eitaa logo
نقطه‌ی جیم
124 دنبال‌کننده
141 عکس
158 ویدیو
0 فایل
نقطه‌ی‌جیم
مشاهده در ایتا
دانلود
. ۴- و قالت الیهود یدالله مغلوله غلت ایدیهم و لعنو بما قالو و یهودیان گفتند دستان خدا بسته است دستانشان بسته باد و به خاطر آنچه گفتند گرفتارنفرین شوند. امروز وعده خدا مبنی بر دست بسته بودن صهیونیسم از همیشه بیشتر آشکار شده است . امروز اسرائیل در حال دست و پا زدن است و از بیچارگی جنایت می‌کند و بچه می‌کشد. همانطور که فرعون را خون کودکانی که به خاطر موسی کشته بود غرق کرد امروز هم پیروان خودخوانده موسی و در حقیقت نمایندگان فرعون ! در خون کودکان مظلوم غزه غرق خواهند شد. این وعده خدایی است که لایخلف المیعاد است و لعنو بما قالو لعنت خداوند بر گردن ایشان خواهد نشست آری مانند کربلا مختارهایی در راهند تا وعده خدا را مبنی بر عذاب بنی اسرائیل عملی کنند ؛ فاذا جاء وعد الاخره لیسوئوا وجوهکم... *پی‌نوشت؛ یهود فرقه انحرافی از بنی اسرائیل و پیروان حضرت کلیم الله است جریانی که پرچمدار آن سامری است و متاثر از کاهنان معابد مصری و بابلی است. جریانی که امروز بر مقدرات آیین یهود سایه انداخته است. مثال این جریان در عالم اسلام بنی امیه‌اند که پیامبر صلی الله در عالم رویا دید که بوزینگان از منبرش بالا می‌روند و تعبیر آن حاکمیت بنی امیه بر اقصی نقاط عالم اسلام بود. روزگاری بر امت پیامبر صلی الله رفت که اسلام در قاب بنی امیه معرفی می‌شد و بر منبرها سب و لعن علی ولی خدا جزو مناسک عبادی مردمان شده بود. امروز هم صهیونیسم یهودی قاب معرفی بنی اسرائیل شده و بسیاری ایشان را با پیروان موسی علیه السلام اشتباه می‌گیرند. *پی‌نوشت دو؛ سکولاریسم و انگاره دست بسته بودن خدای یهود نسبت و انطباق دارد. 🖊 رسول صادقیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹لحظه نجات یک کودک از زیر آوار در غزه زنده‌باد خنده‌ات خنده‌ی تو طعنه می‌زند به ریش دشمنت باز هم بخند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 نوجوانی که با صد مرد برابری می‌کند 👈 "هرچقدر می‌خواهند خانه و ماشین‌هایمان را منفجر کنند✌️" ✔️آنچه دراراضی اشغالی میگذرد؛ 👇 🆔️ @IsraelinFarsI
.و آن [زنی] که یوسف در خانه اش بود، با نرمی و مهربانی خواستار کام جویی شد، و همه درهای کاخ را بست و به او گفت: پیش بیا! یوسف گفت: پناه به خدا، او پروردگار من است، او مرا کامروا داشته، یقینا ستمکاران بال نمی‌گشایند احمد همه‌ی جملاتش را دو بار تکرار می‌کند اگر حرف‌هایش را پشت سر هم ردیف کنید متوجه می‌شوید که انگار دارد شعر می‌خواند؛ بیاید بیاید ! می‌خواهیم شهید شویم؟ می‌خواهیم شهید شویم بعد از شهدا نسل بعدی بدنیا می‌آیند نسل بعدی بدنیا می‌آیند تا آخرش می‌ایستیم تا آخرش می‌ایستیم دماغشان را خواهیم شکست بمباران خانه‌های ما عادی‌ست هرچه می‌خواهند ماشین‌هایمان را بمباران کنند وخانه‌هایمان را خراب کودکان شهید شدند جوانان شهید شدند فدای سرزمینمان! شعری که پیش از این، در دفاع مقدس حفظش کرده بوديم و چند سالی از خاطرمان رفته بود و کم‌کم دارد یادمان می‌آید. از شعر بگذریم ... ما از مرگ می‌ترسیم و ممکن است پیش خودمان دلایلی برای این ترس داشته باشیم ولی من فکر می‌کنم ترس از مرگ تنها یک دلیل دارد و آنهم بیرون افتادن از بازی زندگی است. کسی که گمان می‌کند مرگ پایان