eitaa logo
ژلوفن
500 دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
9.1هزار ویدیو
34 فایل
خسته شدی از یک روز پرکار و پرمشغله!!؟ حوصله هیچ چیز رو نداری!!؟ میخوای تسکین بدی خستگی هات رو!!؟ اینجا همه چی هست یک پکیچ کامل طنز سرگرمی حیات وحش و... همه چی که حالت رو خوب کنه 🔻کانالی که خستگی هات رو میشوره و می بره 🔸️کانال #ژلوفن مسکن پنج کاره🙃
مشاهده در ایتا
دانلود
چه تعداد فرزند؟ چقدر فاصله؟ 🔻مطالعات نشان میدهد تا قبل از18سالگی، نقش پدر و مادر در تربیت فرزند 11 درصد و نقش خواهر و برادر 33درصد است. یعنی خواهر و برادر 3 برابر پدر و مادر در تربیت فرزند نقش دارند. از این رو بسیار مهم است که فرزند دارای خواهر یا برادر باشد. تعداد ایده آل فرزندان 2یا 3فرزند و فاصله ایده آل بین دوفرزند 20تا30ماه است. این فاصله بعداً بدلیل نزدیکی سن، آن دو کودک را دوست و یار هم میکند. در دنیای امروز بهترست مادر، تا2-3 سالگی فرزندش، کنارش باشد، در نتیجه وقتی بچه دار شدید شما باید خودتان را برای 4تا6 سال، ماندن در خانه و مواظبت از فرزندان آماده کنید. ضمنا دختران 1-2سال از پسرها جلوترند. پس اگر فرزند دوم دختر باشد خیلی زود از نظر توانایی مغزی به فرزند اول که پسر است میرسد. ولی اگر اولی دختر و دومی پسر باشد، ازنظر شناسنامه 2سال ولی از لحاظ فهم و درک، 3-4سال اختلاف دارند! 👈با هر ساعتی که در مواظبت از کودکان خود میکوشید، هزاران ساعت به خوشی،خوشبختی و سلامت فرزندانتان کمک میکنید و هر 1ساعتی را که در اینجا کم میگذارید، متأسفانه در آینده، ای بسا صدها ساعت رابرای جبرانش باید صرف کنید! join👉 ─━━━━⊱🐣⊰━━━━─ ♡
هدایت شده از ژلوفن
📚 رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃 ✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم .... رفقاتونو دعوت کنید 😊 💢واما... با رمان شیرین و جذاب ♥️ ♥️ در کنارتون هستیم . هر شب راس ساعت ۲۲ با ما همراه باشید😊
🌸 آه از نهاد صمد درآمده بود. بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چندنفری گوشتش را جدا و بین مردمی که آن حوالی بودند تقسیم کردند. قسمتی را هم برداشتند برای ناهار، و آبگوشتی بار گذاشتند. نزدیک امامزاده، باغ کوچکی بود که وقف شده بود. چندنفری رفتیم توی باغ. با دیدن آلبالوهای قرمز روی درخت ها با خوشحالی گفتم: «آخ جون، آلبالو!» صمد رفت و مشغول چیدن آلبالو شد. چند بار صدایم کرد بروم کمکش؛ اما هر بار خودم را سرگرم کاری کردم. خواهر و زن برادرم که این وضع را دیدند، رفتند به کمکش. صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: «این ها را بده به قدم. او که از من فرار می کند. این ها را برای او چیدم. خودش گفت خیلی آلبالو دوست دارد.» تا عصر یک بار هم خودم را نزدیک صمد آفتابی نکردم. بعد از آن، صمد کمتر به مرخصی می آمد. مادرش می گفت: «مرخصی هایش تمام شده.» گاهی پنج شنبه و جمعه می آمد و سری هم به خانه ما می زد. اما برادرش، ستار، خیلی تندتند به سراغ ما می آمد. هر بار هم چیزی هدیه می آورد. یک بار یک جفت گوشواره طلا برایم آورد. خیلی قشنگ بود و بعدها معلوم شد پول زیادی بابتش داده. یک بار هم یک ساعت مچی آورد. پدرم وقتی ساعت را دید، گفت: «دستش درد نکند. مواظبش باش. ساعت گران قیمتی است. اصل ژاپنه.
