#تجربه
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
حدادهستم خانم آقای وافی. (خانواده پرجمعیت☺️)
هرسال وقتی حاج آقا و پسرا باهم میرفتن کربلا ومن نمیتونستم کلی غصه میخوردم و شکایت که آقاجان لایق نمیدونی بطلبی😔
تا اینکه خداروشکر سال گذشته قسمت شد و آقا طلبیدن.
قرار بود با ماشین شخصی بریم تامرز ولی خوب تعدادمون زیاد بود و گفتیم پسرا رو با اتوبوس بفرستیم. فردا قرار بود حرکت کنیم که
پدرشوهرم تماس گرفتن و گفتن اتوبوسی یکی از دوستان بانی شده کریه اش رو حساب کنه ولی گفته حتما باید 40 نفر باشین.
شماها بیاید باهم بریم. منم بد اتوبوس🙈اول گفتم نه. بعد دیدم همه باهم هستیم گفتیم یاعلی انشالله که خیره.
مرز مهران خبرها میرسید که دیگه بخاطر شلوغی اجازه تردد نمیدن تصمیم گرفتیم از مرزباشماق بریم. جاده حسابی خطرناک بود ولی هوا عالییی 👌خنک. هیچی گرما متوجه نشدیم الحمدالله.
خیلی هم راحت از مرز رد شدیم.
اونطرف مرز ون گرفتیم و بطرف سلیمانیه. تو راه یکی از بچه ها دستشویی داشت نگه داشتن همان و گم شدن گذرنامه ها هم همان 😁شهر سلیمانیه مهمان یکی از کردهای عراق شدیم.
و فردا عازم کاظمین. بعداز زیارت حرمین شریفین به دعوت یک عراقی میخواستیم بریم یک حسینیه که متوجه شدیم ای داد بیداد هرچی پول داشتیم هم گم شده😔
خیلی دنبال گشتیم دیگه ناامید شدیم
اینم بگم که یکی از دوستان حاج آقا هم همراه ما بود. و پول هارو پسرم گم کرد. جلو در حرم گفتم آقاجان
اون از گذرنامه ها این از پولا. حالا چیکار کنیم با این همه بچه.
اون بنده خدایی که قرار بود مارو ببره حسینیه فهمید داریم دنبال چیزی میگردیم و فهمید پول گم کردیم.
گفت نگران نباشین خانم بچه ها رو. بفرستین باهم دنبال میگردیم. ما با دوست حاج آقا و. پدرشوهرم و. بقیه همراه ها رفتیم حسینیه. بعداز دوسه ساعتی آقایون اومدن و پسرم خوشحال. پرسیدم پولا پیدا شد. گفتن اتفاقی افتاد که معجزه است.
گفتن هرچی گشتیم پولی پیدانشد. اون بنده خدا عراقی گفته بود من دوبرابر پولی که گم کردین رو گذاشته بودم تو همین اربعین خرج کنم. همش مال شما. 😭 وقتی اومده بودن حسینیه دوست حاج آقا پرسیده بود دنیال چی میگشتین؟ پسرم گفته بود پول گم کردیم. اونم گفته بود مهدی مگه یادت نیست جلو حرم کیف پولا رو دادی به من!!مهدی گفته بود پس چرا هیچی نگفتی این همه دنبال گشتیم؟ کار خدا اصلا متوجه نشده بود ما چی گم کردیم. فکر کرده بوده ساک گم کردیم..
حاج آقا و مهدی رفتن پول رو به اون خیر عراقی پس بدن ولی ایشون گفته بود چیزی که در راه حسین دادم دیگه پس نمیگیرم 😭😭😭😭😭
چقدر خجالت کشیدم از شکایت کردن خودم 😭هم پولمون برگشت هم دوبرابر برگشت. ماهم نذر کردیم همون پول رو به طلبه هایی که اونجا هستن و پول کم آوردن. بدیم. چقدر برکت داشت.
چقدر نورانی بود این سفر. سخت بود با بچه. ولی عجب مهماننوازی. عجب میزبانی..جز خیرو برکت تو این سفرچیزی نیست. 😭
السلام علیک یا اباعبدالله
#تجربه_اربعین
#تجربههای_شما
@javanesho_ir
╚══════ ▪️
#تجربه
سلام
زندگیتون و دلهاتون حسینی
سال ۹۵ بود ، و من برای چهارمین فرزندم باردار بودم، ۵ ماهه
یه شور عجیبی در من ایجاد شده بود و با اینکه حال خوبی نداشتم راهی شدم
خیلی ها می گفتن نرو ، شوهرت بیچاره با تو چیکار کنه و چه جور برات وسایل راحتی تو فراهم کنه، در اون شلوغی خیلی سخته
و من از همینجا خودمو به آقا امام حسین سپردم و گفتم آقاجان من از شوهرم هیچ توقعی ندارم و خودت برام درست کن...