کارش است اشتباه نمی‌کند و حق دارد که بترسد . بچه هم که بوديم وقتی از بازی بیرون می‌افتادیم لَه‌لَه می‌زدیم که باز نوبت ما شود چرا که بیرون بازی عملی برای انجام نداریم با اینکه هنوز دست و پایمان تکان می‌خورند. وقتی آدمی به چیزی دل می‌دهد چگونه از دوری آن نرنجد. همه دلدادگان از فراق بیزارند. من هرگاه بفکر مرگ می‌افتم نگران بعدش می‌شوم. بعدی که ممکن است پایان کارم باشد. اما چرا برخلاف همه‌ی ما احمد و هم‌شهری‌هایش زندانی و محصور و گرفتار نیستند. مگر غزه یک باریکه‌ی در دام محاصره افتاده‌ی دیو بد صفتِ بی شرم نیست؟ چرا کارشان تمام نشده و از ترس مرگ سکته و یا خودکشی نکرده‌اند و یا فرصت را غنیمت نشمرده و سریعتر از این فلاکت خود را نجات نداده‌اند! درست همین‌جاست که ممکن است ما و وهمِ از مرگ ترسیده‌مان، دلسوزی برای او و دوستانش کنیم! فیلمی ازبچه‌ای دیدم که در میانه‌ی ویرانه خانه‌شان مثل پرنده‌ای نشسته بود و آیات می‌خواند! پیش خودم فکر کردم که دیگر مسلمانان که پیش از این دلسوز او بوده‌اند حالا غبطه‌ی او را خواهند خورد و چه بسا از آن ببعد دلشان کمی بحال خودشان می‌سوخت. شاید کلمات پرمغز احمد باز امید را برای ما معنا کنند. او از حالا تدارک شهادت خود را دیده و همینطور به فرزندان بعد خود فکر کرده است. و به ما می‌گوید فقط شهادت است که می‌تواند خطی بروی ترس از پایان کار بکشد و ما را همچنان در بازی نگه دارد. حکایت احمد انگار حکایت همان پیامبری است که به دیوارها و هفت در بسته محدود شده بود و ظاهرا چاره‌ای جز تسلیم هم نداشت ولی او می‌دانست و می‌دید که درها از همان اول هم به‌اذن خدا باز باز‌اند. گوئیا این ماییم که در باریکه‌ی محاصره شده‌ای گیر افتاده‌ایم و هیچ راه فراری از آن نداریم، نه احمد و احمدها . در روزهای کرونا می‌شنیدم که کسی یا کسانی دم ورودی بیمارستان از ترس سکته می‌کردند. ای کاش این زندگی همان زندگی نباشد که آرزوی ساختنش را داشتیم و برایش صبح تا شب می‌دویم و به هزار در بسته می‌خوریم بی‌آنکه به‌گشودن راهی نو فکر کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[گروه تشنگان در پچ‌پچ افتادند: دیگر این همان ابر است کاندر پی‌ هزاران روشنی دارد ؟ و آن پیر دروگر گفت با لبخند زهرآگین: هوا را تیره می‌دارد ولی هرگز نمی‌بارد] (میم_امید) اسرائیل همه نشانه‌های ابر باردار را با خود دارد لبخند می‌زند بال رحمت می‌گشاید و با رعد وعده و وعیدش گوش همه را پر می‌کند ولی بجای آب رحمت آتش خشم و کینه بر سر می‌ریزد. اسرائیل را ما جابجا در زندگی‌مان دیده‌ایم. و پیر دروگر ما که زمانه را خوب می‌شناخت و ابر و دود را از هم تمیز می‌داد به‌همه ما این تحذیر را داده است که مبادا فریب شباهت این ابر عقیم را بخوریم. و حال اگر کسی دل به آرزوها داده و نمی‌خواهد از این ناپدری بد ذات دل بکند خوب است ماهیت او را در این تصاویر ببیند شاعر زمستان چشیده ما گفته است که این ابر در پی روشنی ندارد. راست می‌گوید! ابر دروغین اسرائیل جز تباهی و سیاه‌روزی دنباله دیگری ندارد! ولی ان‌شاالله این دودهایی که اهالی غزه هیچ‌گاه فریبش را نخورده‌اند با روشنی های پس از صبر و استقامتشان مواجه خواهند شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه‌ها می‌گویند ممنون امدادگران ممنون امدادگران امدادگر می‌گوید: بگو