« هر چیز زنده را از آب پدید آوردیم »
تا حالا به نبودن آب💧 فکر کرده اید
تصور کرده اید زندگی بدون آب💧 چگونه خواهد بود؟
مگه نمیگویند آب💧 مایه حیات است مگر می شود بدون مایه حیات زنده بود؟
💦اب نعمت بی نظیر خداوند جلوه ی زیبایی و طراوت و مظهر پاکی و زلالی و دلیل اصلی ادامه ی هستی است .🌊
«وَ جَعَلْنا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْ ءٍ»💦روضه بر پا بود هر جا آب بود 💦روضه هایش ذکر بابا و آب بود 💦مقتل جانسوز آقا آب بود 💦تشنه لب بود آه ، اما آب بود 💦ماجرای آب ، آبش کرده بود 💦غصه ی ارباب، آبش کرده بود 💦مادری بی تاب آبش کرده بود 💦دختری بی خواب آبش کرده بود 💦حواسمون به این نعمت الهی باشه و درست مصرفش کنیم 🚱🚰😊 #عطرقرآن •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
قرار این هفتمون اینه که:
تلاش کنیم دائم الوضو باشیم.🍃
وضو پر از نور و برکته، برای همین علاوه بر اوقات نماز، هرزمان یادمون اومد وضو بگیریم.☺️
#قرار_هفتگی
🔰به جمع ✨جوانهنوریها✨ بپیوندید:
•✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
@javaneh_noor
•✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفتارهای اشتباه بقیه رو چقدر باید به عمد بدونیم 🤔
چقدر باید این رفتارهارو به حساب بدجنسی اونها بذاریم 😈
و چقدر باید نسبت به این رفتارها بدبین باشیم 😒
اگر بخواییم چنین وسواس فکری داشته باشیم،.. ماهم باید تبدیل بشیم به انسانی که برای رسیدن به خواست خودش حقوق بقیه رو زیر پا میگذاره 😱💢
اما دنیا بدون چنین وسواس فکری قطعا زیباتره و دارای آرامش بیشتریه 🌈🌸
#انیمیشن
#زنگ_تفریح
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان:
✔️ ایتا👇🏻:
https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac
✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻:
https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
❇️ داستانک/سوال و جواب ساده
برای تماشای دسته عزاداری به خیابون رفته بودیم.👥🏴
هرسال خانوادگی میرفتیم تماشای دسته
یه عده سینه میزدن و عدهای دیگه هم زنجیر میزدن.✋
چند نفر هم به عزادارها شربت وچای تعارف میکردن.☕️
چون این مراسم توی خیابون اصلی انجام میشد، ماشینها از توی خیابونهای فرعی عبور و مرور میکردن.🚙⛔️
💭به ذهنم رسید..
🔻آیا بسته شدن خیابون بخاطر دسته عزاداری اشکالی نداره⁉️
#احکام
~~~~~~~~~
🔸هر سوالی داری بپرس
🆔https://eitaa.com/daylami68
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان:
✔️ ایتا👇🏻:
https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac
✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻:
https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• #رمان_ریحانه #قسمت_89 نگرانیِ بیموردی از تکتک سلولهام سرریز شده. در حالی که
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈•
#رمان_ریحانه
#قسمت_90
همه کتابهای توی کتابخونه رو زیر و رو کردم، اما هنوز به نتیجه نرسیدم که کدوم رو برای خوندن انتخاب کنم.
زنگ آیفون به صدا درمیاد؛ حتما مامان اینا برگشتن.
کتابهارو همونطور روی زمین رها میکنم و بدون برداشتن گوشی، دکمه آیفون رو فشار میدم.
از چشمی در، راهپله رو زیر نظر میگیرم؛ مطهره و پشت سرش هانیه مثل همیشه پلههارو دو تا یکی بالا میان.
در رو باز میکنم؛ از همون فاصله سلام بی صدایی تحویل هم میدیم.
هانیه برگه توی دستش رو با ذوق تکون میده و با صدای آهسته میگه: ثبت نام کردیم.
از جلوی در کنار میرم تا بچهها و پشت سرشون مامان وارد خونه بشن.
شربت زعفران و خاکشیری که از قبل تو لیوانها آماده کرده بودم رو از یخچال بیرون میارم و جلوی ماماناینا میذارم.
تا ماماناینا عطششون رفع میشه و نفسی تازه میکنن، مشغول بررسی برگه ثبتنام بچهها میشم.
هانیه بیصبرانه و با آب و تاب شروع به تعریف میکنه:
آجی از همین هفته کلاسامون شروع میشه. کاش تو هم میاومدی، اون موقع میشدیم خواهران نینجا!
