eitaa logo
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
693 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
23 فایل
هردرخت تنومندی اول یه جوانه‌‌ی کوچيک بوده🌱 وقتی تونست در مقابل طوفان وحوادث مختلف مقاومت کنه، تبدیل میشه به درخت قوی و مرتفع🌳 برای رسیدن به اون بالاها باید ازجوانه‌ی وجودیت حسااابی مراقبت کنی، درست مثل یه باغبان😉👨‍🌾 ارتباط باما: @admin_javane_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• سرم درد می‌کنه و این آهنگ تو مخی و سر و صدایی که دختر‌ها باهاش راه انداختن، مثل صدای جیغ گچ روی تخته سیاه، روح و روانم رو خش می‌اندازه. دلم مامان اینارو می‌خواد. هنوز تا شام خیلی مونده و تازه بعد از اون می‌خوان حنا هم بذارن. نه حوصله ترانه و حرف‌هاش رو دارم، نه حوصله قاطی شدن با بقیه‌رو. کاش یکی من رو برمی‌گردوند خونه. تصمیم می‌گیرم تیری تو تاریکی بندازم؛ پس عزم رفتن به حیاط می‌کنم بلکه عمو بیکار باشه و من رو به خونه برگردونه. حین عبور از سالن خونه که مثل بازار شام می‌مونه، دونه دونه دست‌هایی رو که به شونه و سرو گردنم گره می‌شه تا برای لحظاتی اون وسط همراهیشون کنم، از خودم جدا می‌کنم و بالاخره از بین اون ملتِ سرخوشِ وسط میدون رد میشم. روسری و سر و وضعم رو مرتب می‌کنم و راهی حیاط می‌شم. برخورد خنکای هوای آزاد به صورتم، برای لحظاتی آشفتگی درونم رو آروم می‌کنه. نگاهم رو تو حیاط می‌چرخونم؛ به جز عمه‌ها و دو تا از عمو‌ها که سخت درگیر مراحل پایانی پخت شام هستن، دو نفر هم وسط باغچه روی خاک‌ها نشستن! خوب که دقت می‌کنم می‌بینم اون دو نفر کسی نیستن جز پسرعمه صدیقه و عروس آبادانیش. اون‌طور که معلومه رفتار‌های عجیب و غریب این پسر ته‌تُغاری عمه، گریبان عروس تازه‌وارد و بانمکش رو هم گرفته! خدایا بهش صبر بده! عروس عمه که انگار سنگینی نگاه منو متوجه شده، روش رو به سمتم برمی‌گردونه و یه لبخند بانمک روی صورتش می‌نشونه. متقابلا لبخندی می‌زنم و برای این‌که بیشتر از این معذبشون نکنم، دست از پا دراز‌تر راه برگشت به همون مجلس اعصاب‌خُرد‌کُن رو پیش می‌گیرم. نرسیده به سالن، روی راه پله، دخترهای خانواده نشستن و به سردستگی لاله(دختر عمه صدیقه)، دست می‌زنن و مسخره بازی درمیارن. معلوم نیست باز چی‌رو سوژه کردن. تصمیم می‌گیرم یه کم پیششون بشینم تا شاید کمی از فکر و خیال بیرون بیام. سوژه موردنظر، دختری از خانواده زنِ عمو احمد(مادر داماد) هست که معلوم نیست تو نبود من چه پدرکشتگی‌ای بینشون رخ داده که الان این‌طور بهش پیله کردن! دلم برای اون دختر که یکّه و تنها در برابر این لشکر زیادی هماهنگ تو گیردادن به بقیه می‌سوزه. تحمل این رفتار سخت‌تر از همه‌چیزهای قبلیه؛ حس می‌کنم روحم داره مچاله می‌شه. بدون این‌که جلب توجه کنم، از جام بلند می‌شم و دور از چشم بقیه تو پیچ بالایی پله می‌شینم تا بلکه امشب زودتر و قابل تحمل‌تر به پایان بره. رمان اختصاصی کانال جوانه نور ✍️به قلم م. بابایی ⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️ •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy