#ازدواج_دانشجویی
دختر و پسری که تو #دانشگاه
همدیگرو پسندیدن،
فقط هویت دانشگاهی هم رو دیدن،
درحالی که ممکنه تو خیلی چیزها
با هم تفاوت داشته باشن...
بهمین دلیل بهتره، دانشجوها
#خواستگاری رو حتما تو خونه و
باحضور خانوادهها انجام بدن
تا خارج از فضای دانشگاه باشن...
حتی خواستگاری تو واحد مشاوره
دانشگاه هم تفاوتهای فرهنگی رو
نشون نمیده،و خوب نیست.
https://eitaa.com/javanan_eng
✅ #سوال:
💟 در جلسه #خواستگاری باید چگونه رفتار کنم که حمل بر غرور و خشکی ام نشود،
و در عین حال به شأن و جایگاهم نیز لطمهای نخورد؟
✅ #پاسخ:
💟 در جلسه خواستگاری، چه دختر و چه پسر باید رفتاری متعادل داشته باشند.
هر گونه افراط و تفریط در رفتار نادرست است.
👈 ترشرویی و سکوت مطلق #دختر جالب نیست؛
همانطورکه خنده رویی و سخن گفتن زیاد خوب نیست.
👈 لبخندی موقرانه بر لب دختر، چیزی از ارزش او نمی کاهد.
خنده های بلند است که به جایگاه او لطمه میزند،
پس رفتار باید آمیزه ای از متانت و صمیمیت باشد.
✅ #پسر هم باید رفتاری متعادل داشته باشد.
گشاده رو باشد، اما شوخی های نسنجیده اصلا درست نیست،
چون ممکن است به خانواده دختر بربخورد.
☑️ ایجاد شادی و سرور در قلب مومنان ثواب دارد،
اما بدلیل حساسیت جلسه خواستگاری
توصیه می شود از این کار بپرهیزید.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🌸پیامبر(ص):
💍هرگاه کسی به #خواستگاری نزد شما آمد و دینداری و امانتداری او را پسندیدید، به او دختر دهید؛ که اگر چنین نکنید، در روی زمین تبهکاری و فساد بزرگ پدید میآید.
بحار:۱۰۳/۳۷۲/۳
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
📚 #تنها_میان_داعش
📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
❤️ #قسمت_چهارم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها #شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه #رجب و تولد #امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه #عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
#خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
#ادامه_دارد...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
برخی از نکات اساسی در #خواستگاری:
🔴قبل از جواب دادن سوالاتی که دارای #مفاهیم متفاوت نزد افراد است، بهتراست به یک تعریف مشترک برسید، مفاهیمی چون:
قناعت
زهد
اعتدال...
گاهی #سوء برداشتها وسوء تعبیر هاازجملات طرفین باعث عدم شناخت صحیح فرد مقابل می شود.
فضای گفتگو دختروپسردر جلسات خواستگاری بارعایت حریم ورعایت #احترام متقابل وبه دور از احساس باشدتا شناخت واقعی شما تحت تأثیر عوامل دیگر قرارنگیرد.
خانواده ها فضای مناسب و مان کافی در اختیار دختروپسر برای گفتگو قرار دهند که قسمت عمده شناخت در همین گفتگو ها حاصل می شود این امر هیجانات را کاسته و وآل صحبت را منطقی تر می کند.
اگر طرف مقابلتان اتاق جداگانه ای داشت از او بخواهید درهمان اتاق گفتگوکند زیرا نظم و#چینش وسایل اتاق، فضای اتاق.. تابلوها وکتابها همه پیامهایی دارد که می تواند شمارا در شناخت او یاری دهد.
برای عضویت ضربه بزنید👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3740336160C13ffb518cd
مطالب ناب روانشناسی را فقط در کانال ما جستجو کنید👌🏻
در نشر لینک حذف نشود.
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──