عازم شدیم و البته پیاده روی نرفتیم، چون توانشو نداشتم و ریسک بالایی بود
صبح روز اربعین سامرا بودیم و همسرم گفتن حیفه نریم کربلا و راهی کربلا شدیم، تا عصر و نزدیک غروب توی ماشین بودیم و چون خیابانهای نزدیک شهر کربلا شلوغ بود، ۴، ۵ ساعت تو ترافیک بودیم و ماشین هم ون بود و نتوانستیم پیاده بشیم تا من چند قدمی راه برم
نزدیک شهر کربلا یه جایی دیگه مسیر قفل شده بود و دیگه مجبور شدیم پیاده بشیم، موکبها همه جمع شده بود و فقط بیابان بود....
و من به شدت تمام بدنم و کمر و...درد گرفته بود، به سختی خودمون رو به یه مغازه رساندیم و همسرم ازشون خواست یه جایی برامون معرفی کنن تا بتونم کمی دراز بکشم
ولی اونها گفتن هیچ جا سراغ نداریم
همسرم از شون خواست یه ماشینی برامون جور کنن تا بریم ولی باز هم گفتن شرمنده ایم ولی نداریم
حال من بد شده بود، البته نه دیگه حالم خراب بود، حتی لحظاتی فکر کردم اگه الان خونریزی می کنم و...
هوا رو به غروب بود
نگرانی و ترس رو در چهره همسرم می دیدم و بچها با ترس و اضطراب به من نگاه میکردن، بنده خدا همسرم به هرکس رو می زد....
متوسل شدم به حضرت عباس ، گفتم آقا خیلی ها گفتن نرو ، حاشا به لطفت اگه سرم بلایی بیاد و بگن رفتی بچه ت از دست رفت، من چه جوابی بدم ، من به امید شما اومدم، یا اگه من خونریزی کنم ، در این بیابون، آقا شما غیورین....😭😭
شاید چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که یک ماشین پلیس برامون بوق زد، همسرم جلو رفت گفتن کجا میرین و ما رو سوار کردن و خودشون راهو بلد بودن از جاده های خاکی و فرعی ما رو به کربلا رسوندن و معرفی کردن به یک مینی بوس داخل شهری،من که دیگه حالم کمی بهتر بود سوار مینی بوس شدیم و یک مقداری با اون رفتیم،دیگه اذان مغرب هم گفته بودن که ایستگاه آخر مینی بوس شد و پیاده شدیم
بچه های نوجوان گاری به دست به سمتمان آمدند که حرم بریم و همسرم تاکید کرد تا دم درب حرم بریم و من در دلم می گفتم در این شلوغی اربعین ، دم در حرم....
سوار شدم و شاید حدود ۱۵ ،۲۰ دقیقه رفتیم و ناگهان دیدم روبروی درب حرم هستم ، پیاده شدم ، روبروی پرده قسمت بازرسی زنانه، شاید ۱۰ قدم تا پرده فاصله بود که پیاده شدم، پرده رو بالا زدم و وقتی وارد شدم متوجه شدم حرم آقا ابوالفضل العباس هست.😭❤️
بعد از بازرسی وقتی وارد شدم دیدم خانمی ایرانی اونجا هست ، گفتم جایی برای استراحت میخوام، و اشاره کرد به کنار خودش ، گفت سرداب خلوت هست و من از همونجا رفتم تو سرداب که پله های کمی داشت، سرداب تقریبا خالی بود، و من دراز کشیدم و استراحت کردم و حالم کاملا خوب شد.
و چند ساعت بعد برای زیارت بالا رفتم و زیارت اربعین رو از همونجا خوندم و نزدیک اذان صبح پا برهنه خودم رو روبروی حرم منور ارباب اباعبدالله الحسین دیدم که با ناباوری داشتم گریه می کردم
بعد از اون سال ۳ بار دیگه هم این سفر نوراني رو تجربه کردم و هر بار کرامت های متفاوتی...