یارب و آندو هم شروع می‌کنند: یارب یارب یارب ______^^^^ خانه‌‌شان مثل باد در هواست بالهای ملائکه زیر پایشان پهن گشته است کاین‌چنین برقرار می‌روند خانه‌شان، برسر دشمن ذلیل و خسته و کلافه‌شان ریخته است ذکرشان این دو نوجوان این دو نوگلِ کنون از درون آتش آمده داغِ داغ، ذکر پاک یارب است نُقلشان این دو طوطیِ از قفس پرکشیده قند و شکّرِ شکر و حمد و امتنان سوی شهر می‌وزند تا خنک کنند هرم و التهاب شهر را و گرچه خاکی‌اند لباس رزم پوشیده‌اند و جنگیده‌اند بین دود و نور و آتش‌اند خلیل‌زاده‌اند از درون باغچه‌ سوی باغ می‌روند گرچه ظاهرا بچه‌ی کلاس اولند شاعرند پشت میز نیستند روی تخته می‌روند و مشقِ امشب‌اند مردِ عشق و عاشقند زبانشان بازِباز درس عشق می‌دهند سوی کوه می‌روند کوه آتش‌فشان بسکه از سینه‌ی مادرانشان جای شیر خشک شیر مرگ و صبر را کرده‌اند نوش جان جای مزه هم شهادتین داده‌اند خوردشان فتح می‌کنند راه‌های نرفته را
ya-hazrate-masume.mp3
4.34M
از غم بانوی بهشت دلا پر از تاب و تبه فرشته‌ها بهم میگن: چقدر شبیه زینبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"من برایت ۳ کارتن شیر آوردم، فکر کردم میخواهی زندگی کنی." همه‌ی پسرها و همسرش شهید شده‌اند می‌گویند شب‌های قدر غزه شب قدر چیست؟ نمی‌دانم ولی فکر نمی‌کنم از ماه رمضان سالی که گذشت و یا حتی در شب قدر گذشته که خیلی هم شلوغ شده بود اینقدر دست به‌سوی آسمان رفته باشد و همه‌جای شب را صدای یارب یارب پر کرده باشد شب قدر چیست ؟ نمی‌دانم ولی چشم‌های من هم خیس اشک شده است و دلم می‌خواهد هم‌نوای این‌ها یارب یارب بگویم دلم می‌خواهد روی پشت‌بام بروم و داد بزنم الله اکبر راستی یارب اینها از سر تعارف نیست! اینها خود را در بلای طوفان می‌بینند مردم غزه حالا چیزی جز خدا ندارند! مسئله ویرانی و آتش نیست مسئله آب نیست برای پسرش شیر خریده نه فقط برای امروز بلکه امید داشته او را سه روز دیگر هم ببیند ولی حالا .... گفته‌اند تعبیر شیر در خواب، صبر است و او حالا باید سه روز خون دل بخورد راستی که مردم غزه خوابیده‌اند خوابی که به اصطلاح خوابش را هم نمی‌دیدند دنبال آتش می‌گشتند و حالا آتش اننی انا الله می‌گوید همه‌شان پیامبر شده‌اند شب و روز انتظار بلا می‌کشند همه با هم آشنا شده‌اند هم را پیدا کرده‌اند و چقدر من و مردم شهرم غریبه‌ایم چقدر من و برادر و پدرم غریبه‌ایم مردم غزه همه دستگیر همند همه منتظرند و دنبال یک کار می‌دوند همه به یک چیز نگاه می‌کنند گویی از یک مادرند اجناس رایگان است دکانی نیست و همه صبح و شب بیدارند واااای که چه روزگاری دارند ! وااااای که این منم که آواره ام ! که اینها از آوار شکایت نمی‌کنند این منم که شب‌هایم تاریک است ... که قصه رنج برای آنها مثل روز روشن است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کودک فلسطینی و حرفهایی از جنس مقاومت و ایمان قوی این ملت شکست ناپذیر است. ✅ بدون سانسور؛ فوری و لحظه‌ای از غزه👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
