eitaa logo
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
5.7هزار دنبال‌کننده
124 عکس
35 ویدیو
0 فایل
مستندساز، نویسنده و پژوهشگر تاریخ انقلاب
مشاهده در ایتا
دانلود
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
کدام پیروزی؟! روزهای جنگی-۲۷ دیروز رفتم خانه روزنامه‌نگاران. همه در تاب و تاب رفتن به بیروت‌ند. تشییع سید. از هر روزنامه یک نفر را می‌برند. فاطمه‌بکایی(خبرنگار) می‌گفت انگشتر طلا فروختم، بلیط خریدم. امروز از اتحادیه رادیوتلویزیون‌های اسلامی زنگ زدن که میروی بیروت؟ گفتم «والا هنوز بدهکاری ۶۰تومن سفر قبلی را صاف نکردم.» گفتند «به‌دعوت ما چه؟!» راستش حال نوشتن و روایت ندارم. چی را روایت کنم؟ پیروزی را؟ کدام پیروزی؟! سوریه تمام شد، حکومت ح‌م‌اس در غزه پایان یافته، سید را زدن و حزب‌الله تا مرز فروپاشی رفته. والا این میدان، صحنه پیروزی نیست. چه اصراریست از جنگ شکست‌خورده به‌زور پیروزی ساخت؟! این، حاصل تربیت تبلیغاتی جماعت حزب‌اللهی است؛ شکاف‌های عمیق انتخابات۸۸ هیچ‌گاه با ۹دی خاتمه نیافت. اعتراضات۱۴۰۱ هیچ‌گاه تمام نشد. و در این جنگ، محور مقاومت نیز فاتح نبود. وقتی واقع‌گرایانه برخورد نکنیم، اندیشه رویابافانه چمپره می‌زند بر هر واقعیتی. آن‌وقت در تلاطم حوادث می‌خوریم به دیوار واقعیت و بعد سرخوردگی و فروپاشی‌روانی. درست مثل فردای سقوط سوریه. شکست‌های پی‌درپی این ماه‌ها و چنگ‌زدن‌ها و گیج خوردن‌ها نتیجه همان تربیت سیاسی است. فرق است میان «روایت پیروزی» با «روایت مقاومت». جنگ سکه‌ایست دورو؛ برد و باخت. چنان که اسراییل نیز در جنگ‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۸ شکست خورد. قطعا وعده اللهی تحقق خواهد یافت، لکن می‌شود شکست در جنگ را پذیرفت اما حیات مقاومت را هم روایت کرد. منافاتی ندارد. @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
عینک دودی... محکوم به ذلت‌‌‌ روزهای جنگی-۲۸ جمعه۱۴۰۳/۱۲/۳ رفتیم بغداد. و از آنجا به بیروت. گروه: سعید پروینی و شفیعی(تهیه‌کننده) هادی مقدم‌دوست، تقیانی‌پور و لیلی عاج (کارگردان) و من. در پرواز، مجروحان پیجری هستند. با زن‌وبچه. دو چشم کامل رفته! انگشتان یک‌دستش هم. نامش سید محمد است. همسرش بچه بغل کنارش. کودک ۲ساله هم جای ترکش‌ها زیر چشم چپ. سید تسبیح به دست و ذکر به لب. گاه با همسر پچ پچ می‌کند و خنده‌های ریز درگوشی. شبیه دوران نامزدی! آن‌طرف‌تر، دختری ۳ساله یکهو جیغ می‌زند. با عینک دودیِ دسته صورتی. ای وای! او هم دوچشم نابیناست. بی‌شرف‌ها، بمب‌ها را وسط زن و بچه‌ها منفجر کردند. ساعت ۷ رسیدیم بیروت. فرودگاه هیچ‌خبری از تشییع یکشنبه نیست. حتی یک عکس! گویی اینجا