الان پسرم سید عبدالله ۶ ساله هست و میگه مامان امسال پیاده بریم،میگم مامان پاهات درد میگیره ، میگه باشه قبول ❤️💓💓💓
#تجربههای_شما
#تجربه_اربعین
@javanesho_ir
╚══════ ▪️
#تجربه
#تجربههای_شما
سلام
یه سریا از زایمان طبیعی میترسن و انگار همین ترس هم باعث میشه روند بارداری و زایمان طوری پیش بره که کار به سزارین بکشه .
دوست خودم چون مامانشون زایمانهای سختی داشتند و همیشه تعریف کرده بود باعث شده بود از زایمان بترسه .
از اتفاق ۳۵ هفته اوراژانسی شد و سزارین .
من خودم دو تا زایمان طبیعی داشتم و به قدرت خداوند و مدد حضرت زهرا ،خوب بود و خوشحالم که خداوند چنین قدرتی رو به زن داده ،هیچ مردی نمیتونه یک دهم اون درد رو تحمل کنه ،
ولی یک زن با تمام وجودت و مادرانه هاش اونو میپذیره و خدا هم واقعا کمک میکنه
من همیشه به همه میگم دنبال معجزه اگر هستید
همین زایمانطبیعی خودش معجزه ست
وای که چه لحظات ملکوتی ...
چقدر قشنگ
منتها از بس تکرار میشه کسی انگار این معجزه رو نمیبینه یا عادی تلقی میشه .
اما اگر لطفو عنایت خداوند نبود ،لحظه ای ای نوزاد از جای خودش تکون نمیخورد .
خیلی قشنگه.
واسم دعا کنید خداوند بهم کمک کنه که بازم نی نی فرمانده لشکر صاحب الزمان بیاریم و البته به مدد حضرت حق و فاطمه زهرا و عنایت امام زمان زایمان طبیعی داشته باشم .
چون نمود عینی قدرت لایزال الهی هست
#تجربه
#تجربههای_شما
@javanesho_ir
╚══════ ▪️
سلام.از نامه شما استفاده کردیم همراه با حدیث پیامبر،به عزاداران ایام آخر صفر تقدیم شد
💌 یک نامه...
📝 روزای آخر صفر که همه مزد دو ماه عزاداری شون رو از ولی نعمتمون،امام زمان عج میگیریم،گفتم خوبه که یه قول و قراری هم با آقا بزاریم.یه کاری برا دولت ظهور آقا انجام بدیم.و مهمترین و فوری ترین کاری که اتفاقا یه کار زنانه هم هست،آوردن یار برا حضرته...
این نامه همون قرار مادرانه هست،که برای قویتر شدن دولت حضرت،به دست مامانا رسید.
📍با این توضیح کوچولو :
*وقت تنگه
و اگه تو پنج سال آینده دو تا بچه بیاریم این بحران تموم میشه.
نرخ جایگزین ۲.۱هست ولی نرخ فرزنداوری ما ۱.۶ هست یعنی مامان باباها الان حتی دو تا بچه که جای خودشون باشه هم ندارن* 😰
#تجربه
#تجربههای_شما
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
#تجربه
سلام
خواستم یه کوچولو از تجربه ی خودم که در رابطه با بچه های عزیزتر از جانم دارم براتون بگم شاید تجربه ی خیلیا باشه و شاید هم خیلیا تفکرات من رو داشته باشن
من بعد از ازدواجمبلافاصله بچه دار شدم و دقیقا سالگرد عروسی مون پسر اولم به دنیا اومد راستش خیلی خیلی اذیت شدم چون بعد عروسی اومده بودم تهران و خانواده ام ساکن شهرستان بودن که ۱۰۰۰کیلومتر با تهران فاصله داشت ضمن اینکه تک دختر و عزیزدردانه ی خونه بودم😅و ناز نازی تمااااام
یک ماه بعد زایمان که مادرم رفتن شهرستان و من موندم با ۱۹ سال سن و بچه ی کوچیک و هیچ تجربه ای همون یک ماه هرچی یاد گرفته بودم بود وبس
همسرم هم دانشگاه درس میخوند همسرکار میرفت خلاصه اینکه صبح ساعت۵ میرفت تا شب ساعت۸و۹ برمیگشت خونه البته منتهران خیلی تنها نبودم ۳ تا برادر داشتم که باخانواده زندگی میکردن و خیلی حمایتم میکردن خیلی تنها نبودم ولی تو بچه داری عملا تنها بودم بقیه در حد مهمان بودن و خودم هممیرفتم مهمان بودم.
