#هم_کلاسی_آسمانی
شهید رضا پناهی
مدت زیادی از شروع سال تحصیلی نگذشته بود که یک روز وقتی رضا از مدرسه به خانه برگشت، دیدم آشفته و نگران است. گفت: من تصمیم گرفتهام به جبهه بروم. اولش خیلی جدی نگرفتم.چند روز بعد دیدم با التماس عجیبی نگاهم میکند و اجازه رفتن میخواهد. حالت خاصی داشت. گفت: من عاشقم. میدانستم منظورش چیست؛ اما خودم را بیاطلاع نشان دادم با خنده گفتم: عاشقی؟ عاشق هر دختری باشی، من دوست دارم در سن دوازدهسالگی دامادی تو را ببینم. گفت: مادر همه چیز را به شوخی میگیری. ادامه داد: مادر، شما میدانی من عاشق چه کسی هستم؟ عاشق خدا، ائمه علیهمالسلام و امام زمانم.
کتاب عارف 12 ساله حکایت های مادرانه از زندگی این شهید بزرگوار است.
رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی
@javane_no
#هم_کلاسی_آسمانی
شهیدی که امام بر بازوی او بوسه زد...
مهرداد دانش آموز ممتاز رشته الکترونیک هنرستان بود و فعال در رشته ورزشی تکواندو .پنج شش سال در جبهه های نبرد حق علیه باطل حضور داشت و علی رغم شهادت برادر با عزمی راسخ تر در واحد تخریب و بعدها در دسته غواص ها فعالیت می کرد.مهرداد عزیزالهی رو با کلیپ معروفش شناختند.امام که مصاحبه را دیده بودندخواسته بودند مهرداد را ببرند پیش ایشان.ایشان در جلسه بر بازوی مهرداد بوسه زده بودند و ایشان دست امام را بوسیده بودند.مهرداد به امام میگوید چیزی را برای تبرک بدهید. امام هم یک قندان قند را دعا میخوانند و به او میدهند.مهرداد بعد از حدود شش سال مجاهدت در عملیات کربلای 4 به یاران شهیدش پیوست.
رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی
@javane_no
#هم_کلاسی_آسمانی
با همان شادی، دستهایش را به هم مالید و گفت:
- من... امروز... شهید میشم!
فکر کردم این هم از همان شوخیهای جبههای است که برای همدیگر ناز میکردیم. ولی شوخی نمیکرد، چون چهرهاش جدی جدی بود. حرفهایی زد که برای من خیلی جالب بود. مخصوصاً در پاسخ به این سوالم که:
- مصطفی، تو شهادت رو چگونه میبینی؟
در حالی که دستهایش را به دور خود پیچیده بود و فشار میآورد، ناگهان آنها را باز کرد و نفس عمیقی کشید و گفت:
- شهادت رهایی انسان از حیات مادی و یک تولد نو است. شهادت مانند رهایی پرنده از قفس است.
متن برشی از کتاب "دیدم که جانم می رود " رفاقت نامه ای ست اثر حمید داود آبادی دوست و همرزم شهید مصطفی کاظم زاده شهید نوجوان
رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی
@javane_no