خاک لبنان نیست! به شهادت تاریخ، خاک لبنان مدیون دو تن است: امام‌موسی صدر و سید. امام‌صدر پایه‌گذار جنبش مسلحانه علیه اسراییل بود‌. هسته‌های مقاومت «جنبش‌امل» بود که ۱۹۸۲ به پیشروی اسراییل توقف داد. و بعد ح‌زب‌‌الله و سید که سال۲۰۰۰، پس از ۲۲سال لبنان را آزاد کردند. مدافعان وطن را با هر تفکر و لباسی باید بالای سر جا داد‌. ملتی که قدردان مدافعانش نباشد، محکوم است به تحقیر و ذلت... @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
روزهای جنگی- ۲۹ @javadmogoei
روزهای جنگی- ۲۹ شنبه ۱۴۰۳/۱۲/۴ بیروت دوپاره است؛ بخش بالای شهر مشغول به زندگی عادی و بخش پایین‌ عزادار سید. از میانه شهر به ضاحیه، رنگ و بوی محرم است؛ موکب‌ و سرودهای حماسی حزب. درودیوار پر است از عکس شهدای جنگ اخیر. روزهای جنگ، ضاحیه‌ی تخلیه‌شده، بوی مرگ و وحشت می‌داد و حالا هوای حماسی و مقاومت. شبیه پنجشنبه‌های بهشت‌زهرای تهران. ضاحیه دو گلزار شهدا دارد: روضه‌الحورا و شهیدین. ۶ماه پیش، شهدا را در تاریکی شب دفن می‌کردند، از بیم پهبادهای اسراییلی. و حالا گروه گروه مردم... انگار تازه تشییع می‌کنند. می‌گویند سید را کنار صفی‌الدین در روضه‌الحورا دفن کرده بودند. نگران تشییع فردا هستم؛ که نکند جمعیتی نیاید. رفتیم مقتل سید. گروه گروه دسته‌های عزاداری می‌آیند. یاد عزاداری‌های بعد از انفجار حزب‌جمهوری در ۷تیر۱۳۶۰ افتادم؛ محله سرچمشه، مقتل بهشتی و ۷۲تن. اینجا، مردم ماتم‌زده هستند. در جنگ، نه خبری از تشییعی بود و نه جلسه روضه‌ای. همه دفن‌های شبانه و غریبانه. تشییع سید، انگار بهانه‌ای برای شکستن بغض‌های این ۶ماه هست. دو پیجری دیدم؛ ۳۰ساله، جفت چشم نابینا و عصا بدست. هیچ چیز در این جنگ مثل دیدن پیجری‌ها مرا آزار نمی‌دهد؛ صورتم سرخ می‌شود از حس تحقیر. در یک لحظه ۳هزارنفر را لت‌وپار کردند. چند نفر روضه می‌خوانند؛ به‌عربی. چیزی نمی‌فهمیم، اما تقیانی‌پور(کارگردان) اشک می‌ریزد. چندنفر پرچم عراق و یمن بدست دارند. لیلی عاج(کارگردان)، سکوت کرده: «کاش حس اینجا را همیشه با خودم داشته باشم‌.» مقدم‌دوست(کارگردان) دنبال چیزی روی زمین می‌گردد! فرقشان با ما در تکبیرگویی است؛ وسط روضه تا مجالی باشد ناگهان یک‌نفر نعره می‌کشد «لبیک یانصرالله» و جمعیت نیز یک‌صدا. این همان دعوت روضه به مقاومت است. زیاد که گریه می‌کنم، سردرد می‌گیرم. حال ایستادن ندارم. مقدم‌دوست با تکه‌ای سنگ آمد: «می‌بینی چقدر شبیه نقشه فلسطین است، تبرک از مقتل سید برداشتم؛ برای مهر نماز.» @javadmogoei
آن طلبه فقیر فرزند چه شکوهی داده به پدر روزهای جنگی-۳۰ https://t.me/javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
