از سقاخانه صحن انقلابِ تو بود که درونم انقلاب شد
دست شسته بودم از تشنگی و آمده بودم تا پیاله نیازم را لبریزِ اجابت کنی
همچون کاسه ایی که از دست زائری واژگون میشد ؛ دلم ریخت
دلم ریخت و مرواریدِ اشک، صحن انقلابِ تو را آذین بست.
گنبدِ طلای تو در همهمه اشکهایم گم میشد و پیدا میشد
کبوترم را پرانده بودم اما بال بال میزد که برگردد
آخر دلم ضریح تو شده بود و کبوترم به هوای تو مایلتر....
#باورپروانگی
@jebhefarhangii96