🔶 سکانس پایانی قهرمان!❤️
🔹آنطور که دشمن گفته و تصاویر نشان میدهند، #سکانس پایانی قهرمانِ قصهی ما اینگونه بوده:
_ پیرمرد، تنها بود و بیکس و البته شجاع و نترس.
_ جوانهای دشمن، محاصرهاش کردند؛ ولی قهرمان تا آخرین گلوله جنگید.
_ نیروهای تیپ ویژه از او ترسیدند و با تانک به سمت او شلیک کردند.
_ زانوی چپش کاملا خُرد شد، ساعد دست راست هم شکست، انگشت سبابه دست چپ هم قطع شد؛ اما او تسلیم نشد.
_ فرمانده نیروهای ویژه تلاش کرد با نیروهایش از پلهها بالا رفته و بر قهرمانِ زخمی و بیرمق، پیروز شود؛ اما او با نارنجک، اینها را عقب راند.
_ شکستگی استخوانها و خونریزی، رمق از قهرمان ربوده بود.
_ کوادکوپتر وارد ساختمان شد تا بدانند این مرد تسلیمناپذیر کیست؟
_ اما او در تنهایی و جراحت هم، کاملا باهوش و زرنگ بود: چهرهاش را با چفیهای پوشانده بود و با همان درد شدید، کوادکوپتر را فراری داد.
_ تکتیرانداز دشمن، به پیشانیاش شلیک کرد؛ اما خونی بر صورتش نریخته، یعنی خونریزی خیلی شدید بوده و خونی در بدن نداشته.
_ در نهایت، مجددا تانک دشمن، گلوله دیگری شلیک کرد و طبقه دوم، آوار شد.
_ نیروهای ویژه هنوز جرأت نزدیک شدن به قهرمان در طبقه دوم را نداشتند و او را رها کردند.
_ یک روز بعد و پس از تمامشدن همه چیز، بالاخره بالا رفتند و قهرمانی را دیدند که در کنار سلاح و کتاب دعایش، به شهادت رسیده است.
🔹فیلمنامه و دکوراسیون صحنه، عجیب #سورئال است.
_ قهرمان قصه، یک کلاشینکفِ خراب دارد که ناگزیر شده با چسب برق، قطعات آن را به هم بچسباند.
_ تا آخرین فشنگ و آخرین قطرهی خونش جنگیده.
_ پیکرش، نه روی زمین، که روی مبل افتاده و زیر تونلها نیست؛ بلکه در یک منزل مسکونی عادی است.
🔹عجب دکوراسیون عجیبی برای پایانبندی فیلم!
_ قهرمان، خانه، مبل، اسلحه و البته کتاب دعا...
_ حتی وقتی سربازان دشمن بالای پیکر او هستند، هیچ نشانهای از خوشحالی در آنها نیست؛ چهرههایشان بهتزده است.
🔹#ابوابراهیم شهید شده و اکنون منتظر ابراهیمهایی هستیم که قرار است بتِ بزرگ را بشکنند و بساط نمرود و نمرودیان را جمع کنند.
_ آتش بر این ابراهیمها، گلستان است و خوشا به حال اینان.
🔹همیشه خورشید در سپیدهدم خود، از میان خون برمیخیزد.
_ آنان که سرخی شفق را میبینند، منتظر سپیدی خورشید هم هستند.
#شهید
#یحیی_سنوار
#عبدالحمید_بیات
🇮🇷 کانال جذابترینها 🇮🇷
@jazabtarin👈مطالب بیشتر
.