عجیب است که شب قدر تعبیر به سیده‌النسا شده است. کسانی هستند که نمی‌توانند در جوار قرآن و یا ذکر اسما اهل بیت پا دراز کنند و دراز بنشینند! خاطره‌ای برایتان نقل کنم: دوست دانشجویی داشتم. او می‌گفت وقتی به دانشگاه می‌رفتم کمی چشم‌چران می‌شدم. ماجرا را برای پدرش گفته بود و ایشان همه توصیه کرده بودند که بابا ده بار لاحول و لاقوه الا بالله بگو دوستم می‌گفت می‌دانستم که اگر بگویم همه‌چیز از چشمم می‌افتد و نگاه نمی‌کنم و از آن ببعد گفتن لاحول سخت‌ترین کار ممکن بود! او تازه می‌فهمید چقدر خواهان است و حالا باید دل بکند! برای من همیشه مایه‌ی تذکر بوده است که چگونه رهبران مقاومت در جهان، اولاد فاطمه سلام‌الله علیها هستند! و فقط این‌هایند که از پا نمی‌نشینند و دشمن درجه یک اسرائیل می‌شوند! رزمندگان دفاع مقدس و سربازان حزب‌الله هم هنگام شلیک موشک به مواضع اسرائیل ذکر یازهرا می‌گویند. می‌شود دیوانه شد و پا به خواست و میل داد و بینی دشمن را یک‌شبه بخاک مالید و سینه‌ها را از عقده خالی کرد ولی اینگونه جهانی ساخته نمی‌شود! گرچه امروز این ساده‌ترین کار است اما این زهراست که تا آن نقطه پیش رفته که با آتشِ مهر مادری‌اش همه را می‌سوزاند و شب‌ها امت پیامبر را دعا می‌کند تا اهوا و خشم و کینه را در هم شکند و اینگونه است که قدر او و قدر آدمی پدیدار می‌گردد و سوره انسان نازل می‌شود و چشم مردمان هم به نحو دیگری از زیستن باز می‌شود بقول مولوی: بازگو! دانم که این اسرار هوست زانکه بی‌شمشیر کشتن کار اوست! بلای اسرائیل فقط با ذکر و اسم یازهراست که تاب آورده و فتح می‌شود! آنجا که شما با صبر و مقاومت و آرزوی مرگ خود منتظرید تا حقیقت آشکار شود و حق بیاید و باطل برود! واگرنه جنگ ۸ ساله‌ای خواهد بود که روایت فتح ندارد! مثل همه پیروزی‌هایی که تمام گشته و از یاد رفتند و یا شکست‌هایی که هیچ و پوچ تلقی شدند و سبب ناامیدی گشتند. زمین مردم فلسطین توسط کسانی غصب شده است و وقتی خواهان حقشان شدند و بر درهای نفهم کوبیدند از آدم و انسان خبری نبود! و اکنون در زیر آتش مظلومیت می‌سوزند آیا فلسطین همانند فدک نیست که بر انسان و حق او ترجیح داده می‌شود و در راه رسیدن به آن همه‌چیز پایمال می‌شود؟ و خانه و نخلستان‌ها در آتش خواست نابحق می‌سوزد؟ می‌سوزد تا امت ضعیفِ مسلمان، شیطان را در پشت پرده ببینند که در گوششان آیات می‌خواند و ببینند چه برسرشان آمده است! امت ترکیب کلمه‌ی (ام) بمعنی مادر و ( ه =تا)بمعنای وحدت و یکی است و مردانی که اهالی یک خانه و از یک مادر نیستند حق دارند بجان هم بیافتند تا آنکه بفهمند بی‌مادراند. تا آنکه بفهمند از یک مادراند و مادر و دلسوز و شافع همه‌شان که در این دنیا خود را مانند پرستویی در آتش انداخت و در قیامت هم مانند مرغی که به دانه حریص است پرپر می‌زند و به‌دادشان می‌رسد همان ام‌ابیهاست و این جهان بسوی او و شناخته شدن قدر او پیش می‌رود که رهبری قیام مهدی عج همان‌گونه که می‌بینیم به پرچم‌داری و رهبری ایشان است و همه رهبران انقلاب اسلامی به او و راه او تمسک کرده‌اند که پایانش ملاقات با خداست. در شان ایشان گفته‌اند کانت علیها السلام صدیقه الکبری و بر معرفت ایشان است که قرون اولی گذشت. سخن ابراهیم علیه السلام را نقل کنیم: پروردگارا این بت‌ها گروه بسیاری از مردمان را سرگشته ساخته است پس هرکه پیرو من شود از من است و هرکه از من سرپیچد تو پوشاننده و بس مهربانی! و سخن عیسی علیه السلام: اگر عذاب‌شان دهی که بندگان تو‌اند و اگر از ایشان بگذری باز تو پوشاننده و بس مهربانی! این همان عزمی نیست که ما در میان سخنان پیامبرانمان می‌بینیم؟ آنچه که از شناخته شدن قدر فاطمه علیها السلام در قرون گذشته می‌فهمم همین بود ان‌شاالله همه باهم بزودی در قدس شریف نماز بخوانیم و قدر فاطمه آشکار و آشکارتر شود
