خدایا نمیدانم هدفم از زندگی چیست؟ عالم و مافيها مرا راضی نمیکند. مردم را میبینم که به هر سو میدوند، کار میکنند، زحمت میکشند، تا به نقطهای برسند که به آن چشم دوختهاند. ولی ای خدای بزرگ از چیزهایی که دیگران به دنبال آن میروند بیزارم. اگرچه بیش از دیگران میدوم و کار میکنم، اگرچه استراحت شب و نشاط روز را فدای فعالیت و کار کرده و میکنم؛ ولی نتیجهٔ آن مرا خشنود نمیکند.
#روزنگار، ۳۱ خرداد، سالروز شهادت
#مصطفی_چمران
@chaame 🌱
من کیاَم؟ مُرغی که بهر نغمه در بندش کنند؛
از پریدن نا اُمید...، از سر بُریدن بینصیب...
#فیاض_لاهیجی
@chaame 🪽
.
نمیدانم
شاید لازم است دوباره خودم را غرق در من کنم!
ولی حالا که حالم خوب است!
بقول داستایفسکی من حالا دیگر میخواهم همه را دوست داشته باشم و سنگین، غرق در بدحالی خود از کنار کسی نگذرم !
البته این را به این صراحت نگفته!
یک سالی میشود بخودم میگویم اگر بخواهی برنده باشی بازنده میشوی !
پس کارم را بکنم
خدایا!
نه هنوز زود است!
هنوز قرار نیست اسمی از او بمیان بیاورم!
هنوز میخواهم بدحال باشم!
خب نگویید که میخواهی خودت را زجر بدهی و تاب نمیآوری!
قبول همهی این حرفها قبول!
ولی امشب دوباره حرفهایی بمیان آمد!
حرفهایی که مرا غرق ماتم میکرد و گوشهایم را میسایید و مرا زشت میکرد!
من خسته شدهام و کوتاه آمدهام و یا نه هنوز در راهم؟
وای که حالا که فکر میکنم میبینم که نکند اینها که حال خوب میخوانمش عند بدحالی است؟
حال خوب و بد! ای کاش هرچه هست در راه باشد اینجا که منم هیچ نسخه و ملاکی و میزانی نیست!
اینجا که منم پرتگاه وجودم است!
و کارم تمام! میخواهم نباشم
نمیدانم چرا
ولی همین ایام صحبت سر من شد!
اصلا مگر من کجا هستم؟
اینکه از سر عادت، عادی تلقیاش کردهایم!
طاهر_زاده میگفت: توحید میخواهیم!
یاد جنوب افتادم
فکه را میگویم!
آنجا گلها آزارم میدادند
دشت آزارم میداد
آسمان هم
آخر طاهر_زاده میگفت:
در محضر اسم صمد گل را که میبینی حیاتش را هم میبینی!
یعنی احساس میکنی که چیزی هست که باقی باشد تا تو فکر کنی میتوانی پای چیزی بایستی!
گلهای شهر ما مردنی و لاجونی هستند و صبح تا شب باید دور و برش بگردی تا زنده بمانند و آخرش هم ...
مثل بقیهی اهالی شهرمان باید خرج کفن و دفن یا خودت یا آنها را مهیا کنی و چه بسا که اصلا بگوییم گور بابای زیبای و خرج و مخارجش!
ولی گلهای فکه مرا آزار میداد!
نمیدانم !
شاید میخواستند بمیرم!
امروز روز شهادت چمران بود!
و من میخواهم مثل چمران بمیرم و مثل احمد شاملو بخوانم:
گر بدینسان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر
ننشانم از ایمان خود چون کوه؛
یادگاری جاودانه بر تراز بیبقای خاک
و مثل اخوان:
های پاکان های پاکان گوی
میخروشم زار
ولی هرچه خودم را برانداز میکنم بیشتر میبینم شبیه آن صوفی هستم که آخر کمآورد و پا در مسجد گذاشت و ندا آمد : آی دروغزن یعنی آی دروغگو !
خب
این آش شلهقلمکار را میشود برای دعای ندبه فردا صبح نذری داد
بگذرم !
بقول شیخ باید رفت
راست میگوید !
زیرکی بفروش و حیرانی بخر!
