خاکریز
✍️ رمان #سپر_سرخ #قسمت_نهم 💠 مقابل پوتینش روی زمین افتاده بودم و هر دو دستم به هم بسته بود که با ه
✍️ رمان #سپر_سرخ
#قسمت_دهم
💠 از بهت آنچه میشنیدم فقط خیره نگاهش میکردم، دیگر خبری از خشم صدا و چشمانش نبود، هنوز خاکی که به صورتش پاشیده بودم، روی پلک و گونههایش مانده و انگار دیگر آن مأمور تفتیش #داعش نبود که با لحنی ملایم صحبت میکرد :«من برا شناسایی اومده بودم، پشت همون خاکریز. موقع غروب حرکت اون ماشین به نظرم مشکوک اومد، ترسیدم #انتحاری باشه که داره میاد سمت #بغداد. با دوربین که نگاه کردم یه زن تو ماشین بیشتر مشکوکم کرد، از چشمای بسته تون فهمیدم اسیر شدید. قبل تاریکی همکارام منتظرم بودن، اما نتونستم برگردم، مجبور شدم مداخله کنم.»
او میگفت و من در پیچ و تاب کلماتش معجزه #امام_زمان (علیهالسلام) را به چشمم میدیدم و باور نمیکردم که نبض نفسهایم را شنید و #مردانه نجوا کرد :«خیلی دلم میخواست همونجا نفسش رو بگیرم اما نباید کمینمون حوالی #فلوجه لو میرفت، برا همین مجبور شدم با پول دهنش رو ببندم که فکر آدمفروشی به سرش نزنه تا چند روز دیگه که فلوجه رو براشون جهنم کنیم!»
💠 لطافت لحن و نجابت نگاهش عین رؤیا بود، تازه میفهمیدم در تمام آن لحظاتی که خیال میکردم برای تصاحبم دست و پا میزند، مردانه به میدان زده بود تا این دختر غریبه را نجات دهد که پای #غیرتش چشمانم از نفس افتاد.
یک دستش به فرمان بود، با دست دیگر پنجره را پایین کشید تا حال خرابش را در خنکای شب بیابان پنهان کند و نمیدانست با این دختر #نامحرم در تاریکی این جاده چه کند که صدایش به زیر افتاد :«شما جایی رو تو بغداد دارید؟»
💠 نگاهم حیران روی لباس سیاهش میچرخید و هنوز زبانم جرأت جم خوردن نداشت که به جای پاسخ، یک کلمه پرسیدم :«شما کی هستید؟»
از سرگردانی سوالم، اوج پریشانیام را حس میکرد و هول #غارت من نفسش را برده بود که ناشیانه طفره رفت :«اگه بغداد جایی رو سراغ دارید، آدرس بدید برسونمتون!»
💠 چراغهای بغداد و تابلوی ورودی شهر در انتهای مسیر پیدا شده و من نایی به گلویم نمانده بود که بیصدا پاسخ دادم :«خانواده من فلوجه هستن، بغداد کسی رو ندارم!»
در برابر بیکسی و ناامیدیام لبخندی فاتحانه لبهایش را گشود و با کلماتش قد علم کرد :«خیلی زودتر از اونی که فکر کنید، فلوجه #آزاد میشه و برمیگردید پیش خانوادهتون.»
💠 ترافیک سرشب ورودی بغداد معطلمان کرده و من هنوز گیج اینهمه #وحشت نگاهم در تاریکی شب و بین ماشینهای مقابلمان میچرخید که خودش دست دلم را گرفت :«دیگه نترسید! هر چی بود تموم شد.»
هنوز ناله یاصاحبالزمانم در گوشش میپیچید و سوالی روی سینهاش سنگینی میکرد که نگاهش به ردیف اتومبیلها ماند و گرمی لحنش بر دلم نشست :«شما #شیعه هستید؟»
💠 اکثریت فلوجه #اهل_تسنن بودند و شاید باورش نمیشد همین دختر اسیر داعش اتفاقاً #شیعه باشد که چشمانم از شرم آنچه از زبان آن نانجیب در موردم شنیده بود، به زیر افتاد و صدایم شکست :«بله!»
نگاهش نمیکردم اما از حرارت نفس بلندش فهمیدم تصور بلایی که دور سرم میچرخید، آتشش زده و دیگر خیالش راحت شده بود که به جای من، به پای #امام_زمان (علیهالسلام) افتاد :«مگه میشه حضرت #ولیعصر (علیهالسلام) شیعههاشو بین اینهمه گرگ تنها بذاره؟»
💠 و همین اعجاز حضرت نجاتم داده بود که کاسه #صبرم شکست و اشک از چشمانم چکید. دیگر خجالت میکشیدم اشکهایم را ببیند که گریه را در گلو فرو میبردم و باز نغمه بغضم به وضوح شنیده میشد تا وارد #بغداد شدیم.
سوالش هنوز بیپاسخ مانده و شاید شرم میکرد دوباره بپرسد که خودم پیشدستی کردم :«یکی از دوستای زمان دانشجوییام تو بغداد زندگی میکنه!» و همین یک جمله گره کور فکرش را گشود که بیمعطلی پرسید :«آدرسشون کجاست؟»
💠 نمیدانست برای رفتن به خانه نورالهدی تا چه اندازه معذب هستم که با مکثی پاسخ دادم :«شهرک #صدر.» تا ساعتی پیش خیال میکردم بین #داعشیها دست به دست میگردم و حالا همین آزادی به حدی شیرین بود که راضی شدم با پای خودم به خانه نورالهدی بروم.
شهرک صدر، شرق بغداد واقع میشد و عبور از روی پل #دجله یعنی همه خاطرات دانشگاه بغداد و نورالهدی و عامر که بیشتر در خودم فرو رفتم.
💠 تا رسیدن به شهرک صدر، دیگر کلامی صحبت نکرد و خلوت حضورش عین آرامش بود که پس از چند ساعت #اسیری و تحمل آواری از ترس و درد، چشمانم خمار خواب سنگین میشد و به خدا هنوز باورم نمیشد کابوس #کنیزیام تمام شده که دوباره قلبم در قفس سینه پَرپَر میزد.
مقابل خانه نورالهدی رسیدیم، اتومبیل را خاموش کرد و تازه میدید حیوان #داعشی مچ باریکم را با ده دور زنجیر پیچیده که چشمانش آتش گرفت و خاکستر نگاهش روی دستانم نشست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
چند روز پیش همسرم تماس گرفت و گفت که تب دخترم بسیار بالا رفته و پایین هم نمیاد و لرز هم بهش اضافه شده.
فوری خودم رو رسوندم و رفتیم بیمارستان، از چند نفر تلفنی راهنمایی و کمک میخواستم وارد اورژانس اطفال که شدیم دوتا دکتر اونجا نشسته بودن و هر چقدر ما از استرس داشتیم جووون میدادیم اونا بیخیال بودن...
بالاخره چند تا دارو نوشت و منم رفتم خریدم و به کمک پرستاران بخش اطفال کمی شرایط دخترم پایدار شد. برای ایشون آزمایش نوشتن و ما هم با همون شرایط رفتیم آزمایشگاه، هر چه کردیم کد ملی دخترم رو سیستم بیمارستان نمی شناخت و مجبور شدیم هزینه رو بصورت آزاد حساب کنیم با کلی خواهش و التماس، نتیجه رو بعد از دو ساعت گرفتیم و رفتیم محضر دکتر و ایشون هم امر به بستری شدن دادند و رفتم برای تشکیل پرونده که اونجا هم کد ملی دخترم رو نمیشناخت و بصورت آزاد ثبت شد...
فارغ از اینکه چقدر حضور یک کاربر حرفهای میتونه این مشکلات رو حل و تسریع کنه اخلاق برخی از کارکنان نیز در جای خود تاملبرانگیز بود انگار عمدا مریض رو آوردیم که اونا رو اذیت کنیم😓😓
بعد از چند ساعت مجددا دکتر پس از آزمایشات تکمیلی و بررسیهای دقیق، بیمار ما رو ترخیص فرمودن...
حالا ما موندیم و هزینه درمان #آزاد
بعد از اعلام آشناییت با مسئولان بیمارستان، با واریز یک ودیعه بیمارمون رو مرخص کردیم...
فردا برای تسویه نهایی که رفتم هر کدوم از کارکنان من رو به یک بخش دیگه ارجاع میدادند و بالاخره بعد از یک ساعت #علافی و پرداخت هزینه و تهیه #کپی از پرداختهای قبلی، چک صادر شد.
جالبترین بخش کار این بود که گفتن این چک فقط توسط بانک داخل بیمارستان قابل وصوله...
بانک داخل بیمارستان هم که محل قصهباقی کارکنان و گلهمندی آنان از شرایط کارشون بود....
مگر قرار نبود بیمار و خانواده بیمار بجز درد بیماری، فشار دیگری را متحمل نشود؟
(نقل به مضمون از کلام رهبری عزیز)
واقعا طور دیگری نمیشود مردم را کلافه و خسته کرد؟
16.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خلاصه کلام ارزشمند دیدار امروز...
حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی، هماکنون در جمع هزاران نفر از اقشار مختلف مردم:
۱- آنچه در سوریه اتفاق افتاده، #محصول یک #نقشه_مشترک آمریکایی و صهیونیستی است. بله یک دولت همسایهی سوریه نقش آشکاری را در این زمینه ایفا کرده و ایفا میکند.
**توضیح: دولت همسایه سوریه همان #ترکیه است
۲- به حول قوهی الهی #گسترهی_مقاومت بیش از گذشته #تمام_منطقه را فرا خواهد گرفت.
۳- به حول و قوهی الهی، به اذن الله تعالی، #ایران_قوی مقتدر است و #مقتدرتر هم خواهد شد.
۴- وقتی #ارتش اون کشور (سوریه) #پای_کار_نیست. ورود هم بیمعناست هم افکار عمومی قبول نمیکنه. اونا گفتن ارتش ما عقبنشینی که هیچ، فرار کرده.
۵- به توفیق الهی، مناطق تصرفشدهی سوریه به وسیلهی #جوانان_غیور سوری #آزاد خواهد شد.
۶- جاپای آمریکا هم قرص نخواهد شد، به توفیق الهی، به حول قوهی الهی، #آمریکا هم به وسیلهی جبههی مقاومت از منطقه #اخراج خواهد شد.۱۴۰۳/۹/۲۱
خاکریز👇👇👇👇
https://eitaa.com/jebhedar_eita