8953474333.aac
3.23M
صداهایی که تو این صوت میشنوید ؛
نشانه زنده بودن ماست .
بیاید رقصیدن با باباتون رو بعد از برد تیم ملی نرمالیزه کنید .
[خاطره هایی ک باباجونم میگه و اشکهایی که برای برد ریخت ماچ کردنیه]
ی سری تجربه هایی هستن که دلم میخواسته تا به امروز به دستشون بیارم اما ب هر دلیلی نشده ؛ اولیش اینکه ی روزمو با هر هنری که دارم بزنم ب کوچه و خیابونای ارم و پول در بیارم_دومیش اینکه کافه داری کنم یا اسم خوراکی های ی کافه رو ب دلخواهم بنویسم_سومیش اینکه ۲ صب برم بام شیراز و شهرو نگاه کنم_چهارمیش اینکه برای کسی که دوسش دارم دست گل بگیرم یا اون بی مناسبت برام گل بخره_پنجمیش اینکه ی موقعی که توقعشو ندارم هدیه همون چیزایی رو ک دوست دارم بهم بدن_ششمیش اینکه با دوستام سفر برم یا همخونه بشم_هفتمیش اینکه معلم بچه های کلاس دومی بشم_هشتمیش اینکه یه مزون داشته باشم و لباسایی که خودم طراحی کردمو بفروشم_نهمیش اینکه ی روز ب عنوان مهمان برم دانشگاه شیراز سر دروس تخصصی علومآزمایشگاهی بشینم و کیفشو ببرم و در آخر یه مستند یا فیلم بسازم یا امثالهم .
والا من دیگه نمیخوام سناریو بچینم برای ی روز خوبی که قراره برسه و خوب در عین حال راه دیگه ای ندارم برای امید دادن ب خودم .
[کاش یکی دستمو میگرفت از این باتلاق نجاتم میداد]
تصمیم گرفتم خجالتو بزارم کنار و هرکسیو توی خیابون دیدم که زیادی کیوته برم بهش بگم : جناب/خانم شما خیلی نازید_احساس میکنم این کار هم منو خوشحال میکنه هم اونارو .
امروز اینجوری بودش ك :
[پاییزبودنش معلومه یا بیشتر نشون بدم؟]