آن طلبه فقیر فرزند چه شکوهی داده به پدر روزهای جنگی-۳۰ یکشنبه ۱۴۰۳/۱۲/۵ همیشه برای دربی‌ پرسپولیس-استقلال، استادیوم رفته‌ام؛ این‌بار برای تشییع. کارت ورود ندارم. کلی به عرفاتی (خانه‌روزنامه‌نگاران) التماس که در لیست جایم دهد، نداد‌. همه‌خیابان‌ها قفل است.عطالله مهاجرانی(وزیر) را دیدم و بعد بغل و روبوسی. دم پیرمرد گرم. دوباره از لندن آمده. گروه گروه سرود و نوحه می‌خوانند. چند موکب کوچک دیدم. خبری از داربست‌ها و ایستگاه‌های صلواتی دولتی در راه‌پیمایی‌های۲۲بهمن نیست؛ همه‌چیز مردمی، مثل اربعین عراق. در جمعیت هستند دخترانی سرلخت اما سیاه‌پوش و گریان. جمعی پرچم‌ حزب سوسیالیستی دردست دارند! چند یمنی با خنجر بر پرشال. همه زیر ۷۰کیلو! جماعت عجیبی‌اند! غزه ول کرده، اینها کشتی‌های اسراییلی را ول نمی‌کنند! ملت از سروکولشان بالا می‌روند برای سلفی. مقاومت چه عزتی داده به‌ آنها. عکسی از حا‌ج‌قاسم و رهبری نیست! نیروهای حزب غیرمسلح‌اند. چرا؟! بهادری‌جهرمی(سخنگوی‌دولت‌) به جمع پیوست. بقیه رو گم کردیم. سر از تونل‌های استادیوم درآوردیم، کنار جنازه سید در آمبولانس؛ اشک و زیارت. بهادری گفت نماز بخوانیم. یکهو عراقچی جلویمان سبز شد! هفته پیش در جلسه‌ای انتقادی به او تاختم. گفتم «عجب جاهایی عجیبی همدیگر را می‌بینیم!» گفت «بله، آن هفته آنجا الان اینجا!» چسبیدم پشتش! مثل ماشین‌های پشت آمبولانس در ترافیک! گیت‌ها را یک‌به‌یک رد کردم! رفتیم نمازخانه. پیش‌نماز پناهیان: قالیباف، نبویان، مطیعی، رسولی و... هییت راه افتاد به سمت جایگاه مراسم. روایت، دیدن و شنیدن می‌خواهد. بدون کارت چه جایی خوبی افتادم برای روایت. در استادیوم ۸۰هزارنفری هستند‌. بعید است در تاریخ ملتی ۵ماه منتظر تشییع رهبرشان باشند. نبیه‌بری(رییس‌مجلس و جنبش‌امل) آمد؛ به سختی قدم برمی‌دارد؛ ۸۷ساله‌. کنارش قالیباف، امیل لحود(رییس‌جمهور اسبق) و عراقچی. رییس‌جمهور و نخست‌وزیر نیامدند! و هیچ‌کدام از سران عرب منطقه. شرف چه رنگیست؟! نه، اصلا ننگ تشییع قهرمان جهان عرب است حضور اینها. چه مراسم بانظمی. ایران بود ۵۰نفر کشته می‌داد! یکهو همه بلند می‌شوند؛ سیدعبدالکریم پدر سید، پیرمردی عصا بدست با دو نوه‌هایش. فرزند چه شکوهی داده به پدر. نه، به آزاده‌های جهان. سید می‌گفت: «پدرم خیلی فقیر بود. بقال بود با مغازه‌ای کوچک. تا ظهر مدرسه میرفتم و بعد به پدرم کمک می‌کردم‌. روزی نشد که همه خانواده بر یک سفره غذا بخوریم. همیشه ما تنها و پدرومادرم در مغازه بودن.» چه رازی نهفته است که آزادگی و مقاومت راه به رفاه‌طلبی ندارد و به قول امام: «تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت را چشیده باشند.» @javadmogoei