گاهی همانطور که رو به روی آینه ایستاده ای به خودت سر بزن. حالِ چشمهایت را بپرس و احساست را نوازش کن تمام تنهایی ات را محکم در آغوش بگیر که باورت شود تمام دارایی تو، خودت هستی. تا بتوانی با تمام کاستی های جسمی و روحی خودت را دوست داشته باشی. برای خودت وقت بگذار. با مهربانی دست خودت را بگیر، از او مراقبت کن و نگذار ابرهای سیاه، روح لطیفت را دربربگیرد.
مطمئن باش
هرگز کسی دلسوزتر از تو
نسبت به خودت پیدا نخواهد شد!
دوست داشتنش چند حرف ساده نبود که با حرکت قلم روی کاغذ آرام بگیرد. دوست داشتنش متنی روی ساحل نبود که با موجی ناپدید شود. برگ خشکی نبود که با نسیم ملایم پاییزی از شاخه جدا شود، خاطره نبود که با گذر زمان فراموش شود. غم نبود که با آغوش از بین رود. ماه نبود که با طلوع خورشید ناپدید شود. اشک نبود که پاک شود.
گیاه بود. دوست داشتن او گیاه بود. اما نه درخت میوه که هر بهار شکوفه هایش را مهمان باغ کند و هر تابستان میوه هایش را هر رهگذری هدیه دهد. دوست داشتنش رز بود. هر روز که بیشتر رشد میکرد غنچه اش شکوفا تر و خار هایش درشت تر میشد. پیچک بود. با ظرافت دیوار قلبم را فرا گرفت و از آن بالا رفت و ریشه هایش را عمیق و عمیق تر در روحم دواند تا اجازه ندهد موجود دیگری ساکن این جسم درمانده باشد.
enjoy the small pleasures
from sunrise
from the cloudy weather
from the smell of rain
from walking
from hot tea on a winter evening
from watching nature
from being with your loved ones
life is just the days your waiting to pass
عزیز من!
قایقِ کوچکِ دل به دست دریای پهناور اندور مسپار. لااقل بادبانی برافراز، پارویی بزن، و برخلاف جهت باد، تقلایی کن. سختترین طوفان، مهمان دریاست نه صاحبخانه آن.
طوفان را بگذران.
_نادر ابراهیمی
زمان؛
مرا ببر به گذشته
یک دقیقه
یک لحظه،
یک شانس دیگر برای دیدن صورت زنده اش
بگذار مثل کودکی هایم
دستش را بگیرم
لمسش کنم، ببوسمش
زمان؛
مرا ببر به گذشته
بگذار تمام لحظه هایش را
سخت و آسان
با او زندگی کنم.
بگذار صدایش را بشنوم
زمان؛
مرا ببر به گذشته،
تا آن طور که میخواهم با او خداحافظی کنم.
مرا ببر به آن لحظه آخر
میخواهم زبان باز کنم به کلماتی که
هیچوقت، هیچکس در آن خانه
جسارت گفتنش را پیدا نکرد..
کلماتی پر از شور، پر از احساس
سه ثانیه، فقط سه ثانیه میخواهم
تا به او بگویم
دوستت دارم.
marjan_farsad_khooneye_ma dore dore_128.mp3
4.84M
خونه ما پشت ابراست
اونور دلتنگی ماست:)🤍
من هرگز ضرورت اندوه را انکار نمیکنم چرا که میدانم هیچ چیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمیکند و الماس عاطفه را صیقل نمیدهد؛ اما میدان دادن به آن را نیز هرگز نمیپذیرم؛ چرا که غم حریص است و بیشتر خواه و مرز ناپذیر و طاغی و سرکش و بدل گام. هر قدر که به غم میدان بدهی، میدان میطلبد و باز هم بیشتر و بیشتر.. و هر قدر در برابرش کوتاه بیایی قد میکشد، سلطه میطلبد و له میکند. غم عقب نمینشیند مگر آنکه به عقب برانی اش. نمیگریزد مگر آنکه بگریزانیاش. آرام نمیگیرد مگر آنکه بیرحمانه سرکوبش کنی.
پس باز میگویم: این بزرگترین و پردوامترین خواهش من از توست. مگذار غم سراسر زمین روحت را به تصرف خویش درآورد و جای کوچکی برای من باقی مگذار. من به شادی محتاجم و به شادی تو، بیشک، بیش از شادمانی خودم. حتی اگر از این سخن قدری طعم تلخ خودخواهی دارد، این مقدار تلخی را در چنین زمانهای برای من ببخش.
به خدایم قسم میدانم که چه دلایل استواری برای افسرده بودن وجود دارد اما این را نیز میدانم که زندگی در روزگار ما درافتادنیست خیر سرانه و لجوجانه با دلایل استواری که غم در رکاب خود دارد.
غم همانند دشمنی تا بن دندان مسلح است اما عزیز من زمانی که اندوه به عنوان یک مهاجمِ بد قصدِ سخت جان می آید نه یک شاعر تلطیف کننده روان، حق است که چنین مهاجمی را به رگبار خنده ببندی..
توی روزای بارونی عشق فوران میکنه. موقع قدم زدن آدم هایی رو میبینین که باهم زیر یه چتر حرکت میکنن، دست هاشونو دور هم حلقه میکنن، نزدیک هم راه میرن تا خیس نشن و این همون محبتیه که بارون اونو به وجود میاره.
ولی عشق این پدر به بچه هاش: