eitaa logo
نقطه‌ی جیم
122 دنبال‌کننده
146 عکس
160 ویدیو
0 فایل
نقطه‌ی‌جیم
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تعالی چرا می‌نویسم؟ دلم می‌خواهد یادگار بنویسم یادگاری برای تماشا شدن در چشم آدمی بلکه آدمی که یادگار خوان است گرچه ملامتش کنیم بابت فضول بودنش ولی من این فضولی را از چشمان او التماس می‌کنم من هر شب پیش از نوشتن خواب چشمان او را دیده‌ام مگر این که کلمات خوابم کنند و دستمانم را از من بگیرند! و دستان مرا به‌من پس بدهند آنگاه شاید باور کنم که کسی دارد یادگاری می‌خواند آنگاه زبان من نمی‌گیرد و دست‌هایم بی‌دریغ بر پیکر واژه‌ها و بر اندام حروف می‌کوبند آنجا باور دارم که من آدم خوب و یا بدی نیستم آدم ناقص و یا کاملی نیستم در می‌یابم چیزی بر همه‌چیز این وضعیت، سبقت دارد اگر آدم کاملی بودم جایی باید درنگ می‌کردم و ثانیه‌هایی را بند آن می‌شدم نه این که می‌نویسد نمی‌تواند آدم کاملی باشد این هرچه هست، هست و کتابتش با هستی‌اش یگانه‌است تعارفی نیست و به نفس‌نفس نمی‌افتد حرفش را محکم می‌زند و با همه‌کس به زبان خودش سخن می‌گوید هرجایی نمی‌رود بیشتر ساکت است و به خواننده‌اش نگاه می‌کند خواننده یادگار خوانش ✨ Eitaa.com/jeeeem
و هیچ چیز بجای نگذاشت و نه حتی سروی بجای من نکاشت و صبا بهانه‌ای بود تا باد بوزد و یاد مرا از خاطرش ببرد تا بهانه‌ای نداشته باشد که حتی کوتاه‌ترین ثانیه‌های عمرش را و حتی تلخ ترین ثانیه‌هایت را ادامه[کلیک کنید] Eitaa.com/jeeeem
همه عمر حسرت خورده بودم حسرت نداشتنت را و هنوز نمی‌دانم که هستی؟ و کجایی؟ و هنوز ندارمت و نداشتنت مرا حسود کرده هرچه خواستنی دست این و آن می‌بینم و هرکجا هرچه خوبی است غیظ، افسار قلبم را می‌گیرد و آن را به سوی دره‌های هلاکت و قهر با همه می‌کشاند که چرا همه تو را از من گرفته‌ باز پَسَت نمی‌دهند چرا همه تو را به هم می‌دهند اما به… ادامه[کلیک کنید] Eitaa.com/jeeeem
من اما خاطرم آسوده‌تر بی که پای چشم یار سوته، تر بی خدایا زخم او را چاره‌ای کن! مخواه این کز همه بیچاره‌تر بی Eitaa.com/jeeeem
چشم‌انتظار گذشته‌ای که به آینده بپیوندد خواب تو می‌شوم و خواب تو را می‌بینم در خواب می‌غلطم و عرق سرد می‌ریزم آنجا هم هرباره ترا از دست می‌دهم و ثانیه‌ها (چونان گام‌های کسی که در خواب بر سطح ترس می‌دود) می‌لغزند و جابجا نمی‌شوند… برای ادامه (صلوات بفرستید) Eitaa.com/jeeeem
از رنگ‌ها بگذریم هیچ‌ اسمی بی‌تو ملازم هیچ معنایی نیست آب‌ها شورند شورها بی‌مزه مزه‌ها بی‌رنگ رنگ‌ها بی‌روح روح‌ها مرده مرده‌ها فراموش فراموشی‌ها پوچ پوچ‌ها تو‌خالی خالی‌ها توزرد زردها تاریک تاریک‌ها مژده مژده‌ها دلفریب دل‌فریب‌ها کشک کشک‌ها شور شورها بی‌مزه مگر دیدار و مژده‌تو اگر همینجا بتوانیم ببینیمت برای ادامه(صلوات بفرستید) Eitaa.com/jeeeem
می‌خواستم(همیشه داشتنت) را داشته باشم. و کم کمک یادش گرفتم از تو. اسیر توام بدون اثری از چنگی. و بدون طنابی از لاله‌ی گوش‌هایت آویزانم؛ آرامش نبضت را بالا و پایینش را لمس می‌کنم. خیلی ظریف از سرازیر سنگ‌ها و صخره‌های آبیِ منطقه‌ی شانه‌هایت می‌گذرم. و در این گشت و گزار شانه‌ به‌شانه‌ی زمان تا بی‌نهایت جاری می‌شوم و از همه‌جا می‌گذرم؛ مخصوصا از خاطرِ بیابان‌نشینانِ فراموشی‌ِ تو! می‌گذرم .... از آن‌ها که خود را فراموش کرده‌اند؛ از دور مرا می‌بینند به استقبالم می‌آیند. اولش باورشان نمی‌شود ولی پس از تردید ها به‌خود می‌آیند. و به ستایش و پاسداشت دست‌هایشان را همچون پرستندگان به‌سوی من می‌کشند. و مرا بسان تابوت شهیدی بالای سر خود می‌آورند و ساکت و سردِ بیابانشان شور می‌گیرد و سرسبز می‌شود. Eitaa.com/jeeeem
خیال من صحن خلوتی است در انتظار اینکه تو گاهی در آن در رفت‌و آمدی وهمچو نور نور عصر خورشید چشمان مغرور من با تماشایت غروب می‌کند و کوتاه می‌آید و آهسته آهسته بر دست‌های تو و انگشتان نازکت می‌خزد و درس ظرافت میآموزد برای ادامه (صلوات بفرستید) Eitaa.com/jeeeem
این روزها که دختران شهرم حجابشان را کشف کرده‌اند دیدم چندان کشف خارق‌العاده‌ای هم نبود و درمان نکرد درد سپیدی چشمان من و انتظار و درد بی‌مادری مرا. شیرین! من محو تماشای لب‌های تو بودم که از آن احلی من‌العسل می‌ریخت هم بدان‌سان که بلی گفتی! لکنت گرفت زبانم حیران و کارگر کوهساران شدم و بیاد تو دست از بیهوده کندن کوه‌ها شستم و از آن پس لانه زنبور ساختم و گاهی همان صداست که در تاریکخانه قلب من می‌پیچد همان‌دم به سوی آن صدا می‌دوم اما می‌بینم که کسی نیست و من بر زمین ثابت مانده‌ام و تو! همچون سیاره‌ای که در حال چرخیدنی زود از خاطرم گذشته‌ای! از تو پرسشی دارم! عیسی را می‌دانم که مریم بی‌ملامستی زایید! موسی را می‌فهمم که مادر به‌نیل سپرد اسماعیل را ! که هاجر به بیابان برد! من اما مادرم کیست که در خواب‌هایم این هر سه میآیند و دست یتیمی بر سرم می‌کشند و در بیداری وعده آخرالزمان می‌دهند؟ وعده دیدن مادر آخرالزمان را چونان مادری که همه پسرانش را به قربان‌گاه برد تا برای روح بی‌کران خدا مادری کند! یاچیزی شبیهِ (ام‌ّابیها) بیاد شهیده (شیرین ابوعاقله) Eitaa.com/jeeeem
هوممم! آری! اما چگونه!؟ آهان! پس یعنی ... یعنی باید بمیرم تا یک‌بار دگر مثل این باشد که در رحم تو هستم؟ پس می‌شود؟ پس الکی نبود؟ اینکه می‌خواستم عریان بمانم و این لباس‌ها لباس‌های کلافه کننده که هیچ‌کدامشان بمن نمی‌آید را پاره کنم و پاره بپوشم؟ ایول! عجب فکر بکری! راست می‌گویی همان اول هم که چشم‌در چشم شدیم ترا اینگونه چسبیدم اما آیا برای همیشه؟ آنجا می‌مانم بشرطها؟ نه شرط نه! چی؟ فانی؟ نه گفتم که برای همیشه باشد باشد شرطت را می‌پذیرم ولی یک سوال؟ نمی‌شود همینجا در دلت باشم یعنی به آنجا برگردم؟ تا باز رزق بی‌حساب خون دلت را وقتی ک بند ناف تو هستم بخورم؟ و گاهی از پشت پوست شکمت کف دست‌هایمان را بهم بچسبانیم! و باز نه ماه ندانم همسایه‌ی خانه به خانه‌ی من کیست؟ Eitaa.com/jeeem
ای بهترین لحظه‌هایم خوش‌آمدی پس چرا دیر کردی اما کار خوبی کردی خوب شد آمدی حالا می‌توانم نفس عمیقی بکشم بالاخره دیگر داشت خون در پاهایم سفت می‌شد اما حالا کم کم خوب می‌شوم خوب می‌شوم بالاخره پا در هوا بودن دردسر خودش را دارد می‌دانی!؟ سخت است ندانی که چه شد؟ ناگاه خودت را ملامت می‌کنی و از دست خودت کلافه می‌شوی از اینکه خودت را میان یک مشت دردسر پیدا کنی و بد تر از آن اینکه بخواهی دست خودت را که گم شده بودی بگیری و ببری به خانه سراغ مادرت و بعد بگویی که ببخشید خانم! پسر شماست ؟ میان گرداب پیدایش کردم داشت حسابی دست و پا می‌زد ولی خب خداروشکر ب موقع رسیدم واگرنه از تنهایی دق می‌کرد و مدتی را در خانه می‌مانی و می‌مانی و کم‌کم دوزاریت می‌افتد که انگار من گم نشده بودم خودم بودم و باز بیاد می‌آوری عجب باید بروم مسافری دارم که اینجا سراغم نمی‌آید باید بروم و باز خودم را غرق کنم بدون او حتی من و مادرم هم سخت است دوستیمان و همان‌دم چهره در هم می‌کشم از باری که حسش می‌کنم و باز صورتم کبود می‌شود مادرجان خدانگهدارت باز می‌آیم سرت می‌زنم Eitaa.com/jeeeem
بیرون بزن! بارها این‌را به‌خودم گفته‌ام و وقتی این اندیشه بسان خورشیدی در دل تاریکیها درخشید به‌خودم می‌گویم: نمی توانی! مگر اولین بارت است!? آخرش هم بلند می‌شوی و چیزی می‌نویسی ... اما حال نوشتن هم ندارم .... چشمانم را می‌بندم; همه‌جا تاریک است و همینطور همه‌چیز. ناگاه فحشی می‌دهم و دعوایمان می‌شود بعد یقه به‌یقه می‌شویم دماغ او می‌شکند دماغ من‌ هم می‌شکند مشت می‌زنم جدایمان می‌کنند. کسی می‌میرد! و هرکه زنده مانده است تقاص پس می‌دهد و بعد کسی اعدام می‌شود و وقتی بوی مرگ (بوی ساده‌ی مرگ) خوب درهوا پیچید چشمانم می‌پرند. انگار خوابی دیده‌ باشم خوابی ترسناک اما بیداری ترسناک‌تر است باز چشمانم را می‌بندم باز دعوایم شده است و بوی خون در هوا پیچیده باز چشمانم می‌پرد و خودم را در حال نوشتن این کلمات در می‌یابم و پس از آن چند روزی را بدون اینکه بیرون رفته باشم درگیرم Eitaa.com/jeeeem