eitaa logo
• Jeŋaŋ | جِــنـاݩ •
23 دنبال‌کننده
182 عکس
18 ویدیو
2 فایل
|•. بـــِســمِ ربِـــــ المَـهدے .•| انگشت‌بہ‌لب‌ماندھ‌ام‌ازقاعدھ‌عشق…! مایاࢪندیدھ‌تب‌معشوق‌کشیدیم … °°محافلمون @mh_jenan °°شࢪو؏:۲۹/مرداد/۱۴٠٠ °° کاناݪ‌هدیہ‌بہ‌محضࢪصاحب‌الزمان‌است... °°بگوشیم رفیق~ https://harfeto.timefriend.net/16305987326688
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اسلام بعضی هامون شبیه ادامسه ! همینقدر الکی پلکلی /: > °| @JENA_N °|<
.. 💍 🗣| در‌همایش‌خــانواده‌رضــوۍ: یڪ‌نمازظهردرخدمت‌آقا‌بودیـم... نمازڪه‌تموم‌شد‌آقامیخواستندبروند... به‌من‌گُفتند:کارے ندارید؟ گفتم:آقایه‌ناهارباشماآرزوست😊 آقاگفتند:ببخشیدمن‌ناهارم‌رو‌با حاج‌خانم‌میخورم ... 🍃 🧣👑 > °| @JENA_N °|<
「🖇🌘」 بعد از وقوع زلزله در بم... 🌹
‹💙🦋› طورۍبھ‌حرفام‌گوش‌میدھ ڪھ‌‌انگارفقط‌من‌نوڪرشم💔シ!" ...🖐🏻 ¦🦋⃟💙¦↜ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌
• . خوش‌بہ حالِ‌آݩ شاخه‌گلانۍکہ هرروز‌عطرِوجودت‌ر‌ااستشمامـ می‌کنݩ ...(:" ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ >°| @JENA_N |°<
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاشڪـۍهیچ‌گُلی،براۍدلبری؛ ‌عطرشوحراجِ‌دنیانکنــھ((:🌸🍃'! ‌ 🤤🍁 > °| @JENA_N °|<
هدایت شده از شبکه انتشار محتوای سیدنا13
26.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥منحصر به فرد ترین نماهنگ ۱۴۰۰ 🛑نماهنگ دهه هشتادیا بالاخره منتشر شد . ✔️با حضور عبدالرضا هلالی، محمدحسین پویانفر و علی رام نورایی 🔊👌🏻 پیشنهاد مشاهده ببینید و دلتون و راهی کربلا کنید
بسم رب النور ✨
یکشنبه :14/شھࢪیور/1400🌱 28/محࢪم/1443🖤 5/سپتامبر/2021🌹 ʝօᴠɨռ↯ッ > °| @JENA_N °|<
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🌿 امروز هر که نفسش تنگ شد بستری‌اش کردند 💊 ما دلتنگی را چه کنیم ؟¡ 🎨 السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین 🖐🏻 > °| @JENA_N °|<
بچه ها از این به بعد رمان زیبای آمیتیست بارگزاری میشه امیدوارم لذت ببرید
🌿🌷🌿 🌷🌿 [شرو؏ من تویی . . !🌱] 📚🔗رماݩ آمیټیسټ🌻 بہ قلم:"حمیدۍ ݕاݩو" ☕️ژانر :پلیسۍ، مذهبۍ، عاشقانہ🙊 🖌اولیݩ رماݩ مذهبۍ کاملا متفاوټ.🦋 🌼ایݩ رماݩ رو از دسټ ندید🌸
رفیق جان وقتی موندن هست چرا لفت دادن؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 تجربه رسیدن به اوج حال خوب 👈🏻 راه رسیدن به حال خیلی خوب چیست؟ > °| @JENA_N °|<