خیلی مطالعه میکردم کتابهای مختلف برای فرزندپروری میخوندم آموزش حموم کردن بچه و غذا دادن و شیر دادن و....کم کم کتابهای تربیتی بسته به سن پسرم سعی میکردم خیلی براش وقت بذارم و هزینه کنم تا بچه آسیبی نبینه و من کم نگذاشته باشم همیشه گرانترین اسباب بازی و لباس و امکانات البته گرانترین در حد درآمد همسرم یعنی سعی میکردم بهترین و باکیفیت ترین وسیله ای که اون احتیاج داره رو براش تهیه کنم ولی برای خودمون خیلی هزینه نمی کردم ایدئولوژی من اینبود که این یک بچه هست و من هرچی دارم برای این هست باید همیشه جلوی دیگران بهترین باشه انواع و اقسام کلاسهای آموزشی گران که بابت شهریه هاشون واقعا بعضا به سختی میفتادیم در حالی که مستاجر بودیم و همسرم هم کارمند بودن و خودمم که خانه دار بودم علاوه بر هزینه ی کلاسها خودم چقدر اذیت میشدم برای بردن و برگردوندن بچه به کلاس و ساعتها تو سرمای زمستون و گرمای تابستون منتظر ماندن پشت در کلاسها و اجبار پسرم به رفتن کلاسها که از اون ممانعت و از من اجبار 😣 خلاصه که اینقدر بچه داری رو به خودم و پسر طفل معصوم سخت گرفته بودم و فکر میکردم بهترین کار رو میکنم که خیلی اذیت میشدم و اگه کسی ایم بچه دوم جلوم میاورد وحشت میکردم و میگفتم امکان نداره من همین یک بچه رو خوب تربیت کنم و تحویل جامعه بدم هنر کردم به هیچ عنوان به بچه دوم فکر نمیکردم اصلا یک فکر احمقانه داشتم که با خودم میگفتم من هیچ بچه ای رو به اندازه ی این پسرم نمیتونم دوست داشته باشم همه دوستان و فامیلم نمیتونستن متقاعدم کنن که دومی رو بیارم،تا تقریبا از ۸سالگی شروع کرد به بهانه گیری فراوان که من خواهر یا برادر میخوام این خواسته ش به حدی رسیده بود که دیگه داشت افسرده میشد و شده بود بزرگترین آرزو براش توی مدرسه و امامزاده و هیئتی نبود که بره و به همه نگه دعا کنین خدا به من خواهر و برادر بده ، که دیگه با وساطت دیگران و حال زار بچه تصمیم گرفتیم دومی رو بیارم که پسردومی زمانی که به دنیا اومد پسر بزرگم اول ۱۱سالگیش بود، این که به دنیا اومد بلافاصله بعد از چند ماه دیدم حالتهای خوبی ندارم و تهوع و...که رفتم آزمایش دیدم سومی رو باردارم وقتی شنیدم شوکه و ناراحت و افسرده شدم و بیشتر از همه دلم برای وسطی میسوخت که نمی شد بهش رسیدگی کنم خلاصه خدا اینقدر به من لطف داشت که دومی فوق العاده مهربون و صبور بود و وابستگی عجیبی به پدرش داشت که همین باعث شد من اصلا اذیت نشدم دوران بارداری رو بعد زایمان هم دوسالی خستگی جسمی داشتم ولی کنارش لذت هایی داشتم که اصلا قابل وصف نیست شاید باورتون نشه اینقدر این دوتا به من انرژی و شادی میدادن و خودشون کارهای همو انجام میدادن حتی شیشه ی شیر که به جفت شون میدادم بزرگه شیشه ی کوچیکه رو هم برای اون میگرفت 😂خلاصه الان بزرگه ۱۰ سال و کوچیکه تقریبا ۸ سالشه هر سه هم پسر هستن اینقدری که من برای بزرگه که ۱۱ سال تنها بود وقت و انرژی و هزینه گذاشتم شاید باورتون نشه ۱ هزارم برای این دوتا نکردم در صورتی که اون همچنان یه بچه ی متوقع و شاکی ولی این دو فوق العاده مهربون و با گذشت و سازگار هستن ومسبب همه این رفتارها خودم بودم والان که یاد اون روزهای سختی که خودم برای خودم ساخته بودم میفتم اعصابم خورد میشه و توبه استغفار میکنم که چرا مادر خوبی نبودم جالبه که تو هیچ کدوم از اون کتابهایی که من میخوندم چیزی از لذت بردن واقعی گفته نشده بود و این تجربه رو من بعد از سالها سختی به دست آوردم متاسفانه محتوای همه ی اون نکات تربیتی که مطالعه داشتم ترویج تک فرزندی و توجه بیش ازحد پرتوقع کردن بچه ها بود که الان پسرم ۲۱ سالشه تاوان خیلی زیادی بابت اون اشتباهاتم دادم
#تجربههای_شما
و همش با خودم میگم خدا رو شکر که خدا سومی رو خواست و بهم داد و برای دومی اون اشتباهات تکرار نشدن و چون بارداری دوم وسومم خیلی سخت بود و مشکلات زیادی داشتم پزشکم تشخیص داد که دیگه باردار نشم جز بارداری های پرخطر بودم
ولی الان با این که ۴۰ سالمه و این تجربه ی شیرین رو دارم میگمکاش ۸سال پیش اونتفکر رو نداشتم و به دستور پزشکم عمل نمیکردم الان دوتا بچه ی دیگه با جون و دل میاوردم.