🌸 کم کم حرف عقد و عروسی پیش آمد. شب ها بزرگ ترهای دو خانواده می نشستند و تصمیم می گرفتند چطور مراسم را برگزار کنند؛ اما من و صمد هنوز دو کلمه درست و حسابی با هم حرف نزده بودیم. یک شب خدیجه من را به خانه شان دعوت کرد. زن برادرهای دیگرم هم بودند. برادرهایم به آبیاری رفته بودند و زن ها هم فرصت را غنیمت شمرده بودند برای شب نشینی. موقع خواب یکی از زن برادرهایم گفت: «قدم! برو رختخواب ها را بیاور.» رختخواب ها توی اتاق تاریکی بود که چراغ نداشت؛ اما نور ضعیف اتاقِ کناری کمی آن را روشن می کرد. وارد اتاق شدم و چادرشب را از روی رختخواب کنار زدم. حس کردم یک نفر توی اتاق است. می خواستم همان جا سکته کنم؛ از بس که ترسیده بودم. با خودم فکر کردم: «حتماً خیالاتی شده ام.» چادرشب را برداشتم که صدای حرکتی را شنیدم. قلبم می خواست بایستد. گفتم: «کیه؟!» اتاق تاریک بود و هر چه می گشتم، چیزی نمی دیدم. ـ منم. نترس، بگیر بنشین، می خواهم باهات حرف بزنم. صمد بود. می خواستم دوباره دربروم که با عصبانیت گفت: «باز می خواهی فرار کنی، گفتم بنشین.» اولین باری بود که عصبانیتش را می دیدم. گفتم: «تو را به خدا برو. خوب نیست. الان آبرویم می رود.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
    🍃💚🇮🇷ایرانِ‌زیبا🇮🇷💚🍃 🍃🌸آوای شبانه🌸🍃 🍃💖📹🎼آوایی زیبا و آرامبخش 🍃💖الهی شبتون‌پر از بهترینها 🍃💖غــرق خوشبختی باشید 🍃💖الهی‌که‌دلهای‌مهربونتون‌شاد‌باشه 🍃💖الهی‌رزقتون‌زیادو‌سلامتیتون برقرار 🍃💙شبتون خوش 🍃❤️🇮🇷❤️🍃 .💙
🍃💚بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم💚🍃 ❤️اللهم‌صل‌علی‌محمدوآل‌محمد❤️ 🍃💙وعجل‌‌فرجهم💙🍃        🍃🌸🇮🇷💚❤️💚🇮🇷🌸🍃 🍃📕❤️تقویم‌امروز‌‌‌ پنجشنبه👇 🍃🗓💙27 آذر ماه 1399 ه‌ش 🍃🗒❤️2 جمادی الاول 1442 ه‌ق 🍃📒💜 17 دسامبر 2020 م 🍃🌸🇮🇷💚❤️💚🇮🇷🌸🍃 🍃❤️روز پنجشنبه متعلق است به👇 🍃💙☀️امام حسن عسگری علیه السلام 🍃🌸🇮🇷💚❤️💚🇮🇷🌸🍃 🍃💖ذکر روز پنجشنبه👇💖🍃 🍃💚لااله‌الالله‌الملک‌الحق‌المبین      🍃🌸🇮🇷💚❤️💚🇮🇷🌸🍃 🍃🌸حدیثِ روز👇🌸🍃 🍃🌸💖☀️امام حسن عسکری‌علیه السلام: 🍃💝 آن دسته از علماء و دانشمندان از شیعیان ما؛ که در هدایت و رفع مشکلات دوستان و علاقه‌مندان ما، تلاش کرده اند، 🍃💖😇روز قیامت در حالتی وارد صحرای محشر می‌شوند که تاج کرامت بر سر نهاده 🍃💖☀️و نور وی، همه جا را روشنائی می‌بخشد 🍃💖☀️و تمام أهل محشر از آن نور بهره‌مند خواهند شد.
12.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
    🍃💚🇮🇷ایرانِ‌زیبا🇮🇷💚🍃 🍃❤️سلااام روزتون بخیر دوستان 🍃💖امیدواریم که در این صبح دل انگیز... 🍃💖عطر عشق خداوند باغ دل تان را معطر کند... 🍃💖و نگاه خداوند بر آسمان قلب تان بتابد... 🍃❤️خداوند یار و یاورتان
🔴 یک جا مرد کوتاه بیاید یک جا زن💌 ‌ ✍رهبر انقلاب:👇 💠 این طور نیست که بگوییم همه جا خانم باید از آقا تبعیت کند‌‌؛ نخیر. چنین چیزی نه در اسلام داریم و نه در شرع. یا مثل برخی از این اروپا ندیده های بدتر از اروپا و مقلد اروپا، بگوییم که زن بایستی همه کاره باشد و مرد تابع باشد. نه این هم غلط است. بالاخره دوتا شریک و دوتا رفیق هستید. یک جا مرد کوتاه بیاید، یک جا زن کوتاه بیاید. یکی این جا از سلیقه و خواست خود بگذرد، دیگری در جای دیگر، تا بتوانید با یکدیگر زندگی کنید 🌺🍃
🌸 می خواستم گریه کنم. گفت: «مگر چه کار کرده ایم که آبرویمان برود. من که سرِ خود نیامدم. زن برادرهایت می دانند. خدیجه خانم دعوتم کرده. آمده ام با هم حرف بزنیم. ناسلامتی قرار است ماه بعد عروسی کنیم. اما تا الان یک کلمه هم حرف نزده ایم. من شده ام جن و تو بسم الله. اما محال است قبل از این که حرف هایم را بزنم و حرف دل تو را بشنوم، پای عقد بیایم.» خیلی ترسیده بودم. گفتم: «الان برادرهایم می آیند.» خیلی محکم جواب داد: «اگر برادرهایت آمدند، من خودم جوابشان را می دهم. فعلاً تو بنشین و بگو من را دوست داری یا نه؟!» از خجالت داشتم می مردم. آخر این چه سؤالی بود. توی دلم خدا را شکر می کردم. توی آن تاریکی درست و حسابی نمی دیدمش. جواب ندادم. دوباره پرسید: «قدم! گفتم مرا دوست داری یا نه؟! اینکه نشد. هر وقت مرا می بینی، فرار کنی. بگو ببینم کس دیگری را دوست داری؟!» ـ وای... نه... نه به خدا. این چه حرفیه. من کسی را دوست ندارم. خنده اش گرفت. گفت: «ببین قدم جان! من تو را خیلی دوست دارم. اما تو هم باید من را دوست داشته باشی. عشق و علاقه باید دوطرفه باشد. من نمی خواهم از روی اجبار زن من بشوی.