زیرکی ظن است و حیرانی نظر!
پیش رو یقین است
گرچه در کنار آزارها باشد
من که نمیگویم به سعید جلیلی رای بدهیم
میگویم به آینده که خودمانیم نگاه کنیم تا بتوانیم جلیلی را ببینیم!
آینده را ما میسازیم و از اینجهت آینهی ما و تصمیمی است که امروز گرفتهایم!
و اگر خود را بجای آینده در امروز ببینیم و با چیزی که هستیم برای فردا تصمیم بگیریم فردا نیز با امروز تفاوت چندانی نخواهد کرد!
ما مردم میتوانیم بگوییم که رئیسجمهور شرایط پیمودن راه را برای ما سخت یا آسان کرد اما راه را ما بر میگزینیم و طی میکنیم!
رای ما غیر از اوقاتی که پشیمانی ببار آورد رای به شکست بود و نتیجهی این رایِ بهشکست، حضوری سراسر شور و همدلی بود در تشییع امام و شهدا و حاج قاسم و شهید رئیسی!
شاید اگر میخواستیم به عافیت و رفاه رای بدهیم حضور در تشییع رئیسی را از دست میدادیم و چه بسا که به حاج قاسم بد نگاه میکردیم که آمده تا دنیای (ظاهرا آرام و خوش) ما را بر هم بزند!
ولی پس از شهادتش همه از خود سراغ میگرفتیم و خودمان را نقد میکردیم تا در گذشتهمان او را محبوب خود بدانیم و با این حال در فراق او گریه میکردیم!
امشب دلم حسابی برای رئیسی تنگ شده و از عربدهکشیها و بگو مگو ها حالم گرفته شد!
اگر بخواهیم برندهی دنیا باشیم میبازیم! خوب است کمی با خودمان خلوت کنیم تا این معنی را تصدیق کنیم
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
.
.
کار از تو میرود مددی!
ای دلیل راه
غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت
از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را
چنان مستم کن از یکتاپرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی
ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشهگیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبیاء ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند
علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که می سوزم در آتش
مرا آیینۀ صدق و صفا کن
تجللی گاه نور مصطفی کن
.
شاید حسن تعلق خاطر آنجاست که هیچچیزی جز جستجوگری و حیرانی نیست واگرنه بمحض یافتنش تمام میشد
حافظ صبور باش که در راه عاشقی
آنکس که جان نداد به جانان نمیرسد!
میگویند به افق نگاه کن! و اگر چشم افقبین نداشته باشیم به پیش پایمان خیره میمانیم یا آنکه پس از چند بار چرخ زدن و خیزبرداشتن کلافه میشویم ! و پیش خود میگوییم این بود همهی آنچیزی که باید بخاطرش هفتاد سال عمر کنیم؟
عجیب نیست که مردم ما بدنبال کسی میگردند که مانعشان نباشد! این امت، امت خمینی است فقط چندباری از تماشای افق بازداشته شدهاند! اما افق را بندِ هر کلمهی دیگری نمیتوان کرد. افق، افق جهاد است! و هرکس توانست در درنگِ روی زمین گشتن، نگاهش را به بالا بیاندازد میتواند زمین را در نوردد و گام بلند بردارد! و فقط کسانی اهل جهادند یعنی پیوسته میدوند و از پا نمیافتند و عیش مدام دارند که بتوانند از پیچیدگیهای راه چشم بدوزند و سادگی و سبکی افق را دریابند! هیچکس از کار در اداره و اسنپ و مغازه و علافی و اعتیاد و ... و ... راضی نیست ! و چه بسا که با استعدادترین افراد ما به چنین چیزهایی ابتلا یابند! جهاد در روزگار ما جهاد اقتصاد و جهاد تبیین است! و ما در غفلت از نشان دادنِ بیانتهای این دو در بدبینی بسر میبریم و فکر میکنیم که مردممان خستهاند و هرچه زودتر باید پستانکها را بدستشان داد و با جقجقه سرگرمشان کرد!
اعتماد و باور به جوانان حرف خوشبینانهی یک سید خوب نیست! کشف تاریخی است که با تفکر و وارستگی بدست آمده است! و حقیقتش را در جبههها و جهاد سازندگی نشان داده است!