ضمن اینکه پسر بزرگم زود ازدواج کرد الان چند ماهی میشه ازدواج کرده و همش بهش سفارش میکنم تو روخدا زود بچه بیارین چند تا پشت سرهم هم بیارین من با امید خدا با توکل به خدا از جون ودل کمک شون میکنم😅ببخشید خیلی طولانی شد ولی دوست داشتم تجربه خودم رو برای دیگران به اشتراک بذارم چون میدونم خیلیا مثل من از ترس هزینه ها و مشکلات اجتماعی و تربیتی جرات نمیکنن بچه دار بشن ولی من نمونه ی یک مادر هستم که هم تجربه تک فرزند رو دارم و هم چند فرزند رو که با تمام وجودم درک کردمتک فرزندی اشتباه وجنایت و خیانت بزرگ هم به خودمون هم به بچه هم به جامعه هست😔😔😔😔😔
#تجربههای_شما
🌱جوانه🌱
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
#تجربه
تو جمع فامیل نشسته بودیم که سر صحبت رو با دخترخاله ام که یه تک پسر داشت باز کردم.
ازش پرسیدم شما چرا برای بعدی اقدام نمکینی،داری فاصله سنی مناسب رو از دست میدی! باید الان دومی رو باردار باشی.
دخترخاله ام در جواب سوالم،نگرانی از آینده فرزندشو مطرح کرد...
من که فکر کرده بودم منظورش مسائله اقتصادیه گفتم،مگه فکر می کنی تا کی باید پسرت رو از جهت مالی ساپورت کنی که نگرانی؟
اون گفت،نه من اصلا منظورم مسئله مالی نیست،من نگرانم که در آینده پسرم با چه کسی خانواده تشکیل میده و اون نسلی که بناست با نسل ما گره بخوره کی می تونه باشه؟!
درواقع دخترخاله ام نگران بعد معنوی و فکری آینده فرزندش بود.اون می گفت که این موضوع خیلی دغدغه اش شده و با اینکه پسرش هنوز مدرسه ای هست،به این مسئله فکر می کنه.
داخل پرانتز بگم که قبل از صحبت ما،تو جمع اقوام،یکی از خانوما داشت می گفت که چند وقت قبل با خانواده در سفر بودن که میرسن به عوارضی قم-کاشان،همسر این خانوم میگه بریم زیارت،خانم میگه نه دیگه از همینجا سلام بدیم و بریم سمت کاشان،همینم زیارت دیگه.
بعد این صحبت دخترخاله ام به اون خانم گفت که شما طلبیده نشده بودید که نرفتید حرم.
او بخاطر این حرف مورد تمسخر قرار گرفت که این چه جور افکاریه و ما اگر می خواستیم می تونستیم بریم حرم و...