. فرار از غزه در این چند روزه همه کم و بیش خبر‌هایی از جنگ درگیری‌های کشور فلسطین شنیده‌اند و هرکس هم به‌موافقت و یا مخالفت با آن نظر هایی نوشته و یا در سر پرورانده است. عده‌ای علاقه‌های سیاسی دارند و بیشتر به این موضوع در ذهن خود پرداخته و یا ابراز کرده‌اند. عموم هم گوشه‌ای در کار های روزمره‌ی خود ابراز احساساتی کرده و به کار خود ادامه داده‌اند. اما سوال اینجاست که نسبت ما با فلسطینیان و اسرائیلی‌ها چیست؟ گویی این اتفاق، صرفا یک امر سیاسی است و ما می‌توانیم در حد نظر دادنی همانند نظرمان در‌باره شرایط اقتصادی و یا سیاسی یک کشور و یا نظرمان درباره عقاید و سلایق چگونه لباس پوشیدن و چه خوردن و... باشد. یکی رنگ فرهنگی داشته باشد و یکی رنگ دینی و یکی هم مثل فلسطین رنگی سیاسی/دینی و اندکی احساسی. بله! وقتی زندگی به مجموعه‌ای از زیستِ مادی، عقاید مذهبی، تمایلات اجتماعی سیاسی و اخلاقیات و ... ، که هرکدام از هم فاصله‌ها دارند و آدم‌هایی که هرچه این مجموعه را کامل‌تر داشته باشند در صدر کمال انسانی به حساب آید، تبدیل شده باشد، دور از انتظار نیست که ما هم در توهم خود به زندگی‌مان ادامه دهیم و نسبتمان با فلسطین را نهایتا در حد موافقت و یا مخالفتی به بی‌نمکی یک نظر و یا به‌شوری یک گریه‌ی حسابی باشد. می‌خواهم از این توهم صحبت کنم که ماها انگار از این زمین جدا شده‌ایم و هریک در گوشه‌ای به‌کار خود مشغولیم و تنها نسبتمان با بیرون از خودمان به علایق و سلایق تبدیل شده و درکی از عالم نداریم. حالِ غزه و وجود بمب اتم و کرونا و حالِ همسایه و... در مزه غذایمان بی‌تاثیر شده و برای هرکدام دقیقه‌ای و شاید لحظه‌ای توجه کرده، نظری می‌دهیم و در ادامه به برنامه‌ی خودمان می‌رسیم. اجازه دهید تا مثالی از فیلم سی‌و‌نه پله بزنم. دختری به یک پسری که متهم به‌قتل است دستبند شده است و آن دخترِ گیر‌افتاده مدام در پی اثبات قاتل بودن پسر است، اما در صحنه‌ای پسر دست دختر را می‌کشد و در چشمانش نگاه می‌کند و به‌او یادآور می‌شود که اگر من قاتل باشم اولین کسی که خلاص می‌شود( کشته می‌شود) خود تو هستی و سوال می‌پرسد که تلاش تو برای چیست؟ آری این قصه‌ی ماست! که بند بودن دست خود را به‌عالم نمی‌بینیم و یادمان رفته که قصه‌ی اسرائیل قصه‌ی ماست و اگر متوجه این قصه بودیم یا تا به حال دق کرده بودیم و یا آستین بالا زده، شب خوابمان نمی‌برد. اما وقتی درک از عالم برای انسان وجود نداشته باشد و پیوندی با آن نبیند در گوشه‌ای به‌زندگی خود ادامه می‌دهد و به‌جای اینکه حوادث، به عنوان نشانه‌ای رخت خواب از زیر خواب سنگینش بکشد مایه‌ای می‌شود تا با گریه و موافقت یا مخالفت به‌زندگی و خواب سنگینش ادامه دهد. اما امید به‌آن است که همه‌ی این تصاویر و فیلم‌ها و خبر‌ها آن لحظه‌ی کشیدن دستمان باشد وبا قصه‌مان چشم در چشم شویم و قصه را به یاد بیاوریم و دست بندمان را ببینیم. آری قصه‌ی غزه قصه‌ی هر روزی ماست و زندگی‌ای که، آدم‌ها برایمان انقدر کم ارزش شده‌اند که سرکردن با دیگری را عوض دقیقه‌ای با گوشی سر کردن مبادله می‌کنیم، برای ما بچه‌دار شدن در عداد معادلات اقتصادی قرارگرفته