eitaa logo
جاویدنشان
65 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * □دهانه فاضلابی ديگر - داخلی با سر و كله ای آشفته و خيس از عرق، مشغول مين گذاری است، همسرش در حالی كه به او كمك می كند می گويد: من كه خيلی خوشحالم، تو چی؟ : من؟ نه من خيلی بدحالم. فاطمه با شنيدن پاسخ شوهر، اخم هايش در هم می رود و گله مند می گويد: حدس می زدم يخچال. با تعجب نيم نگاهی به فاطمه می اندازد و می گويد: منظورت به منه؟ فاطمه: نه به خودمه. : من که دارم شُرشُر عرق می ريزم، كجام به يخچال ها می خوره؟ فاطمه: احساساتت. انگار نه انگار كه اولين باره تو انجام يه مأموريت من باهاتم. در حين انجام كار، تازه متوجه منظور همسرش می شود. لبخند می زند و می گويد: آخه وقتی تو کنارمی، اصلاً احساس مأموريت نمی كنم. حس می كنم كه تو خونه دارم كار انجام می دم. فاطمه با اعتراض می گويد: يعنی خونه رو داری مين گذاری می كنی؟ بدون توجه به سوال همسر می گويد: آره ديگه. (تازه متوجه حرف همسرش می شود با دستپاچگی رو به او می كند)... نه بابا، كدوم احمقی خونه اش رو مين گذاری می كنه؟! ناگهان از سمت دهانه نيمه باز فاضلاب، صدای گام های كسی می آيد كه رفته رفته به دهانه نزديك می شود. با شنيدن صدای گام ها به سرعت انگشت بر بينی می گيرد و همسرش را دعوت به سكوت می كند. فاطمه هم كه متوجه نزديك شدن گام ها شده با وحشت به شوهرش می نگرد. سپس با نفس حبس شده به دهانه فاضلاب نگاه می كند. درپوش فاضلاب اندكی نيمه باز است. صدای پا نزديك و نزديك تر شده و در كنار درپوش فاضلاب قطع می شود. با ايستادن گام ها، بی صدا دست می برد و اسلحه اش را برمی دارد. سپس با احتياط، به زحمت گلنگدن آن را می كشد و به همسرش اشاره می كند كه از زير دهانه فاضلاب كنار برود. لحظات به كندی می گذرد. چشم های هر دو به سمت دهانه فاضلاب دوخته شده. هيچ صدايی شنيده نمی شود. ناگاه صدای كنار رفتن درپوش فاضلاب شنيده می شود. بر صورت فاطمه عرق نشسته. دست هايش به آرامی گلنگدن اسلحه اش را می كشد.، نور چراغ قوه ای از بالای دهانه به داخل فاضلاب می افتد. و فاطمه، ساكت و بی صدا، به حركت نور چراغ قوه خيره شده اند. ثانيه ها به كندی ساعت می گذرد. انگشت ماشه اسلحه اش را به نرمی لمس می كند. ناگاه نور چراغ قوه خاموش می شود و پس از چند لحظه، صدای درپوش فاضلاب می آيد كه بر روی دهانه قرار می گيرد. به محض بسته شدن دهانه فاضلاب، چراغ قوه در دست فاطمه روشن می شود و ما فضای فاضلاب را واضح می بينيم. او با صدای آرام و آهسته از سؤال می كند: يعنی كی بود؟! ، متفكر به همسرش می نگرد، سپس شانه هايش را به علامت ندانستن به بالا می اندازد. ناگاه به سرعت وسايلش را جمع می كند و خطاب به فاطمه می گويد: سريع جمع كن بريم، وقت كمه، هنوز پنج تا ديگه مونده. فاطمه در حالی كه به سرعت مشغول جمع آوری وسايل می شود، می گويد: من فكر نمی كنم اون آدم از دهانه فاضلاب زياد دور شده باشه، معلومم نيست، شايد يه گوشه كمين نشسته تا ما بيرون بيائيم، به نظر من صلاح نيست الان از اين تو بيرون بريم. : ما از اين جا بيرون نمی ريم، از توی همين دهليز، می ريم سمت دهنه بعدی. فاطمه: فكر خوبيه. در حالی كه وارد جويبار لجن می شود خطاب به همسرش می گويد: عجله كن فاطمه، اگه هوا روشن بشه، بيرون اومدن از كانال فاضلاب جلوی چشم مردم غير ممكنه. فاطمه در حالی كه در پشت سر حركت می كند و تا كمر وارد لجن شده، به لجن ها و ديواره فاضلاب نگاه می كند. زن و شوهر با عجله و شتاب در لجن ها به جلو می روند، پس از چند لحظه، فاطمه با لبخند می گويد: كاش می فهميدی چقدر برام شيرينه؟ : چی شيرينه؟! فاطمه: برای سلامتی و امنيت مردمی كه همين حالا، بالای سرمونن و تو خونه هاشون خوابيدن، تا كمر تو لجن برم. : شيرين تر از اين می دونی چيه؟ فاطمه: نه چيه؟ : يه دوربين باشه و از اين وضع تو، كه توی لجن داری شنا می كنی، فيلم بگيره و ببره به بابات نشون بده. فكر كنم با ديدن اين وضع، بابات يا سكته كنه يا برای سر من يه ميليون جايزه بذاره. فاطمه: آقا جون وقتی روز عقد اون دفتررو امضاء كرد، می دونست تنها دخترش رو به كی داره می ده. : می دونست؟ من فكر نمی كنم. فاطمه: چرا می دونست، خودش بِهِم گفت. : از من گفت؟ فاطمه: آره، گفت فاطمه؛ تو خوشبخت می شی، چون شوهرت عاقل ترين ديوونه دنياست. كه تا سينه در لجن فرو رفته و با عجله به جلو می رود می گويد: حالا ببينم، واقعاً تو با این موش ها و لجن فاضلاب، احساس خوشبختی می كنی؟ فاطمه: هركس كه شانس بياره و بتونه برای يه شهر مادری كنه، خوشبخت ترين زن دنياست. : خدای بزرگ، باز خانوم افتاد رو دنده شعر! ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
⬛◽ ◽⬛ 🌷 🌷 پس از تــلاوت آياتى چند از كلام الله مجيد، ســردار - فرمانده كل وقت سپاه - طى بياناتى رزم آوران را به تقويت پيوند معنوى با خداوند و صبر و شــكيبايى تا فرا رســيدن زمان مناســب جهت آغاز عمليات دعوت كرد. سخنان فرمانده كل سپاه با تكبير توفنده رزمندگان اســتقبال شد. سپس فرمانده قهرمان ۲۷محمد‌رســول‌الله (ص) پشت ميكروفون قرار گرفت و مژده داد كه تا ساعاتى ديگر، زمان حركت نيروها از دوكوهه به سوى مناطق عملياتى فرا مى رســد. آســمان دوكوهه از طنين بانگ تكبير و تهليل ملائك خاكى پوش خداى خمينى(ره) به لرزه درآمد و در سيماى منور ، ، و ديگر دريــادلان تيپ۲۷ ، گلخنده شادى، قرين گلاب گريه شوق گشته بود. ســاعتى بعد، چندين هلى كوپتر ترابرى شينوك ارتش جمهورى اســلامى، بــر زمين صبحگاه فــرود آمد و همزمــان با آن؛ چندين دســتگاه نفربــر، مينى بوس و كاميون كمپرســى بــراى انتقال رزمنــدگان تيپ۲۷ و ديگــر يگان هايى كه در دوكوهه حضــور يافته بودند، عظيم ترين عمليات جابه جايى نيرو تا آن تاريخ را آغاز كردند. به فاصله۴۰ ساعت قبل از آغاز عمليات، ساعت۸ صبح روز۲۹ اســفند سال۱۳۶۰ ، تمامى فرماندهان گردان هاى تيپ۲۷محمد رســول‌الله (ص) را جهت شــركت در جلســه اى اضطرارى، به ۲ فراخواند؛ چرا كه بنا بود رزمندگان اين تيپ، نقشــى حساس در نبرد گســترده ايفا كننــد. در اين ميان، نوك پيــكان حمله تيپ را ، و تشــكيل مى دادند. براســاس توجيه مانور از ســوى اين سه گردان مى بايست پس از ۸ كيلومتر پيشروى به موازات ســنگرهاى كمين و ديگر استحكامات دشمن در ، دســت به كار اجراى مأموريت اصلى خويش مى شدند. مأموريت اصلى اين گردان ها عبارت بود از پيشروى در عمق ۱۲ كيلومترى مواضع اشغالى دشــمن، ضربه وارد آوردن از پهلوى خصم و تصرف مقر توپخانه ســپاه چهــارم ارتش عراق. بر ضرورت اجراى اصل غافلگيرى تأكيد زيادى داشت. 🆔️ @javid_neshan