با توجه به این بحث که پیش از صحبت من و دخترخاله ام پیش اومده بود،در جواب نگرانی ای که از آینده زندگی پسرش مطرح کرده بود،گفتم،تو به خدا اعتماد داری که چنین حرفی زدی(منظورم بحث طلبیده شدن و اینا بود)؟ گفت اره.گفتم خب خدا هم در مورد آینده بچه هامون بهمون اطمینان داده.حتی در قرآن هم آیه ای اومده که میگه خدا برای هر فرد پاکی،شخص پاک و خوبی را برای زندگی قرار میده.😍❤️
بعد مهمونی،وقتی برگشتیم خونه،من گشتم و اون آیه رو پیدا کردم و متن عربی و فارسی اش رو همراه آدرسش برای دخترخاله ام فرستادم.
📬الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ۖ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ ۚ أُولَٰئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ ۖ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ
زنان پليد، سزاوار مردان پليدند ومردان پليد، سزاوار زنان پليد. زنان پاك براى مردان پاك و مردان پاك براى زنان پاك. آنان از آنچه درباره ايشان مىگويند منزّهند و براى آنان مغفرت و روزى نيكويى است.
وقتی پیامم رو دید،کلی تشکر کرد و گفت که تو به یکی از مهم ترین دغدغه های من جواب دادی.💞💓
(نکته❗️:گاهی فقط یک تصور اشتباه ،تصمیمات آینده ما یا اطرافیان مون رو عوض میکنه و گاهی چند دقیقه صحبت کوتاه، اون تصورات رو از بین می بره و آینده دیگه ای برامون رقم می زنه💖.)
#تجربههای_شما
#تجربه
🌱جوانه🌱
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
#تجربه
سلام بزرگوار خیلی دوست داشتم جواب این دوست بزرگوارمون رو بدم درباره نگرانیشون برای جنسیت فرزند بعدی
در حالی خدمتتون هستم که مادر سه پسر هستم و خداوند چهارمین فرشتم رو هم یکسالی میشه بهم هدیه داده وقتی نیت کردم برای چهارمین بار به فرمان رهبرم لبیک بگم و وارد یک جهاد جدید بشم اون هم با همه ی مشغله هام و تحصیل و خونه داری و در حالی که سومین فرزندم هنوز حوالی و دو سال و چند ماه بیشتر نداشت شاید اولین دغدغه ای که به ذهنم رسید همین بود که اگر بازم پسر شد چی🙄 اخه من ۳ تا پسر داشتم و کم کم زمزمه ها آغاز شده بود که دختر نداری بدونی چیه.. عصای پیری نداری و... من همیشه به این فکر میکردم و میکنم که دارم سه تا سرباز برای امام زمانم بزرگ میکنم و فقط و فقط همین.همیشه به خودم تلنگر زدم که اگر من این لیاقت رو پیدا کردم که سرباز برای اقام بزرگ کنم لابد اقا در من تواناییشو دیدن تو روضه های اقام امام حسین ازشون خواستم که خداوندا به من اولاد بسباری عطا فرما که در راه حسینت لشگری از خون من باشد و نیت کردم فقط به عشق امام زمانم چهارمین فرزندم رو بیارم درست مثل سه تای قبلی ولی ازونجایی که دلم لک میزد برای یه تجربه جدید ازشون خواستم اینبار کنیز حضرت زهرا رو بهم هدیه کنند از صمیم دل گفتم که راضیم به تقدیرتون و بودم اماده حتی برای چهارمین پسرم اسمشم معلوم بود اخه من حسین ندارم تو خونم که هربار صداش کنم اشکم بیاد رو گونه هام😞 و گذشت و گذشت تا نیمه های بارداریم روزی که قرار بود برم برای سونو دلم تاب نداشت همه بهم میگفتن برو دعا کن اینبار دختر باشه نمیدونی چیه و.. کلی ازین حرفای خاله زنکی
ولی من مطمئن بودم راضیم به اونچه که داده ولی دلم تاب نداشت برا دونستنش بعد کلی انتظار اونم دم دمای افطار رفتم داخل اتاق و خانم دکتر بعد کلی زیر و رو کردن دستگاه و رمزی حرف زدن با منشیش گفت پاشو گفتم خانم جنسیتش گفت میگم بهت فعلا برو بیرون دوباره بیا بعد یکی دو ساعت سخت دوباره رفتن تو اطاقش ، اینبار نی نی تنبل ما یه تکونی به خودش داد و خانم دکتر گفت دختره😳😄😄وای میخواستم جیغ بکشم کلی شاباش بدم به همه مژده بدم هیچ وقت شعف اون روزها یادم نمیره و حتی الان که چند روزی از تولد یکسالگی گلدختر نازنینم میگذره و فقط و فقط دخترم رو و حتی سه پسرم رو خواست خدا میدونم و هدیه پروردگار مهربونم و نتیجه ایمان ورضایتم از مهربونی و لطف خدا دوست بزرگوارم همیشه خواست خداوند بهترین هست برامون باید ایمان داشته باشیم بهش. شاید این سومین پسرمه که قراره به درد امام زمانم بخوره یا حتی اگر دختر باشند فرقی نمیکنه شاید اونها قراره نسل سربازان اقارو زیاد کنند شاید اونها قراره نسل شیعه رو افزایش بدند و به درد اقامون بخورنداگر برای خدا کار کنیم نتیجه هم با خود خداونده و هیچ وقت حرف مردم رومون تاثیری نخواهد داشت.
