eitaa logo
اروئیکا.
191 دنبال‌کننده
114 عکس
2 ویدیو
0 فایل
اروئیکا به معنی امید از دست رفته قشنگه؛ اینطور نیست؟ اگه یوقت کاری داشتین🌱: https://harfeto.timefriend.net/17290794044242
مشاهده در ایتا
دانلود
today>>
کدام یک از احساسات من واقعی است؟ کدام یک 'من' است؟ همان دختر عجول، پرانرژی، دیوانه، شاد که فقط کافی است سر صحبت را با او باز کنی و تا خود صبح برات حرف بزند.. یا همانی ‌که خجالتی، سردرگم، گوشه گیر وناامید است و حتی نمی‌تواند درست تصمیم بگیرد؟
الان فقط به یه معجزه نیاز داریم
هدایت شده از 
هدایت شده از 
این یه چیز فراتر از زیباییه🥲
today>>
کلمه ها و حروف جدا شده در هوا شناور بودند. بیشتر کلمات ناقص بودند و یک یا دو حرف کم‌ داشتند ولی او مصمم به کارش ادامه میداد. آ را از مداد برداشت و س را از سبزه بیرون کشید و م را از مادر خارج کرد. الفی دیگر نیاز داشت پس یکی از بابا گرفت گرفت و ن را از شبنم برداشت. آنهارا کنار هم چید و به سمت من برگشت‌. نگاش کن "آسمان" . جالبه نه؟ هی.. میخوای تو هم یکی درست کنی ؟ دلم میخواست ولی از معلق بودن خوشم نمی آمد. سرم را تکان دادم. به سمت حروف و کلمات چرخید و کمی بالاتر رفت. زیر لبش آهنگی زمزمه میکرد و کلمه های جدید می ساخت. کلمه های درخشان اطرافش را فرا گرفته بودند. رنگین کمان.. نسیم.. صورتی.. مروارید.. مقدس.. ناگهان آرام شد. به صورتش نگاه کردم‌. هیچ شوقی در آن دیده نمی شد. چشم هایش تبدیل به باتلاقی عمیق شده بودند. لب هایش دیگر تکان نمیخوردند و صدای ضعیف آهنگ شنیده نمیشد. به کلمه روبه رویش نگاه کردم تا دلیل رفتار عجیبش را بفهمم‌. انتظار کلمات وحشتناک داشتم کابوس یا وحشت و یا حتی شیطان ولی کلمه روبه رویش تنها سه حرف داشت، عشق!
امروز میتونست روز بهتری باشه ولی اشکال نداره مگه نه؟
گفتند بنویس تا درد عشق کمتر شود، تا راحت تر فراموشش کنی. دفترم را باز کردم و نوشتم. نوشتم و نوشتم. تمام چیزهایی که در ذهنم سنگینی می کردند، به وسیله کلمات بر روی صفحات دفتر جاری شدند. نفهمیدم چه می نویسم، قلمم خودش می نوشت تا اینکه دیدم همه چیز، همه ی کلمات، درباره تو بودند. درباره علایقت، زیبایی هایت، عادت هایت و روحت. نامت مانند یک دانه انار در بین کلمات گم شد. اشک هایی که روی برگه ریخته شدند، به آن دانه عظمت بخشیدند. مثل اینکه نوشتن فایده ای نداشت. حالا نامت سبز بود و تو بودی که در بین صفحات دفترم، جوانه زده زدی.
today>>
خوبی خیال اینه که شروع و پایانش دست خودته. نه کسی می‌تونه به زور وارد بشه، نه کسی ازش بیرون بیاد. میتونی توی خیالت از خونه بزنی بیرون، بری وسط بزرگ‌راه، با صدای بلند بخندی و به اولین بوسه فکر کنی. توی خیال زمان نمی‌گذره، گذشته‌ و آینده ای وجود نداره و کسی خاطره نمی‌شه، همه پیشت می‌مونن. آدمای خیال‌پرداز نه متوهمن نه دیوونه. اونا فقط شیرینی رویاهاشون رو به تلخی واقعیت ترجیح می‌دن.
today>>
در طول روز افراد زیادی هستند که به آنها نگاه می‌کنم و گفت‌و‌گویی آغاز می‌کنم و اغلب دیدن چهره‌هایشان یا گفتگو با آنها برایم لذت بخش نیست. اما نگاه کردن به تو حس قشنگی دارد. انگار همه‌ی زیبایی ها و خوشحالی‌هایم درتو خلاصه می‌شود. انگار تو شروع و پایان لبخند من هستی. وقتی برایم سخن می‌گویی.. وقتی از شوق می‌خندی.. وقتی به چشمانم نگاه میکنی.. درآن لحظات قلبم برای تو میدرخشد ماهکم!
today>>
هدایت شده از 
خلاصه که مراقب خودتون باشید، به اون آدم داخل آینه، عشق بورزید. آره میدونم گاهی از دستش عصبانی میشید و دوست دارید با مشت بکوبونید توی دهنش، گاهی دوست دارید بمیره و نباشه، از دستش و وجودش خسته می شید. ولی مراقبش باشید. تنها آدمیه که توی زندگیتون دارید.
کلی ایده واسه نوشتن تو سرم دارم ولی فنون دستمو گرفته میگه تا وقتی حفظ نکنی توی قرن ۱ تا۵ چه سبک شعری رواج داشت و چه ویژگی هایی داشته ولت نمیکنم بری😀💔
دور خودش می‌چرخید. چیزی را گم کرده بود ولی نمی‌دانست چه چیزی را! صدا می‌زد: کجایی من نمی‌بینمت.. علف‌های بلند را کنار می‌زد همان کسی که روزی در این علفزار و در بین سنبل های بلند می‌گشت و گل‌های آنهارا روی موهایش می‌گذاشت، الان حواس پرت آنها را لگد می‌کرد تا چیزی را که دنبالش بود پیدا کند. سعی کرد به یاد آورد چه چیزی را گم کرده بود بود. حس کمبود چیزی را داشت ولی نمی‌دانست آن چیست. تیغ‌های کوچک سنبلها انگشتانش را زخمی کرده بودند همان انگشتانی که قبلا هر روز آنهارا مرطوب نگه می‌داشت و ناخن هایش را با علاقه کوتاه می‌کرد. خسته شده بود ولی دست از تلاش بر نمی‌داشت. دوباره صدا زد: خودتو بهم نشون بده. خواهش می‌کنم من نمی‌دونم تو چی هستی. پیرزن بدون اینکه مردمک چشمان را از زن جوان حرکت دهد به پسر کوچکی که کنارش ایستاده بود گفت: اون هیچ وقت چیزی رو که دنبالش بوده پیدا نمی‌کنه.. پسرک نگاهش را از زن سردرگم گرفت و صورت چروکیده پیرزن را با تعجب نگاه کرد. _ چون اون خودش رو گم کرده و تا وقتی یاد نگرفته خودش رو دوست داشته باشه پیداش نمی‌کنه!