سلام و روزبخیر
به دوشنبه خوش آمدید
امروز رمان جدیدمون هم شروع میشه😍
با ما همراه باشین🍀🌸🚑
╔═~^-^~🍂☕️═ೋೋ
@JazreTanhaee
ೋೋ🍂☕️═~^-^~═╝
⭕️همراه با کاروان⭕️
ای یزید! این سر متعلق به کیست؟
از حضرت امام زین العابدین روایت شده که فرمودند:
هنگامی که سر بریده امام حسین علیه السلام را پیش یزید آوردند او مجلس شراب خواری تشکیل داده و سر مبارک حسین علیه السلام را در برابر روی خود قرار داده و مشغول نوشیدن شراب میشد.
روزی فرستاده و سفیر پادشاه روم که شخصیت بزرگ و اشرافی بود در مجلس یزید حضور داشت. گفت:« ای فرمانروای اعراب این سر متعلق به کیست؟» یزید گفت: «تو چه کار داری که این سر برای کیست؟» سفیر گفت: «هنگامی که من به کشور خویش و نزد پادشاه خود باز میگردم از چیزهایی که دیده ام از من سوال میکند. دوست دارم که جریان این سر و صاحب آن را بدانم تا برایش تعریف کنم و به این صورت او نیز در شادی و سرور تو شریک شود. » یزید ملعون گفت:« این سر متعلق به حسین پسر علی بن ابیطالب میباشد. » سفیر رومی پرسید: «مادرش چه کسی است؟» یزبد ملعون پاسخ داد:« فاطمه دختر رسول خدا. »آن نصرانی گفت: «نفرین بر تو و بر دین تو! دین و آیین من بسیار بهتر از دین توست. چرا که پدر من یکی از نوادگان حضرت داوود میباشد. میان آن حضرت و من نسل های زیادی وجود دارند اما با وجود این مسیحیان به من احترام گذاشته و مرا تعظیم می کنند و خاک پای مرا به سبب اینکه از نوادگان دختر پیامبرم برای تبرک بر می دارند ولی شما فرزند دختر پیامبر تان را میکشید در صورتی که بین پیامبرتان و او یک مادر بیشتر فاصله نیست. این چه دینی است که شما دارید؟» سپس آن مرد نصرانی ماجرایی عجیب گفت..
لهوف: سید ابن طاووس🖌
╔═~^-^~🍂☕️═ೋೋ
@JazreTanhaee
ೋೋ🍂☕️═~^-^~═╝
🌾🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃🌾
سلام و صلوات بر محمد و آل محمد. حمد و سپاس خدای مهربانم را، که لیاقت داد بتوانم قلم به دست بگیرم و از انسانهایی بنویسم که راه و رسمشان، زندگیهایشان، مرامشان، مسلکشان، منششان، پر از فداکاری و رشادت است حتی اگر در دنیایِ بزرگِ آدمهایِ مشهور و معروفِ زمینی نباشند، ولی یقین دارم در آسمانها بزرگ و جاودانند.
نام رمان: شامار🍀
نویسنده: فاطمه صداقت🖊
موضوع: عشق مردی به یک زن که باعث شد زندگیاش به کلی دگرگون شود.❣
❌ براساس یک داستان که توسط یکی از مخاطبان کانال جزر تنهایی گفته شده است👌
هدف:
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی💝
مخاطب: تمام آدمهای روی زمین💟
مقدمه:
و سالها از داستان لیلی و مجنون گذشته است. شیرین و فرهادهای تاریخ، سخت و پر رنج به هم نرسیدهاند. عشقهای افسانهای دهان به دهان نقل شدهاند. و «عشق» این نیروی آسمانی، این عنصر آتشین، این قوه محرک آدمی، هنوز که هنوز است تاریخساز است و جادههای سرنوشت را به بهترین مسیرها و متعالیترین اهداف، هدایت کرده است. اینجا و اینلحظه، بفرمایید ماجرای عشقی آسمانی و نورانی بین مرد و زنی که دلدادگی را نوشیدند و در جان تاریخ نقش بستند. تاریخی به قدمت همین روزهایی که در آن نفس میکشیم!
پ.ن: تمامی اسامی تغییر کرده و هرگونه تشابه اسمی اتفاقی است🌸
⭕️همراه با کاروان⭕️
ماجرای کلیسای حافر
سپس آن مرد نصرانی به یزید گفت:« آیا ماجرای کلیسای حافر را شنیده ای؟» یزید گفت:« بگو تاه بشنویم.» نصرانی گفت:« میان سرزمین عمان و چین دریایی است که یکسال راه مسافت دارد. در آنجا هیچ شهر و دیاری نیست جز یک شهر که آن هم ۸۰ فرسخ در هشتاد فرسخ است و بزرگترین شهر روی زمین می باشد. صادرات آن شهر یاقوت و کافور میباشد. درختانش همه عود و عنبر است و اینجا ملک و سرزمین مخصوص به پادشاهان نصرانی است. در این شهر کلیسا های زیادی وجود دارد که بزرگترین آنها کلیسای حافر می باشد. در محراب این کلیسا حقه ای از طلا آویخته شده و در میان آن حقه ناخنی وجود دارد که میگویند این ناخن متعلق به الاغی است که حضرت عیسی بر روی آن سوار می شده. مسیحیان اطراف آن را تزیین کرده اند و هر ساله عده بسیاری از مسیحیان به آنجا آمده و اطراف آن حقّه تواف میکنند. آن را بوسیده و حاجت خود را از خداوند در آنجا می طلبند. آری نصاری اینگونه رفتار میکند و نسبت به ناخن کلاغی که تصور میکنند الاغ پیامبرشان است اینگونه اعتقاد دارند ولی شما پسر دختر پیامبر تان را میکشید خداوند برکت را از شما از دین شما بردارد.»
یزید گفت:« این مسیحی را بکشید زیرا امکان دارد که او آبروی ما را در مملکت خویش ببرد.» نصرانی هنگامی که دید یزید قصد کشتن او را دارد گفت:« آیا میخواهی مرا بکشی؟» یزید گفت:« آری» نصرانی گفت:« یزید بدان و آگاه باش که من شب گذشته پیامبر شما را در خواب دیدم که به من می فرمود این نصرانی توبهشتی هستی. من از این سخن شگفت زده شدم. اما اینک شهادت میدهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد فرستاده و رسول خداست.»
سپس از جا برخاسته سر حسین را برداشت به سینه چسبانید و پیوسته اشک هایش جاری بود تا آنکه به شهادت رسید.
لهوف: سید ابن طاووس
╔═~^-^~🍂☕️═ೋೋ
@JazreTanhaee
ೋೋ🍂☕️═~^-^~═╝