است و اگر صدای انفجار از خانه‌ی همسایه‌ای بلند شد به فکر خواب خودمان دلگیر از بی‌فرهنگی همسایه‌مان هستیم. و غزه که هیچ! اگر تمام عالم و آدم‌هایش نابود شوند در دل ما خبری نخواهد شد ... آری مردم غزه که خوب قصه را فهمیده‌اند فرصت‌های چندین ساله‌ی مهاجرت به خانه‌های امن و خواب شیرین را، خودکشی دیده اند و محکم ایستاده اند تا یادآور قصه‌ی زندگی و عالم جدید شوند. مادری کودک به‌دست، یادآور بی مادری مان می‌شود و پدری که خانه اش بعد از چندین سال زحمت، خراب شده، دادِ همه اش فدای فلسطین سر می‌دهد تا بی‌خانمانی‌مان و بی‌شوق زندگی کردنمان را به‌یادمان بیآورد. آری! اسرائیل بمب‌باران می‌کند و خانه‌ها را خراب می‌کند و آدم‌ها را قتلِ‌عام می‌کند و پیش می‌رود. شاید به‌ظاهر، مردم غزه بتوانند از این معرکه فرار کنند اما به کجا فرار کنند؟ این ماجرا آنجایی به اوجش می‌رسد که ما فکر می‌کنیم از اسرائیل فاصله داریم و می‌توانیم خارج از قصه در گوشه‌ای به زندگی خودمان ادامه دهیم و تلاش‌های پی‌درپی، برای زندگی‌ای در آرامش داشته باشیم و آینده آن‌را هم خوب بیمه کنیم و حساب و کتاب همه‌چیزش را بکنیم. پنبه‌ای در گوش کرده و صدای بمب‌ها را نشنویم، بمب‌هایی که دود آن سراسر زندگی‌مان را گرفته است. عده‌ای شب‌ها به کاواره‌ها و عیش و نوش و یا بازی وسرگرمی فرار می‌کنند و مذهبی ‌هایمان هم به‌هیاتی فرار کرده خوب گریه کرده تا روزی دیگر را تاب بیاورند. فارغ از لحظه‌ای که بمبی میان خانه‌مان فرود آید و ببینیم که حتی فرزندمان را‌هم دوست نداریم، آن لحظه ما به کجا فرار می‌کنیم؟ 🖊محمدحسین پورعلیرضا
خانه‌‌شان مثل باد در هواست بالهای ملائکه زیر پایشان پهن گشته است کاین‌چنین برقرار می‌روند خانه‌شان، برسر دشمن ذلیل و خسته و کلافه‌شان ریخته است ذکرشان این دو نوجوان این دو نوگلِ کنون از درون آتش آمده داغِ داغ، ذکر پاک یارب است نُقلشان این دو طوطیِ از قفس پرکشیده قند و شکّرِ شکر و حمد و امتنان سوی شهر می‌وزند تا خنک کنند هرم و التهاب شهر را و گرچه خاکی‌اند لباس رزم پوشیده‌اند و جنگیده‌اند بین دود و نور و آتش‌اند خلیل‌زاده‌اند از درون باغچه‌ سوی باغ می‌روند گرچه ظاهرا بچه‌ی کلاس اولند شاعرند پشت میز نیستند روی تخته می‌روند و مشقِ امشب‌اند مردِ عشق و عاشقند زبانشان بازِباز درس عشق می‌دهند سوی کوه می‌روند کوه آتش‌فشان بسکه از سینه‌ی مادرانشان جای شیر خشک شیر مرگ و صبر را کرده‌اند نوش جان جای مزه هم شهادتین داده‌اند خوردشان فتح می‌کنند کارهای نکرده را چیزهای ناشنیده را
. تردید را می‌بری و خط کشیده‌ای بر روی هر چه که تا پیش از این با تار و پودِ فکر و خیالم آهسته بین لب به زیر زبانم می‌خواندمش: محال (به‌نجوی) یا هیچ جز ملال باور نمی‌آمدم هرگز این لحظه‌ای را که در آنی بنشسته‌ بر تخته‌ی سنگی نه‌‌ت خانه‌ای نه سایه‌ی گرمی نه‌ت تکیه‌گاهی و نه پناهی جز آیه‌ای که فتح تو بوده‌ست مثل زبان تو ! تازه! تر ! چون نعش مجروح شهیدی کان را به ارمغان گویا دقیقه‌ای است از بین معرکه آوردند همچون تو باز گرم و صمیمی بر پرده‌های یخ زده‌ی قلب بر تارهای کر شده‌ی گوش باور پذیر باشد قبول! هر چه تو گویی! نصر آن توست بلبل شیرین اما بگو کاین همه باور آبشخورش کدام می ناب یا گو که از که تاک خریدی! آوار گشته خانه‌ات اما بر روی آن چه شاد نشستی همچون گلی که تازه دمیده‌است چون لاله یا که یک گل وحشی در بین دشت یا در مسیر رود زلالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹۶ آبان سالروز ولادت دلاوریست که آرزویش در حال تحقق است ... نابودی اسرائیل ... 