🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_81 *
□فلاش بك
سعيد در كنار صندوق صدقات به حميده و فريبا می گويد: البته امروز رفتم كه همه اون كاغذها رو بيارم، اما متأسفانه ديشب دزد به مغازه مون زده و از شانس بد، مابقی اون كاغذها رو با خودش برده.
□فلاش بك
حميده به فريبا می گويد: يعنی اين كاغذها آخرين برگ های اون دست نوشته هاس كه به دست ما می رسه؟
□فلاش بك
در روی پشت بام.
حميده: فاطمه، #احمد_متوسليان رو داشت، اما من و تو، توی اين شهر شلوغ و بی عاطفه كی رو داريم؟
فريبا: فعلاً این دستنوشته رو. بعدشم دوجفت چشم داریم و دوجفت پا، می گرديم دنبال آب، از اون چاه كنه كه كمتر نيستيم.
-حميده در تخت خود می نشيند و سرش را به ديوار تكيه می دهد.
□فلاش بك
خانه حميده
نيما دست نوشته ها را به روی ميز پرتاب می كند و خشمگين به حميده و فريبا می گويد: اينا ديوونه ان، ديونه هايی كه بايد تو بيمارستان بستری بشن. همه اين نوشته ها تبليغاتيه، نويسنده اين حوادث هم عين خود همون ها ديوونه بوده. آخه معنی نداره، يه مشت انسان به جون همديگه بيفتن و همديگه رو تيكه پاره كنن؛ اين كجاش بإ؛ححّ ارزش و حماسه اس؟!
□فلاش بك
-فريبا به حميده می گويد: حالا چكار كنيم؟
□فلاش بك
-مسير حركت به سمت دزلی تصوير صورت بچه ها كه به #احمد نگاه می كنند و تصوير صورت آرام #احمد.
صدای رسول: همه به #احمد نگاه می كردن، به آرامشش، به شكوهش، به سكوتش و به دريا دل بودنش، #احمد دريايی بود كه هيچ وقت موج نداشت. وسيع و بی انتها، اما آرام و ساكت.
□فلاش بك
-مقابل خانه مرتضی رضاييان.
فريبا به حميده می گويد: من می گم خيلی صاف و ساده بريم در خونه اش رو بزنيم و كل ماجرارو براش بگيم و مابقی دست نوشته رو ازش بخوايم.
حميده: به همين راحتی؟
-اتاق حميده
حمیده که بر تخت خود نشسته پاسخ خود را می دهد.
حميده: آره، به همين راحتی. دست حميده پنجره اتاقش را می گشايد، نسيم ملايمی می وزد.
حميده: همين كاررو می كنيم.
□نيمه شب، منزل مرتضی رضاييان
احمد و مصطفی و داوود و عباس و مرتضی در حال بازديد وسايل خانه هستند.
مصطفی: نامردا همه سوراخ سنبه هارم گشتن.
احمد: يه سوراخ سنبه ای بهشون نشون بدم.
مرتضی: همين كه همه شون سركارن، بهترين ضربه اس احمد جون.
داوود قفسه نوارها را نشان می دهد.
داوود: نگاه كنيد، همه نوارها رو چك كردن. مرتضی و مصطفی به سمت قفسه نوارها می آيند، مرتضی با دقت به نوارها نگاه می كند و با انگشت شروع می كند به شمارش آنها. مصطفی نيز به اين عمل مرتضی می نگرد. ناگاه مرتضی خوشحال می شود. مرتضی: بردنش، اون دو تا نوار رو بردن. مصطفی: ای نامردا، چقدر دقيق نوارهارو چك كردن.
مرتضی: كارشون اينه.
مصطفی: تو فكر می كنی با شنيدن اون نوارها خام بشن؟
مرتضی: اميدوارم.
عباس كه قفسه ديسك ها را بررسی می كند رو به ديگران می كند و می گويد: ديسك ها همه سرجاشه، ولی معلومه كه همه رو چك كردن.
مرتضی رو به احمد می كند و می پرسد: احمد چند تا آدرس ازشون پيدا كردی؟
احمد: با مقر گروه تفتيش شون، می شه پنج تا.
مرتضی: خوبه فعلاً اوضاع امنه، از فردا همه به کارهای قبل ادامه می دیم. اول ادامه مصاحبه ها، تو مصاحبه ها خيلی عقبيم. احمد: يعنی برای اين آدرس ها هيچ نقشه ای نداريم.
مرتضی: فعلاً نه، باید دستمون پرتر بشه. احمد با خشم به مرتضی می نگرد.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan
۲۳ اسفند ۱۳۹۸