۱ دی ۱۴۰۳
به دیوار سفید که هنوز بوی رنگ میداد، نزدیک و نزدیکتر شد. دستانش را دراز کرد و ساعت چوبی را برداشت. جزئیاتش را با دقت بررسی کرد. روز خرید این ساعت را یادش میآمد. صدای خوشحال او و ذوقی که در صدایش هنگام تعریف کردن از آن ساعت چوبی قدیمی داشت. عقربه ثانیه شمارِ ساعت باسرعت حرکت میکرد. درست مثل او البته قبل از آنکه آن پارچه سفید نحس را روی آن بیاندازند. دقیقه شمار کند بود ولی ساعت شمار ساکن بود. او الان بیشتر شبیه ساعت شمار بود. بدون حرکت... ساعت را به گوشهایش نزدیکتر کرد. صدای شیون اطرافیان کمتر شد و فقط صدای چرخ دندههای کوچک ساعت بود که در سرش میپیچید. چشمانش را بست. صدای هماهنگِ حرکتِ اجزایِ کوچکِ ساعت، او را آرامتر کرده بود. صدای بلند زنی را از آشپزخانه میشنید که صدایش میزد تا برای میهمانان چای بگیرد. خودش را به نشنیدن زد و کمی بعد زنِ جوان، خودش، سینی چای را از آشپزخانه بیرون آورد. دستش را پشت ساعت گذاشت و با انگشتانش پیچ کوک ساعت را پیدا کرد و آن را چرخاند. زن همراه با سینی چای، به آشپرخانه برگشت. کوک را محکمتر چرخاند و نیمی از میهمانان از در خارج شدند. برایش جالب بود. گوشه لبهایش ناخودآگاه کش آمدند. این بار مصممتر انگشتش را بر روی آن حرکت داد.. چرخاند و چرخاند و چرخاند. خانه خلوت شد. حالا فقط خودش بود و او که روی زمین افتاده بود. با دیدن گردن او که در جهت غیر از جهت طبیعی چرخیده بود تنش لرزید. چشمانش را محکم روی هم فشار داد و انگشتش را یک دور دیگر چرخاند. احساس متفاوتی داشت. نفسهای او را؛ همین جا، در همین اتاق، میشنید و صدایش را..
_ساحل.؟
۱ دی ۱۴۰۳
۴ دی ۱۴۰۳
۴ دی ۱۴۰۳
۴ دی ۱۴۰۳
۴ دی ۱۴۰۳
۴ دی ۱۴۰۳
برایم نامه بنویس و از عمیقترین قسمتهای روحت بگو. از آن احساساتی که در انتهای قلبت دفن کردی و فکر میکنی دیگر هرگز تو را ملاقات نمیکنند؛ بیخبر از اینکه آن احساسات دفن شده همانند انگلی ریشه های قلبت را نابود و تو را از تمام متعلقات جدا می میسازند. برایم نامه بنویس. دست بینداز و آن احساسات را بیرون بکش و بگذار در قالب واژهها و جملات روی کاغذ صف بکشند. برایم از احساساتی که گمان میکنی مردهاند بنویس، از تجربههای دردناک و از عشقهای عمیق. برایم بنویس شیرینکم. بگذار تمام آن واژهها در قالب کاغذ نفوذ و به صورت پیچک رشد کنند. بنویس.. آنها را پنهان نکن. بدون نگرانی اجازه بده پیچکها تمام صفحه را دربرگیرند. بنویس.. دروغ نگو و بدان احساسات اگر صادقانه نباشند هرگز رشد نمیکنند. بنویس و بگذار احساسِ تیرگی قلبت با به قلم آوردنِ احساساتِ خاک خورده کمتر شود و پایان پذیرد. برایم بنویس.. برایم نامهای بنویس.
۶ دی ۱۴۰۳
۷ دی ۱۴۰۳
اروئیکا.
اینکه نزدیک تر از جانی و پنهان زِ نگه
هجر تو خوشترم آید زِ وصال دگران
_اقبال لاهوری
۷ دی ۱۴۰۳
۷ دی ۱۴۰۳