🔰 اخبار لحظه‌ای از عملیات طوفان الاقصی در کانال 👇👇 🔸 @AkhbareSarzamin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▶️پیام یک فلسطینی که در یک برنامه زنده ترکی خوانده شد:به کشورهای مسلمان بگویید برای ما نماز میت نخوانند.مازنده ایم وشما مرده ✔️آنچه دراراضی اشغالی میگذرد؛ 👇 🆔️ @IsraelinFarsI
آیا امروز می‌توانیم با خود کمی خلوت کنیم و از خود این پرسش را داشته باشیم که در پس تمام این هیاهوها و فضاسازی‌های دنیای امروز، ما چه صدایی را در خود می شنویم؟ همه ما شنیده ایم که می‌گویند ارزش هرکس به تقوای اوست! اما سوال این جاست که این تقوی چیست؟ آیا می توان گفت ارزش و تقوای هر انسانی در نسبت با صدایی است که از هستی می‌شنود و با آن انس دارد!؟ در این موقعیت است که هیچ‌چیزی به کمک انسان نمی‌آید. چرا که هر چیز جز در نسبت با آن صدا خواهد رفت. با این توصیف اگر خواستیم رسانه یا مبلغی باشیم که از پایگاه انقلاب اسلامی حرف می‌زند چه کار باید بکنیم ؟ آیا می‌توانیم یک کلمه باشیم اما واقعی؟ یا آنکه دل به اوهام بسپاریم و همچون رسم رایج رسانه‌های امروز مطالب و سخنانی را بر زبان جاری کنیم که هیچ انعکاس و پژواکی در دل و جان ما ندارد.(شاید راه دوم همان معنای حبط عملی است که در معارف دینی بیان شده) 🖊 م.ا
امروز یک عالِم قبلش یکی مرد هنرپیشه همراهِ همسر نقل و حدیث‌ها هم زیاد است دیروز هم حتما یک مرگ معمولی یا سکته‌ای مغزی با چهره‌ی مغموم یک جراح که ناگاه دست‌ها را طبق عاداتی که مرسوم است با یک تکان سر می‌افشانَد و آهسته جوری که آن همراه بیماری که حالا گشته وارث باور کند که هر دو مغموم‌اند عذر می‌خواهد چندین زن و مرد کهنسال یا بچه‌ای کوچک بر زیر یک تایر در زیر تیرآهن در گوشه‌ای ناگاه شاهد فراوان است ... هر چه بگویم باز کم گفتم تازه نگفتم خودکشی‌ها را بیخیالش آری عزیزان! هرکس که از ما زنده مانده وقتی که می‌بیند کسی مرد با خود می‌اندیشد: خدا رو شکر که من زنده هستم و سفت می‌چسبد دنباله‌ی این زندگی را تا آنکه می‌میرد و باز تکرارِ: خدا را شکر او مرد من زنده هستم یاد حیات وحش افتادم آنگاه که یک دسته از گوران خود را کشانده از میان دشت‌های خشک طبق عاداتی که از خلقِ زمین مرسوم بوده است بر پای یک برکه که آبش چرک و گندیده است وآن تشنگان ناچار که زندگی‌شان بسته بر آن آب گندیده است حمله می‌ آرند سویش و آرزوی هر یک از آنها البته می‌دانیم گوران هیچ رویایی آرزویی خام یا پخته در دل و یا در سر ندارند ولی هربار می‌دیدم که یک گور جوان یا پیر در چنگ یک صیاد افتاده است من حرص می‌خوردم که چرا آن جمعیت ( آن گله‌ی در سردی و گرمی همیشه پابپای هم پشتِ سر هم تا ابد از آن زمانی که زمین بوده است) از هم جدا گشتند؟ هان چرا ؟ آنها که باهم پشت هم یا در کنار هم مثل یک کوهند باز یادم رفت کآن گوران هیچ رویایی یا آرزویی خام یا پخته در دل و یا در سر ندارند شاید فقط زان خیل جمعیت یکی‌شان پیش خود گوید خدا رو شکر او مرده من زنده هستم و سفت می‌چسبد دنباله‌ی این زندگی را تا برکه‌ای دیگر بازهم تکرار بازهم تکرار ...
