eitaa logo
☫جبهه اسلامی☫
776 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
8.7هزار ویدیو
33 فایل
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷 هرآنچه که یه دهه هشتادی غیرتمند برای روشنگری و جهاد تبیین نیاز داره واقعی و کاملا موثق اینجاست خوش اومدی رفیق💐 کپی:حلال👌 ادمین @fatmh8789 ارتباط با مدیر @Saghy66
مشاهده در ایتا
دانلود
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚° °💚°°💚° °💚° ↯ ﴿**عشق‌بہ‌یڪ‌شࢪط**﴾ 📕⃟? بعد امتحان با مهدی برگشتیم خونه. به دیوار تکیه دادم و سعی کردم خم بشم خودم کفش ها مو در بیارم که درد شدیدی توی پام و شکمم پیچد. اخی گفتم و و صاف ‌شدم. مهدی سریع درو بست و اومد و گفت: - چی شد صورتت چرا رفته توهم؟ قرمز شدی درد داری؟ سری تکون دادم و گفتم: - خواستم خم بشم کفش هامو در بیارم دردم گرفت. مهدی اخمی کرد و گفت: - اخه قربونت برم من می یومدم دیگه ببخشید دیر اومدم عزیزم نباید سر پا نگهت می داشتم. لبخندی زدم وگفتم: - نخیر من شرمنده شدم بس که بهت زحمت دادم. طلبکارانه نگاهم کرد و گفت: - زن منی دندم نر چشمم کور وظیفمه نبینم از این حرفا بزنی ها! دستم و روی چشمم گذاشتم یعنی چشم. رفته بودم تا روشویی وقتی برگشتم مهدی داشت توی گوشی مو می گشت. از این اخلاق ها نداشت که! همیشه به من اطمینان داشت و هیچ وقت این کارو نمی کرد. دلخور شدم رفتم بشینم کنارش رو زانو بلند شد و کمک کرد وقتی نشستم نفس حبس شده امو رها کردم و گفتم: - چیکار می کنی؟ چیزی شده؟ سری تکون داد و گفت: - توی گوشی ت شنود و دوربین وصل می کنم باید توی چادرت هم بزارم. زود قضاوت ش کرده بودم. با شرمندگی سرمو پایین انداختم و گفتم: - ببخشید! مهدی متعجب سر بلند کرد و گفت: - چیو خانوم؟ با دستام ور رفتم و گفتم: - این که زود قضاوتت کردم