من واقعا از گوش ندادن ب ی درسی و پرداختن ب ی درس دیگه واقعا احساس رضایت و خرسندی میکنم، درحدی ک دلم میخواد جیغ بزنم و بگم : آرهههه من این کارو کردم .
[خوشحالی بابت تلاش های دقیقه نودی]
کاش میتونستم بزنم تو سر اونایی که یهو فاز میگیرن و باهات غریبه میشن، خوب زن قبلش بهم خبرمیدادی نتیجه بهتری میگرفتی .
دلِ من خسته شدی آه کشیدن بلدی؟روی خود پنجهی کوتاه کشیدن بلدی؟
مردمِ اینجا ، خبر از عشق ندارند بیا_کولهی درد به همراه کشیدن بلدی؟=)
از همینجا از پسر پشت سریم تشکر میکنم ک تو اون هوای بارونی صدای آهنگ ِ غمگینتو بلند کردی و منم مستفیض شدم .
من واقعا میترسم به آدمای قدیمی پیام بدم، یعنی میترسم با تداعیه خاطرات روزشونو خراب کنم و خوب این منو دو دل میکنه .
نهایتا میتونم به این بپردازم که چرا برای هیچ کس چیزایی که برای من مهمن، مهم نیست؟
از پنجشنبه های بدون ویتامین سی و پیراشکی متنفرم چون هیچ فرقی با جمعه ها نداره اصن پنجشنبه های با ویتامین سی و پیراشکی بهتره یا جمعه؟
[بالحن خودم بخونید]