چشمان من این تیله‌های مات بیگانه با دستان من نا آشنا باهم این چشم‌های بی‌تفاوت تا چند فصل پیش با دست‌هایم آشنا بودند چشمان من هم‌داستان دستان من بودند چشمان من بر آشنایی عاشق‌ترین بودند پیوسته می‌گشتند انگار در کوچه‌ها بین خیابان گم کرده بودند یک‌بار دیگر لذتِ لمسِ لطافت را تا لمس می‌کردند روی علف را آرام می‌گشتند تا چند فصل پیش چشمان من از صخره‌های قلب من پیوسته می‌جوشید چون آبشارِ گیسوانِ بازِ بی‌تابی بر التهابِ صخره‌هایِ نیمه‌بازِ شانه‌های هرچه می‌خواست محکم فرو می‌ریخت در نیمه‌های شب در بین تاریکی وقتی نمی‌دیدند چشمان سیه‌روزم ... من دست، بر دیوار می‌گشتم! چشمان من دیوار را شفاف‌ می‌دیدند تا چند فصل پیش چشمان من شب را بسان روز می‌دیدند اما چه‌شد!؟ ای وای! این سال‌های بی‌بهارِ بی‌خبر از برف و از باران بر جای دستانِ نوازشگر ذهن‌ها آوار می‌گردند بر هر آنچه دلخواه است یا نه هرچه تن‌خواه است این ذهن‌های بی‌حیا دستی که می‌کوبند بر روی علف ها این ذهن‌هایی که نمی‌فهمند نور آشنایی را بیگانه با هر دست نشناخته هرگز طعم جدایی را ای نازنینم گم‌کرده‌ای آغوش مادر را ! شکر خدا که تشنه هستی دستان محتاجی برای جرعه‌ای آغوش داری با چشم‌هایی که می‌گریند و می‌گردند روی زمین را شکر خدا روی زمین گم‌کرده‌ای داری ! من چند سالی می‌شود ای نازنینم! گم کرده‌ام چشمان خود را لابلای این علف‌های بلندِ هرزپرورده‌ی هوای شوم و مسمومی که از گندِ لجن‌زار، آب می‌نوشند و می‌پوشند سوی دیدگانم را
خواب بودم خواب دیدم راستی خواب شگرفی بود خوابی که می‌ترسد زبان از گفتنش اما در آخر دل‌نشین تعبیر آن بر چشم و هم می‌نوشدش گوش ؛ وانگه یکی باغ یک باغ سیمانی تا چشم می‌دید روییده در هرجا درختان بلندِ آسمانِ‌دل‌ خراشی خاکستری رنگ زبر و زمخت و مرده و بیگانه با هر دست جز دست سیمانی [که نشناسد بجز کوبیدن و در هم شکستن هیچ هنجاری] من از وحشت به سویی می‌دویدم باز از سویی به دیگر سو اگر می‌شد درون خاک بگریزم چنین می‌کردم اما وای جای خاک [جای آن خاکِ پذیرنده خاکِ دل‌زنده که می‌رویید از دامان آن برگ و درخت و غنچه و سرسبز می‌کرد و می‌پوشاند روی زمین را] یکی فرش سیاهِ پهن گشته زیر پایم بود تار و پودش سنگ و قیراندود گوئیا با غیظ با نفرت خاک را مام وطن را مومیایی کرده باشند یا پهن کرده دامن خود را بجای مهربان‌مادر یکی عفریته‌ای منحوس یک ناخوب نامادر گیسوانش دود جای ابر با چشم‌هایی که بجای نور، نفرین می‌چکید از آن آری عجب خواب عجیبی بود ناامید از هرچه و هرجا که می‌دیدم دویدم باز سویی زیر یک سقف زمخت سفت و سیمانی خواب است حتما [با خودم می‌گفتم این] خوابی است شیطانی که من پا می‌شوم از آن پا شود از سینه‌ام ای کاش این بختک تا آنکه یک‌لحظه به یک‌باره انگار سقف آسمان شد باز و همچون ابر خورشید رخشنده آن پر حرارت،گرم‌رو یک لحظه بارید یک لحظه گرمم شد تا اینکه تابید یک شعله از آن مهر تابنده بر پیش پایم خورد و یک‌باره زمین وا گشت خاکِ پذیرنده آن مهربان مادر آغوش خود را باز کرد وآن‌ بشارت را پذیرا گشت ناگه گلی جوشید خونین رنگ و می‌شد ریشه‌هایش پهن بکرداری که با برگ درختان می‌کند پاییز سقف‌های اسکلت‌های بلند سفت و سیمانی فرو می‌ریخت ناگهان غوقا قیامت شد مردمان هم مثل من ترسیده بودند و به دورش جمع می‌گشتند دست‌های سفت سیمانی می‌شکست و  باز می‌شد سوی هم آغوش‌ها من شاد بودم شاد با اینکه می‌ترسیدم اما نزدیک‌تر رفتم و دست بردم سوی آن ناگه نفهمیدم چه شد انگار پذیرا خاک آن مهربان‌مادر مرا همچون بشارت در خود فرو می‌برد خواب دیدم خواب راستی خواب شگرفی بود خوابی که دانم راست گوید راست
927.8K
خواب دیدم خواب راستی خواب شگرفی بود خوابی که دانم راست گوید راست