eitaa logo
اخبار ویژه (جذابترین‌ها)
286 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
11.8هزار ویدیو
75 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج این کانال دارای مطالب گلچین‌شده از سایر کانال‌ها (با ذکر منبع) در زمینه‌های مختلف است. @Hassan_Bidar :مدیریت ✍️ لینک‌های عضویت: 👇 https://eitaa.com/joinchat/2893545718C09e944073d
مشاهده در ایتا
دانلود
عبرت‌آموز | یک داستان واقعی و تکان‌دهنده از یک پزشک! 🔸توی فیروزآبادی، دستیار بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل، و پیرمردی را نشان ‌داد که باید پایش را به علت عفونت می‌بریدیم. دکتر گفت: این بار من نظارت می‌کنم و شما عمل می‌کنید. به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم؟ دکتر گفت: «برو بالاتر!»؛ بالای مچ را نشان دادم؛ ولی دکتر گفت: «برو بالاتر!»؛ بالای زانو را نشان دادم؛ باز هم دکتر گفت: «برو بالاتر!!»؛ تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم، دکتر گفت: از اینجا بِبُر. عفونت از اینجا بالاتر نرفته! لحن و عبارت ، خاطره‌ی بسیار تلخی را در من زنده می‌كرد؛ خیلی تلخ. در دوران کودکی، همزمان با اشغال ایران توسط ، در محله پامنار زندگی می‌کردیم. شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی‌ها تعطیل. مردم ایران و تهران، بشدت عذاب و گرسنگی می‌کشیدند که داستانش را همه می‌دانند.! عده‌ای هم بودند که به هر قیمتی بود، ارزاق‌شان را تهیه می‌کردند و عده‌ای از خدا بی‌خبر هم بودند که با ، از گرسنگی مردم سودجویی می‌کردند.! شبی پدرم، دستم را گرفت تا به در خانه همسایه‌مان که بود و گندم و جو می‌فروخت، برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم و از گرسنگی نمیریم! پدرم هر قیمتی که می‌گفت، همسایه دلال ما با لحن خاصی می‌گفت: «برو بالاتر...» «برو بالاتر...!!» بعد از بهوش آمدن پیرمرد، به دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم، گفت: «بچه پامنار بودم.‌ گندم و جو می‌فروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...» دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که: «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید، جو ز جو»؛ اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.! 🇮🇷 کانال جذابترین‌ها 🇮🇷 @jazabtarin👈مطالب بیشتر .