#تجربههای_شما
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
#تجربه
#مسابقه
نمیدونم چرا فراموش کردم : لذت خاله بازی، اسم فامیل، مار و پله و... بازی کردن با خواهرمو،
فراموش کردم اون روزایی که مدرسم دیر شده بود و داداشم منو با دوچرخه اش به مدرسه میرسوند و عجب هیجانی داشت.
فراموش کردم وقتی بابا و مامان بیرون میرفتن، توی خونه تنها نبودیم خواهر برادرا بودن.
حتی وقتی مامان و بابا از مکه اومدن، خواهر برادرا دست به دست هم دادیم و چه استقبالی ازشون کردیم و چه پذیرایی ای...
پشت مون به هم گرم بود و هست.
ولی نمیدونم چرا این لذت ها و نعمت ها را فراموش کردم و این نعمت را از یه دونه دخترم دریغ کردم.
فکر میکردم یه دونه بچه داشتن با کلاسیه... ولی وقتی دخترم ۹ سالش شد و یه روز دیدم سر سجاده نشسته و آروم داره به خدا میگه: "خدایا میشه یه دونه ، فقط یه دونه بچه به ما بدی ، که دوقلو باشه یا سه قلو" 😅😔😔
تنهاییش را با تمام وجود حس کردم.
و این تلخ ترین طنزی بود که توی عمرم شنیدم و فهمیدم چقدر خودخواهم
و بنا بردلایلی دیگه ام بچه دار نشدم
شایدم جریمه خودخواهی...
طنزش به این دلیل بود که داشت سر خدا کلاه میذاشت، 😄 یه دونه فقط میخواست دو قلو یا سه قلو
در اصل چندتا خواهر برادر میخواست😔
#تجربههای_شما
#از_ارسالی_های_مسابقه
#جوانه
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
یکی از جوانه ای ها این پیام امیدبخش رو برامون فرستادن🌱
برای سلامتی این نوزاد شیعه آقا امیرالمومنین و مادرش تو این روزِ مبارک دعا کنید🙏
#جوانه
#تجربه
#تجربههای_شما
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
#تجربه
سلام و خداقوت
پیروزیمون بر اسرائیل رو تبریک میگم 😍
در مورد بحث اخیر کانال: چند روز پیش داشتم با خواهر شوهرم حرف میزدم اتفاقا جواب همین شبهه رو داد:
گفت من اتفاقا اعتقاد به فرزند خیلی زیاد ندارم اما میدونم که احساس رفاه خیلی وقتا مخصوصا بین ماها خیلی به پول ربطی نداره مشکل اصلی از تربیته
میگفت اگر پدر و مادر بتونن طوری بچه رو بار بیارن که اهل مقایسه ی خودش با بقیه، و حسادت های بیخودی نباشه بچه از داشته هاش لذت میبره و واقعا در رفاهه
اما حالا خیلی هارو میبینیم از بیرون که نگاه میکنی همه چی داره اما دائما افسرده و غبطه خورده ی دیگرانه
باید یکاری کنیم این نشه👆🏻
و الّا بالاخره یه سری از افراد همیشه از ما بالاترن یه سری هم پایین تر
و یه جمله ی خیلی خوبی هم گفت 👇🏻
که انسان باید به بالاتر از خودش نگاه کنه تلاش کنه
به پایین تر از خودش نگاه کنه شکر کنه
حالا نمیدونم چقد حرف هاش دقیق باشه اما واقعا باید افتخار کنیم که یه خانوم دهه هشتادی اینجوری مسائل رو تحلیل میکنه 😍😍
یه دختر خوشگل هم داره در فکر دومیه
#تجربههای_شما
#جوانه
@javanesho_ir
╚══════ 🌱