🌸 اگر دوستم نداری، بگو. باور کن بدون اینکه مشکلی پیش بیاید، همه چیز را تمام می کنم.» همان طور سر پا ایستاده و تکیه ام را به رختخواب ها داده بودم. صمد روبه رویم بود. توی تاریکی محو می دیدمش. آهسته گفتم: «من هیچ کسی را دوست ندارم. فقطِ فقط از شما خجالت می کشم.» نفسی کشید و گفت: «دوستم داری یا نه؟!» جواب ندادم. گفت: «می دانم دختر نجیبی هستی. من این نجابت و حیایت را دوست دارم. اما اشکالی ندارد اگر با هم حرف بزنیم. اگر قسمت شود، می خواهیم یک عمر با هم زندگی کنیم. دوستم داری یا نه؟!» جواب ندادم. گفت: «جان حاج آقایت جوابم را بده. دوستم داری؟!» آهسته جواب دادم: «بله.» انگار منتظر همین یک کلمه بود. شروع کرد به اظهار علاقه کردن. گفت: «به همین زودی سربازی ام تمام می شود. می خواهم کار کنم، زمین بخرم و خانه ای بسازم. قدم! به تو احتیاج دارم. تو باید تکیه گاهم باشی.» بعد هم از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زن مؤمن و باحجابی مثل من گیرش افتاده خوشحال است. قشنگ حرف می زد و حرف هایش برایم تازگی داشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
    🍃💚🇮🇷ایرانِ‌زیبا🇮🇷💚🍃 🍃💖سلام روزتون زیباترین 🍃💖صبحی دیگر فرا رسیده 🍃💚دعا می کنیم خداوندامروز 🍃💙در هر کاری که انجام می دید 🍃💜و هر جایی که قدم می ذارید 🍃💝حضور داشته باشه 🍃💖و به زندگی شما برکت ببخشه 🍃🧡شاد و سلامت باشین
🍃💚بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم💚🍃 ❤️اللهم‌صل‌علی‌محمدوآل‌محمد❤️ 🍃💙وعجل‌‌فرجهم💙🍃        🍃🌸🇮🇷💚❤️💚🇮🇷🌸🍃 🍃📕❤️تقویم‌امروز‌‌‌ شنبه👇 🍃🗓💙29 آذر ماه 1399 ه‌ش 🍃🗒❤️4 جمادی الاول 1442 ه‌ق 🍃📒💜 19 دسامبر 2020 م 🍃🌸🇮🇷💚❤️💚🇮🇷🌸🍃 🍃❤️روز شنبه متعلق است به👇 🍃💙☀️پیامبر خاتم صلوات الله علیه 🍃🌸🇮🇷💚❤️💚🇮🇷🌸🍃 🍃💖ذکر روز شنبه👇💖🍃 🍃💚یا رب العالمین💚🍃      🍃🌸🇮🇷💚❤️💚🇮🇷🌸🍃 🍃🌸حدیثِ روز👇🌸🍃 🍃🌸💖☀️پیامبر اکرم خاتم الأنبیاءصلوات الله علیه: 🍃💜از نفرین مظلوم بپرهیزید؛ زیرا وی با دعا(نفرین) حق خود را از خدا میخواهد ؛ 🍃💚و خدا حق را از حق دار دریغ نمی‌دارد و دعایش (نفرین) مستجاب میشود. 🍃📚منبع: نهج الفصاحه ص. ۱۶۱، ح.