دست نوشت شهیده زینب کمایی
وقتی اصرار بر حضور درمنطقه جنگی
و عملیات فتح المبین میکند ...
اما آن شب خوابی عجیب میبیند ...
کتابِ #رازدرختکاج
ما تلوزیون میدیدیم و او کتاب میخواند ،
ما زندگی میکردیم و او با دلش سر وکار داشت ،
کتاب ِ #رازدرختکاج
تکه شهدا پُر شده است ، من به دعای کمیل
قطعه شهدا رفتم ، سرقبر دوست برادرم شهید
یوسفیان ، خیلی گریه کردم ، قبرهایی در
اطراف او کنده بودند تا دوباره شهید بیاورند
ازخدا خواستم که من در آنجا خاک شوم اما
هنوز لیاقتش را ندارم .
تکه شهدا بوی خون ، بوی عطر ، بوی عشق
میدهد .
کتابِ #رازدرختکاج