+قبلا که گفتم! من فعلا میخوام زبانم رو تقویت کنم! شما برین کاراته یاد بگیرین به من یاد بدین، من هم به شما زبان یاد میدم.
مطهره یک نفس شربتش رو سر میکشه و بلافاصله بعدش، شروع به تعریف کلاسشون میکنه، اون هم با تمام ریز جزئیات!
دلم نمیاد حرفش رو قطع کنم اما خداییش من چیکار به رنگ در و دیوار کلاس و تعداد تشکچهها و رنگ طلاییِ موی اون همکلاسی که قدش از قد هانیه کوچیکتر بود و... دارم؟!
مامان که انگار حسابی خسته شده، با تموم شدن شربتش، راهی اتاق میشه.
همچنان مشغول شنیدن تعریفهای مفصل مطهره و گاهاً هانیه به عنوان نیروی کمکیش هستم که یکباره با صدای مامان که تهدیدآمیز اسمم رو صدا میزنه، مثل برق از جا بلند میشم و به اتاق میرم.
بین چهارچوب در، میخ صورت ناراحت و عصبانی مامان میشم که با ناراحتی کتابهای پخش شده روی زمین رو نشون میده و میگه:
این چه وضعیه ریحانه؟!
متاسف لب رو به دندون میگیرم و میگم: آخه دنبال یه کتاب میگشتم که بخونم.
-اینجوری؟!
برای اینکه ناراحتی و عصبانیت مامان فروکش کنه سریع دست به کار میشم و رو به مامان میگم: الان جمعشون میکنم...
#رمان
رمان اختصاصی کانال جوانه نور
✍️به قلم م. بابایی
⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان:
✔️ ایتا👇🏻:
https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac
✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻:
https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈•
#رمان_ریحانه
#قسمت_91
دونه دونه کتابها رو به تناسب موضوع جمع میکنم و مرتب توی قفسهها میچینم.
چند تا مجلهای که به امید پیدا کردن جدول سودوکو یه گوشه گذاشتم رو از روی زمین برمیدارم که چشمم به یه کتاب که گوشه کتابخونه روی زمین افتاده میخوره.
کتاب رو برمیدارم و اتفاقی یه صفحه رو باز میکنم؛
«علقمه موج شد، عکسِ قمرش ریخت به هم
دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم
تا که از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشک
کیـسویِ دختـرکِ منتـظرش، ریخت به هم
تیـر را با سـرِ زانـوش کشیـد از چشـمش
حیف از آن چشم، که مژگانِ ترش ریخت به هم
خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش کرد
او که افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم
قبـل از آنیـکه بـرادر بـرسـد بـالیـنش
پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم
به سـرش بـود بیـاید به سـرش ام بنـین
عوضش فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم
کِتـف ها را کـه تکان داد، حسیـن افتـاد و
دست بگذاشت به رویِ کمـرش، ریخت به هم
خواست تـا خیمه رساند، بغـلش کـرد، ولی
مـادرش گفت به خیـمه نبرش، ریخت به هم
نـه فقط ضـرب عمـود آمـد و ابـرو وا شد
خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم
تیـر بود و تبـر و دِشـنه، ولـی مـادر دید
نیزه از سینه که ردّ شد، جگرش ریخت به هم
بـه سـرِ نیـزه ز پهـلو سرش آویـزان بود
آه بـا سنگ زدنـد و گـذرش ریخت به هم»*
مجلههای توی دستم رو روی زمین میذارم و اشکهام رو پاک میکنم.
حس میکنم کتابی که میخواستم رو پیدا کردم.
همونجا مینشینم و صفحه بعدی رو باز میکنم.
*پ. ن: شعری از حسن لطفی
#رمان
رمان اختصاصی کانال جوانه نور
✍️به قلم م. بابایی
⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان:
✔️ ایتا👇🏻:
https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac
✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻:
https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 یک قدم به جلو، یک قدم به عقب
زانوهای لرزان…
🔻ترانه God’s Eyes (چشمان خدا) با موضوع شهادت حضرت علی اصغر(ع) در روز عاشورا
#محرم
🔰به جمع ✨جوانهنوریها✨ بپیوندید:
•✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
@javaneh_noor
•✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
14.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◼️◾️▪️پادکست شب نهم محرم
علی بن الحسین اذن جهاد درخواست نمود...😭
#شب_نهم
#محرم
#انتشار_دهید
🔰به جمع ✨جوانهنوریها✨ بپیوندید:
•✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
@javaneh_noor
•✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•