: ۱۴۰۱/۸/۲۹
رفتم بیمارستان شهید بقایی اهواز.
سیدعادل شریفی بسیجی اهوازی که به ایذه اعزام شده بوده. در چند متری ماشین خانواده کیان در خیابان حافظجنوبی گلوله میخورد. چند دقیقه قبل از تیراندازی به ماشین خانواده کیان:
«شدت آتش زیاد بود. ۲۲نفر بودیم. من پینتبال داشتم. بقیه هم لانچر (پرتاب گازاشکآور) و وینچستر. سرچهارراه هلالاحمر داد میزدم به ماشینها که نرید نرید... حتی به یکیشان که گوش نکرد فحش دادم!
چند متری از بچهها جدا شدم و رفتم جلوتر. یکهو گلویم سوخت. گلوله سابیده بود. از پشت افتادم. بردنم به ساختمان هلالاحمر. چندمتر آنطرفتر.
آمبولانس نمیآمد. یکساعت و نیم بعد، دو تا از بچهها لباس شخصی تنم کردند و با پژوه بردنم بیمارستان. گلویم را پاسمان کردند تا به اهواز اعزام شوم. یکهو راننده آمبولانس داد زد این پاسداره!
مهاجمان بیمارستان را قرق کرده بودند. ریختن سرم؛ با چاقو، سنگ، چوب و...
بنزین ریختند روی سرم که آتشم بزنند که از بیمارستان فرار کردم. اما ۳۰-۴۰نفر دنبالم. هر چند دقیقه گیرم میآوردند میزدند و دوباره از دستشان فرار میکردم. لباسی تنم نمانده بود. چند چاقو به کمر و پایم خورده بود. دندانهایم شکسته، لبم پاره، گلویم هم که تیرخورده بود.
سه ساعتی در خیابانها کتک میخوردم و فرار میکردم. تمام تنم پر خون بود. تا اینکه رفتم پشت یک تراکتور مخفی شدم. یک ساعت بعد رفتم در خانهای و ازشان لباس گرفتم و بزور کشان کشان خودم را به مقر بسیج رساندم...»
دختر سهسالهای کنارش نشسته.
جوری که دخترش نشنود، با بغض میگوید شب سختی بود...
پینوشت:
صورت خوشی نداشت که فیلم برهنهکردن وی را منتشر کنم. ولی سرچ کنید در نت هست.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۴۴
کاش به اندازه کشتههای ایذه گل بخوریم!
ایذه: ۱۴۰۱/۸/۳۰
بازی با انگلیس را در ایذه دیدم،
در قهوهخانهای که همه میخکوب فوتبال بودند!
گل که میخوردیم همه خنده میکردند!
ولی نمیدانم چرا از پای بازی بلند نمیشدند!
یکی گفت کاش به اندازه کشتههای ایذه ۷گل بخوریم!
با گل طارمی از جا کنده شدم،
اما آنها بیتفاوت دود را پر نفستر هوا میکردند!
با هر گل بریتانیایی لبخند میزدند!
اما تا آخر چشم از بازی برنداشتند!
در دل، همه گل ایرانی میخواستند
از تردید چشمهایشان دریافتم،
گرچه در زبان خواستار گل بریتانیایی!
رمز درک حکایت این روزهای مردم، شنیدن حرف دل است، نه حرف زبان!
حرف زبان باد هواست!
دل را بچسب...
بخشی از مردم قهرند!
با تیمملی
با ایران
با وطن
سر قهرکرده داد نمیکشند!
کتک نمیزنند!
میشینند پای حرف دلش!
فقط قهر کرده، همین!
صبوری کن تا قهرش بشکند!
بعد بازی پاهایم جان ندارد...
کل شهر ایذه را پیاده یک دور زدم و گریستم
از ششتایی که خوردیم...
چه خوب که دوحه نرفتم!
آنجا
داغ باختن را
بیمردمِ وطن تحمل نمیکردم
دق میکردم
خدایا ما فقط تو را داریم
حواست باشد که تو هم فقط ما را داری!
پس هوایمان را داشته باش
تا دوباره آشتی کنیم با هم
با قهرهکردهها...
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۴۵
حل معمای کیان پیر فلک در گروی دوربینها!
@javadmogoei