🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_48 *
□تهران، بيمارستان بقيةالله عليه السلام، اتاق مراقبت های ويژه
رسول رضاييان را دو پرستار گرفته اند و به زور از اتاق مراقبت های ويژه بيرون می برند. او كه عصبانيست با فرياد خطاب به پرستارها می گويد: ولم كنيد، بذاريد واقعيت رو بگم، بذاريد با چشم باز اين چند روز آخر عمرش رو بگذرونه، بذاريد حداقل من بهش راست بگم...
ناگهان از داخل اتاق مراقبت های ويژه، جوانی با حالت پريشان، بيرون می آيد و به پرستارها می گويد: سردار می گه ولش كنيد، بذاريد بياد حرفاشو بزنه.
پرستار ۱: خطرناكه، ناراحتی و استرس برای ايشون سمّه.
رضاييان: بی خبری سمّه، ظاهر سازی خطرناکه، بذارید بدونه تو این شهر آشفته چه اتفاق هايی داره می افته، بذاريد بفهمه به سر اين نوجوون هايی كه باهاشون می شد تا قلب تل آويو رفت، چی داره می آد.
***
فريبا از روی دستنوشته می خواند و حميده با تعجب و كلافه گی او را می نگرد.
فريبا: جوان گفت: رهاش كنيد، خود سردار گفتن.
پرستارها با بی ميلی منو رها كردند و منم عصبانی و ناراحت به داخل اتاق مراقبت های ويژه رفتم.
حميده: پس بقيه اون ماجرای فاضلاب چی شد؟
فريبا دو سه برگ را ورق می زند.
فريبا: فكر كنم باشه، حالا بذار همين جوری كه هست بخونم.
□اتاق مراقبت های ويژه
به محض ورود رسول رضاييان به داخل اتاق مراقبت های ويژه و خيره شدن نگاه اش به چشم های مظلوم و بی رمق سردار، سكوت بر اتاق حاكم می شود، انگار رسول را برق می گيرد، ساكت و بی صدا به سردار خيره خيره می نگرد. سردار نيز با لبخندی كمرنگ، ساكت و بی حركت، به او چشم دوخته. لحظاتی به همين حال می گذرد، ناگاه در چشم های رسول اشك پر می شود و در عرض چند ثانيه، قطرات اشك از چشم های او سرازير می گردد.
لبخند بر چهره سردار محو می شود. به يكباره رسول بغضش می تركد و به سمت تخت سردار می دود و در حالی كه خود را به روی پاهای سردار می اندازد با صدای بلند می گريد و می گويد: حاج مَمَد، خدا منو بکشه اگه بخوام سرسوزنی شما رو آزار بدم. به خدا من گناهی ندارم، تقصير من نيست،... تو رو به جدّت سید اولاد پيغمبر، به من درست جواب بده، اگه بهت دروغ بگم، چاخان پاخان سر هم كنم، همين تو، از من می گذری؟
بهم نمی گی من به تو اعتماد داشتم چرا بهم دروغ گفتی؟
چرا واقعيت رو ازم پنهون كردی؟
چرا اون گمشده رو پيدا نكردی؟...
پس بهم حق بده...
سردار، در حالی كه با سرانگشتانِ بی رمق خود بر سر رسول دست می کشد، با صدايی ناتوان می گويد: بگو، آقا رسول؛ هر چی هست بگو... رسول سر از روی پاهای سردار برمی دارد و می گويد...
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan
⬛◽
#فرماندهاى_مقتدر_و_دوست_داشتنى
◽⬛
🌷 #قسمت_48🌷
*عمليات #فتح_المبين:
ســكه رأفــت بى حد و حصــر #حاج_احمد نســبت به بســيجيان، روى ديگرى هم داشت كه رزم آوران #تيپ۲۷محمدرســولالله (ص) به خوبى با آن آشنا بودند؛ آرى، قاطعيت در اجراى نظم و حفظ انضباط. قاطعيت #حاج_احمد در اين زمينه نيز حد و حصرى نداشــت و اســتثنابردار نبود. همين، خــود از جمله عوامل اصلى تحكيم اقتدار ايمانى و رســوخ فرامين ولايى اين عبد صالح خداوند بر جــان و روح نيروهاى تحت امرش بــود. اكنون زمان دورخيز رزمنــدگان تيپ ۲۷ محمد رســول الله (ص) براى ورود به عرصه مصاف حماسى #فتح_المبيــن فرا رســيده بود؛ حمله اى كه قــرار بود از چهار جبهه به مواضع دشــمن آغاز شود؛#جبهه_نصر، #جبهه_فتح، #جبهه_قدس و #جبهه_فجر. به منظور هدايت عمليات در هر يك از اين جبهه ها، قرارگاه فرماندهى مســتقلى تحت امــر #قــرارگاه_مركزى_كربــلا در نظر گرفته شده بود. مسؤوليت فرماندهى #قرارگاه_عملياتى_نصر را ســردار سلحشور سپاه اســلام #حسن_باقرى و ســرهنگ #حسين_حســنى_ســعدى بر عهده داشتند و وظيفه خطير فرماندهى #قرارگاه_فرعى_نصر۲ ،شــامل محورهاى #شــاوريه، #تپه_چشــمه و محور #بلتا، به #حاج_احمد_متوسليان و سرهنگ #فرضالله_شاهينراد فرمانده تيپ ۲ لشــكر۲۱ حمزه (ص) ارتش واگذار شده بود.
🆔️ @javid_neshan