جاویدنشان
📚#وقتی_که_کوه_گم_شد 👇 🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_12 *
مرد میانسال، سریع و با دقت تذکرات هوشنگی را داخل دفترچه کوچکی یادداشت می کند، سپس می گوید:
رمان داوودی هم متوقف شد.
هوشنگی: اسمش چی بود؟
مرد میانسال: خداحافظ برادر.
هوشنگی به یاد می آورد، به تلخی لب وَر می چیند و با حساسیت می گوید:
چطوری؟ خودش منصرف شد؟
مرد میانسال: نه، خودش که براتون گفتم از اون قدیمی های جنگه، یه چشمش هم نابیناست، رای سفارش دهنده اش رو زدیم. دیروز به داوودی اعلام کردن به علت سیاستگذاری های جدید، از ادامه تهیه اون رمان منصرف شدن. ده درصد هم به عنوان خسارت به داوودی پرداخت کردند و پرونده خداحافظ برادر هم بسته شد.
خب، آقای هوشنگی، شما بفرما بدونیم از نشر نو چه خبر؟
هوشنگی: حدود پونصد جلد از کتابای حزب سوسیالیست فرانسه با موضوع بیهودگی انقلاب در جهان سوم و دعوت جوونای دانشجو به شورش های فرمیستی رو بهشون دادیم، نشستن و عین چی دارن ترجمه شون می کنند...
درسته مطالبشون مال سی سال پیشه، اما خیلی به کار میان.کله گنده های امروزی روشنفکری پاریس، آدمایی از قماش لیونل ژوسپین، سر کرده های داغ جوونای شورش دانشجویی سال ۱۹۶۸ علیه ژنرال دوگل بودند. دوگل نمی خواست مطیع باشه، خب، نویسنده های همین کتابا با اون شورش وادارش کردن استعفا بده، بیست سال بعد، همین ژوسپن شورشی، شد نخست وزیر فرانسه... واسه جارو کردن زیر پای آخوندها هم، این نسخه جواب می ده، فکرش رو بکن، هیچکدوم از این کارها تا دوسال پیش امکان نداشت، بچه های گروه رسانه ها هم تو این دوسال کولاک کردن، همچین ذائقه مردم و جوونای امروزی رو عوض کردن که دیگه اسم سنگر و عملیات حال اونا رو بهم میزنه، چه برسه به ادبیات انقلاب.
مرد میانسال: خب اگه همون تعدادهزار و پونصد نفری که تو مطبوعات و رسانه ها فعال هستن، ما تو بخش ادبیات و انتشارات داشتیم، امروز یه دونه کتاب جنگ هم تو ویترین همین دوتا کتابفروشی فسقلی راسته خیابون انقلاب نبود.
هوشنگی: ممکنه تعداد شما کمتر باشه ولی دستمزداتون که کم نیست.
(هوشنگی به ساعتش نگاه می کند)
هوشنگی: پنج دقیقه دیگه باید تو جلسه باشم(خطاب به راننده) نگه دار، (خطاب به مرد میانسال) تا آخر این هفته نسخه اصل #وقتی_کوه_گم_شد رو باید بذاری روی میزم، فهمیدی؟
ماشین می ایستد. (مرد میانسال در حین پیاده شدن می گوید)
مرد میانسال: تا چه قدر می تونم خرج راضی شدن کتابفروشه کنم؟
هوشنگی: زیاده زیاد، صدتا یه دلاری.
مرد میانسال: اگه راضی نشد.
هوشنگی: اطلاع بده تا تیم عملیات رو بفرستم. تعیین شب مناسب برای این کار با خودته.
مرد میانسال درب ماشین را می بندد و ماشین می رود.
مرد با احتیاط به اطراف می نگرد و سپس به سمت ماشین روشنی که در کنار خیابان ایستاده می رود. به سرعت داخل آن می نشیند و راننده حرکت می کند.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan