eitaa logo
جاویدنشان
66 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * □خيابان حميده و فريبا در پياده رو حركت می كنند. از ديد آنها سعيد را می بينيم كه از آن سمت خيابان به طرف صندوق صدقات می آيد. حميده و فريبا زيرچشمی آمدن سعيد را زير نظر دارند. حميده: وای قلبم داره از جا در می آد. فريبا: خودت رو كنترل كن. سعيد به كنار صندوق صدقات می رسد. فريبا و حميده با صندوق صدقات ده، بيست متری فاصله دارند. سعيد با چهره ای درهم و غمگين، ايستاده و به نزديك شدن فريبا و حميده نگاه می كند. از ديد حميده و فريبا به سعيد نزديك می شويم. به محض رسيدن دخترها به يك متری، سعيد سی، چهل برگ كاغذ را كه با دست هايش در پشتش نگه داشته به سمت فريبا و حميده می گيرد و با صدايی لرزان می گويد: سلام... معذرت می خوام... ديروز كه شما رفتيد، پيش خودم گفتم حالا كه شما به اين كاغذها برای خطاطی نياز داريد، يه مقداری براتون بيارم... حميده و فريبا، هاج و واج در برابر سعيد ايستاده اند. فريبا گل از گلش شكفته شده در حالی كه كاغذها را از دست سعيد می گيرد می گويد: لطف كرديد، راضی به زحمت شما نبوديم. سعيد: البته امروز رفتم كه همه اون كاغذهارو بيارم، اما متأسفانه ديشب دزد به مغازه مون زده و از شانس بد، مابقی اون كاغذهارو با خودش برده... به خاطر همين، فقط همين مقدار رو كه ديروز برداشتم، تونستم براتون بيارم... البته ناقابله... ببخشيد مزاحمتون شدم... خداحافظ. با رفتن سعيد، فريبا به كاغذهای دستش می نگرد، آثار شادمانی از چهره اش محو شده، سپس به حميده می نگرد. حميده نيز، با چهره ای گرفته و ماتم زده، به فريبا نگاه می كند. سپس با صدايی محزون می گويد: با اين حادثه، يعنی اين كاغذها، آخرين برگ های اون دست نوشته هاس كه به دست ما می رسه؟!! فريبا: يعنی سهم ما، از اون همه، همين قدر بود؟ حميده در حالی كه با گام های آرام حركت می كند. می گويد: باورش سخته، اما خب، چاره چيه؟!...، امشب من ديگه خواب ندارم...، می رم اجازه می گيرم و می آم خونه تون، خوب نيست با اين حال و روز تو خونه بمونم. فريبا: يه جور اجازه بگير كه ديگه نصف شب برنگردی خونه. حميده: همين كاررو می كنم، كتاب های فردارم با خودم می آرم كه از خونه شما بريم مدرسه. حميده و فريبا در سر چهارراهی از هم جدا می شوند، حميده با گام هايی خسته و آرام از فريبا دور می شود و فريبا به دور شدن حميده خيره شده. سپس به سی چهل برگ دست نوشته ای كه در دست دارد نگاه می كند. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan