🎙 برنامه رادیویی #صدای پای آب
⌛️چهارشنبه ۲۶ مردادماه ۱۴۰۱
💠 موضوع برنامه:
تشریح وضعیت منابع آبی شهر قمصر و روستاهای تابعه
📻میهمان:
مهندس محمد رجبی
رئیس اداره آبفای قمصر
🎼🎧 برنامه صدای پای آب هر چهارشنبه ساعت۱۳:۲۰ بازپخش: جمعه ها ساعت۹:۳۰
موج FM، ردیف ۹۷.۷ مگاهرتز
📻 رادیو کاشان
✅ صفحه اینستاگرام:
↘️ Instagram.com/abfa_kashan
💠 #سازگاری با کم آبی
#من مراقب آب هستم
💐🍃🌿🌸🍃🌾
🍃🌺🍂
🌿🍂 @javinaniha
🔸اگر روزی اسرا برگشتند از قول من به آنان بگویید خمینی به یاد شما بود و برایتان دعا می کرد.امام خمینی(ره)
✅ ۲۶ مردادماه سالروز ورود پرستوهای مهاجر آزادگان عزیز به میهن اسلامی گرامی باد.
با سلام و احترام
در سالروز آغاز بازگشت آزادگان عزیز، جا داره یادی کنیم از آزادگان سرافراز جوینان:
آقایان
🔹ابراهیم خدابخشی(فرزند محمد)
🔹اصغر سنجری(فرزند حسن)
🔹محمدرضا کریمی(فرزند غلام)
🔹محمد(سهراب) مسجدیان(فرزند عابدین)
و همچنین
🔹مرحوم صدرالله نوری(فرزند احمد)
برای آزادگان عزیز جوینانی آرزوی سلامت و بهروزی و برای مرحوم نوری آرزوی مغفرت داریم.
کانال مردمی جوینان
موسسه فرهنگی هیا - روستای جوینان
🌿
🌾🍂 @javinaniha
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
🇮🇷بازگشت از اسارت
و تو آمدی
با حلقههای گل برگردن
کمی نحیف و شکسته
کمی پیر
اما با دلی به وسعت آسمان
و خاک خون رنگ میهن،
بر پاهایت بوسه زد
و تمام ایران را در آغوش گرفتی...
📸 لحظهی ورود آزادهی عزیز آقای #محمدرضا_کریمی_جوینانی به میهن اسلامی
@javinaniha
#اعلامیه درگذشت مرحومه حاجیه خانم بتول کریمی جوینانی
خواهر جناب آقای حاج جعفر کریمی
@javinaniha
۲۶ مرداد سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی گرامی باد
🔸️۲۶ مردادماه یادآور بازگشت سرافرازانه آزادگان به میهن در سال ۱۳۶۹ و فرصتی برای مرور رشادتهای این غیور مردان است.
🔸️روز ۲۶ مرداد سال ۱۳۶۹، میهن اسلامی شاهد حضور اولین گروه آزادگان سرافرازی بود که پس از سالها اسارت در زندانهای رژیم بعث عراق، قدم به خاک پاک میهن اسلامی خود گذاشتند.
🔸️ستاد رسیدگی به امور آزادگان که در ۲۲ مرداد ۶۹ تشکیل شده بود، تبادل حدود ۵۰ هزار آزاده را با همین تعداد اسیر عراقی و با هماهنگی دستگاههای دیگر برعهده گرفت.
🔸️ آزادگان ، صبورتر از سنگ صبور و راضیترین کسان به قضای الهی بودند. آنان سینههایی فراختر از اقیانوس داشتند که از همه جا و همه کس بریده و به خدا پیوسته بودند. آزاده نامیده شدند، چون از قید نفس و نفسانیات رهایی یافته بودند و میهن اسلامی شاهد حضور کبوتران سبکبالی بود که پس از سالها قدم به خاک میهن اسلامی خود میگذاشتند. میهن اسلامی، چراغانی بود و شعف و سروری وصف ناپذیر از حضور این رسولان انقلاب و جنگ، سراسر ایران را فراگرفته بود.
🌺 مقدمشان گرامی باد 🌺
پایگاه مقاومت بسیج جوینان
@javinaniha
جناب آقای محمدرضا کریمی جوینانی
برادر عزیز ارجمند آزاده،صبر و استقامت شما در دوران اسارت بخاطر صیانت از آرمان های انقلاب اسلامی و حراست از دین و میهن قاطعانه در تاریخ افتخارآفرین کشور اسلامیمان ثبت و ضبط گردیده است.
با نهایت تعظیم و فروتنی سالروز ورود با شکوهت را به جنابعالی و خانواده مکرمتان تبریک می گویم.
امید برزگر
#پیام_تسلیت
خَیِّر عزیز همشهری جناب آقای حاج جعفر کریمی
با تالم و تاثر، فقدان درگذشت خواهر گرامتان مرحومه مغفوره شادروان حاجیه خانم بتول کریمی را خدمت شما و بستگان محترم تسلیت عرض نموده
رحمت و مغفرت الهی را برای آن عزیز سفر کرده و صبر و سلامتی را برای بیت محترمشان مسئلت مینماییم.
هیئت امناء امامزاده حسین(ع) جوینان
@javinaniha
✅به بهانهی سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی، مصاحبه ای با آقای #اصغر_سنجری آزاده و جانباز عزیز #جوینانی انجام شده که خوندنش خالی از لطف نیست
👇⬇️👇
تاریخ و محل تولد: اول اردیبهشت ۱۳۴۲، روستای جوینان
نوع ایثارگری: آزاده و جانباز ۶۰ درصد
تاریخ اسارت: ۶ اسفند ۱۳۶۴
تاریخ آزادی: ۳۱ مرداد ۱۳۶۹
مدت حضور در جبهه: ۱۱ ماه
مدت اسارت: ۴ سال و ۶ ماه
میزان تحصیلات: سیکل
🔸در سال ۱۳۶۴ خدمت مقدس سربازی را در ارتش شروع و جهت آموزش به شهرستان شاهرود اعزام شدم. در زمستان و سرمای شدید به جبهه جنوب، منطقه آبادان منتقل شدم.
🔸تابستان ۱۳۶۴ به آذربایجان غربی اعزام و در عملیات فاو شرکت کردم. سپس به جبهه جنوب و مجددا به کردستان، منطقه مریوان منتقل و حدود ۳ الی ۴ ماه در خط مقدم مشغول به خدمت شدم.
🔸در تاریخ ۵ اسفند ۱۳۶۴ در منطقه ی مریوان زمانیکه عملیات والفجر ۴ در حال انجام بود به دستور فرمانده مامور به گشت رزمی شدیم، ساعت ۷ شب حرکت کرده و ساعت ۴ صبح، بعد از عبور از میدان های مین به مقر عراقی ها رسیدیم و با فرمان حمله ی فرمانده و الله اکبر گویان به سنگر آنان حمله کردیم.
🔸نیروهای عراقی عکس العمل نشان ندادند، به رزمندگان دستور داده شده تیراندازی نکنید و عراقی ها را اسیر بگیریم. عراقی ها از سوراخ های سنگر شروع به تیراندازی کردند و من از ناحیه ی شکم مجروح شدم. وقتی خواستم اسلحه را بردارم دیدم انگشتانم نیست. خود را به کانال ها رساندم و تا صبح در این وضعیت بسر بردم و عراقی ها را می دیدم که در حال خاموش کردن سنگرها بودند و در این موقع ایرانی ها نیز نیروهای عراقی را زیر آتش گرفته بودند. در حالی که دستم را با چفیه بسته بودم بلند کردم. یکی از فرماندهان عراقی به طرفم آمد، من آماده ی خوردن تیر خلاص شدم که فرمانده به من دستور داد بلند شو. یکی از عراقی ها خواست مرا بزند که با مخالفت فرمانده مرا به سنگر فرمانده عراقی ها بردند. در این سنگر یک جسد عراقی نیز بود. شروع به بازجویی از من کردند و سرنیزه را جلو چشمم می آورد و به من می گفت تو او را کشته ای و سپس من را از پل سلیمانیه رد کرده و به مقر اصلی لشگر رسیدیم و با آمبولانس به بیمارستان سلیمانیه منتقل و به من گفتند تو فرمانده هستی، پلاکم را گرفتند و از من اطلاعات خواستند و من اشاره کردم که حالم خوب نیست مرا به رادیولوژی و اتاق عمل برده و بعد از بیهوشی متوجه شدم که شکمم دوخته شده است.
