تو این عمر ۱۷ سالم، درامای عاشقانه زیاد دیدم. چه اونایی که عاشقانه جزو ژانر های اصلیشون بود چه اونایی که جنایی معمایی بودن بودن و فقط یکمی چاشنی عشق داشتن. همه ی مرد های عاشق مثل هم بودن. همشون به معشوقه خودشون توجه میکردن، تو ناراحتی ها پیشش بودن، براش هدیه میگرفتن، سربه سرش میذاشتن و خلاصه که خیلی دوستش داشتن.
ولی با دیدن سینمایی روز های بهتر یه نوع جدید از عشق رو پیدا کردم. واقعا نمیدونم چطور توصیف کنم. بی بدون هیچ شک و تردیدی به جای چن نیان خودش رو قاتل معرفی کرد. اون تصمیم گرفت تو جهنم بره تا چن نیان بتونه تو بهشت باشه. اون دنبال بدن، زیبایی یا هرچی نبود و همه کار میکرد تا نیان بتونه بهتر درس بخونه.
اصلا نمیدونم این مردو چطوری توصیف کنممم
من تمام تورا میخواهم
تمام شادی ها و غم هایت را
امروز ها و فردا هایت را
و اگر قبول داری که بیش از حد درخواست نمیکنم
دوست دارم زندگی ام را،
در پرسه زدن در تمام شگفتی های تو سپری کنم
و وقتی در تاریکی کنار هم دراز کشیده ایم،
آنقدر به تو نزدیک باشم که هر تپش قلبت را حس کنم
منم تمام تورا میخواهم!
_تمامِتو
خیلی مهمه که هر چند وقت یک بار عواطف و احساساتمون رو مرتب کنیم. حتی اگه سخت تلاش کنی به زخمات توجه نکنی، اونا از بین نمیرن؛ کنج قلبت میمونن و آزارت میدن.
_شکارچیان شگفت انگیز