•🔗🌸•🔗🌸•🔗🌸•🔗🌸•🔗🌸•🔗🌸• به نام خدا... 🤍 💫 🌷بہ قلم حمیدۍ بانو🌷 🌸راوی🌸 _زهرا بدو دیگه الان دیر میشه ها! +باشه بابا اومدم...چقدر غر میزنی _عجب رویی داری تو دختر...نیم ساعته داری آماده میشیا... +ای بابا...یکم صبر کن دیگه...همه رفیق دارن مام رفیق داریم... مهسا چشم غره تقدیم زهرا کرد که از چشمان تیز زهرا دور نماند. زهرا همانطور که چادرش را بر روی سرش مرتب میکرد،رو به مادرش گفت: +مامان من رفتم اگه چیزی لازم داشتی که از بیرون بگیرم،برام پیغام بذار... چون ماموریته امکان داره نتونم جواب تلفنتو بدم ×جوری میگی ماموریت انگار کجا میری... همین پایگاه سر کوچه اس دیگه +خواستم یکم ادای فیلما رو دربیارم... اخه از اینجا میریم به..... _اِیییییی زهرااااا... دو ساعت میخوای مکانو توضیح بدی؟ مگه توضیح ندادی؟ +چرا توضیح دادم ولی خب... مهسا دست زهرا را به قصد خروج،به دنبال خود کشید... _بیا بریم دیگههههه زهرا همانطور که برای خلاصی از دستان مهسا تقلا میکرد رو به مادرش گفت: +مامان من رفتم اگه بر نگشتم رو اعلامیم بنویسید دختر خیلی خیلی خوبی بود و قبل از برخورد دمپایی های دیجیتالی مادرش،درب منزل را بست... فلفور کفش هایشان را به پا کردند و با هم به قصد خروج از منزل،از سنگ فرش ها و درختانی که در آن حوالی قد علم کرده بودند رد شدند... که ناگهان.... ... 😉👌🏻 •🔗🌸•🔗🌸•🔗🌸•🔗🌸•🔗🌸•🔗🌸• <°| @JENA_N |°<
•🔗🌸•🔗🌸•🔗🌸•🔗🌸•🔗🌸•🔗🌸• 🤍 💫 🌷بہ قلم حمیدۍ بانو🌷 که ناگهان.... زهرا به صورت نمایشی،با دست بر سر خود کوفت و با چهره مضطربی رو به مهسا برگشت مهسا که با دیدن حرکات عجیب زهرا،متعجب و متعجب تر میشد،زبان خود را از سقف جدا کرده و لب به سخن گشود _چی...چیشده؟ +بدبخت شدم _چ..چر...ا؟ +چون اوجولاتام تو خونه جا موند و قبل از عکس العملی از مهسا،فرار را بر قرار ترجیح داده و به طرف خانه به قصد ترور شکلات ها رفت... با شتاب درب خانه را گشود و کفش هایش را از پا در آورد +مامااااان... مامانییییی ×چیشده؟ زهرا باز چی جا گذاشتی؟ لبخند دندان نمایی به ذهن خوانی مادرش زد و گفت +اوجولاتامو جا گذاشتم ×دیشب از دست اون پسر،زیر مبل قایمش کردی زهرا به سرعت به طرف مبل سه نفره قدم برداشت و دست خود را در زیر مبل جا به جا نمود بعد از سختی و مشقت بسیاررررر،موفق شد آنها را پیدا کند... به رسم همیشه،پنج شکلات کاکوئی و پنج شکلات لواشکی برداشت و داخل کیفش انداخت. +ممنون عشقمممم ×صدبار گفتم به من نگو عشقم +خب چیکار کنم؟ عشق منی دیگه نه نه شما عشق آقا رضایی ×برو زبون نریز دختر +چشمممممم قربان با گذاشتن احترام نظامی به سرعت باد،کفش هایش را به پا کرد و به مهسا که مثل همیشه درحال غر زدن بود،پیوست. ... 😉 👌🏻 •🔗🌸•🔗🌸•🔗🌸•🔗🌸•🔗🌸•🔗🌸• >°| @JENA_N |°<
رمان به صورت آنلاین نوشته میشه و با نویسنده ارتباط داریم
هدایت شده از قاب عکس خالی.:)
♥{روح رنگی}★ https://eitaa.com/ojojbll