🔸مدت ۲ الی ۳ روز آنجا بستری بودم. شب هنگام دستانم را باز و سوند معده را از بینی ام جدا کردم و دکتر که مرا دید گفت: پاسدار خمینی هستی و نمی خواهی حرف بزنی و با اصرار خواست مجدد سوندها را وصل کند که با مقاومت من نتوانست کاری انجام دهد.
🔸یک پرستار جهت خارج کردن خون از دهانم سطلی کنارم گذاشت. بعد از چند روز مجدد من را به عنوان پاسدار خمینی روی تخت های دیگر انداختند و به بیمارستان کرکوک منتقل و بستری نمودند. سپس از استخبارات عراق به همراه یک مترجم به سراغم آمدند. گفت:"راست می گویی یا قسم قرآن می خوری" و سئوالات شروع شد و مجدداً با گفتن حالم خوب نیست از جواب دادن طفره رفتم، از من آزمایش خون گرفتند و تزریق خون انجام شد و حالم بهتر شد و مجدداً از من سئوال شد و تمامی جواب ها ثبت شد و به من تاکید شد اگر دروغ گفته باشی جایی خواهی رفت که اذیت شوی.(در این گیرو دار یکی از نگهبانان با من دوست شد)
🔸با برانکارد مرا به همراه تعدادی از رزمندگان عملیات قادر که به اسارت در آمده بودند در ماشین ها پرت می کردند من به کمک یکی از عراقی ها به ماشین منتقل و به طرف بغداد حرکت کردند.
🔸با انداختن آب دهان مرا به یک سلول بردند، در حالیکه لباس هایم پر از خون بود. (تعدادی از اسرا را لخت نموده و شروع به زدن آنها نمودند.) بدون غذا و آب ما را زندانی کردند. حدود ۱۵ روز در این وضعیت به سر بردیم و زخم ها پانسمان نشد.
🔸در زندان بغداد به علت کمبود جا و جراحت زیاد یکی از اسرا به نام آقا شعبانی به من گفت شب ها سرت را روی زانوی من بذار که به مدت ۳ شب این اتفاق افتاد.
🔸آنقدر ما را اذیت کردند که حاضر به مرگ شدم که لطف خدا شامل حالم شد. یک روز همه را صدا کردند و گفتند بیایید بیرون، من اظهار کردم نمی توانم و با کمک اسرا به داخل ماشین رفتم. به زندان بغداد منتقل شدیم و عراقی ها با تونل مرگ آماده ی پذیرایی از ما شدند مجبور به عبور از تونل شدیم. وقتی در مقابل آیینه خودم را دیدم نشناختم.
🔸در این اردوگاه به علت زیادی جراحت نتوانستند پانسمان مرا تعویض کنند. بعد از ۳ روز به بیمارستان بغداد منتقل شدم. گازهای پانسمان را با خشونت شروع به کندن کردند که با صدای بلند من مواجه و مجبور به تعویض پانسمان با آرامش شدند.
🔸در بیمارستان ۲۴ نفر بستری بودیم. یکی از اسرا که به احمد خل معروف بود با یک سرنگ بعد از کشیدن دارو از فاصله یک متری شروع به تزریق آمپول می کرد.
ادامه