لیگ جت خراسان رضوی
سلام رفیق تصور کن قراره یک موکب متفاوت بزنیم! یک موکب فرهنگی رسانه ای 🎥 که در این روزگار، با تولید م
⚠️بچه ها موکب قراره تو فضای حقیقی باشه نه مجازی!
دقیقا مثل یک موکب پذیرایی...
دقت کنید تو ایده هایی که میفرستین.
اتوبوسها میآیند و میروند، و او همچنان در انتظار باقی مانده است. دلش پر از امید است که بلاخره اتوبوس خط ۳۷ میرسد. وقتی اتوبوس نزدیک میشود، مردی روی ویلچر نشسته و با چشمان پر از ناامیدی به آن نگاه میکند.
او نمیتواند به تنهایی از پلههای اتوبوس بالا برود و این لحظه، لحظهای پر از چالش و احساس است. اما ناگهان، راننده اتوبوس با دیدن این صحنه از اتوبوس پیاده میشود. چندین مسافر آقا هم به او ملحق میشوند و با هم، دست به دست هم میدهند تا مرد را به مقصد برسانند.
لحظهای که مرد روی ویلچر سوار بر اتوبوس میشود، ناامیدیاش به لبخند تبدیل میشود. او دیگر تنها نیست و این حس همبستگی و محبت، دل هر بینندهای را گرم میکند. من هم از وجود مردان با غیرت سرزمینم خوشحالم و این تصویر زیبا از انسانیت و کمک به یکدیگر، در قلبم ثبت میشود.
زندگی جاریست امشب به قلم:
✍🏻محدثه پرهیزی
#زندگی_جاریست۱۱
🔆 پیش به سوی روشنایی
@jet8ir
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گلهایی که هر کدام، عهدی شد!
عهدی برای ایستادن، برای ماندن، برای بودن...
شاید بهای این اتحاد، شهادتت بود🥀
اما بدان، این مسیر را ادامه میدهیم؛
همانگونه که تو با جانِ خود ثابت کردی:
ایران، همیشه میماند🇮🇷
روحت شاد و راهت پررهرو سردار حاجیزاده🖤
@jet8ir
یادآوری عکس های خاطره انگیز گوشیم به من مسئله مهم تری رو رسوند!
امروز این عکس را که مدتی پیش گرفته بودم و هدف انعکاس زیبای تصویرمان روی شیشه بود که چهره هایمان خوب و پروفایل پسند بیافتد را دیدم!
آن زمان غزه در زیر آتش های صهیونیست بود و من در ایران همراه رفقایم به سفر رفته بودیم و بزرگترین دغدغه مان این بود که چه لباسی را با هم ست کنیم و تفریح امروزمان کدام نقطه شهر باشد!
دقیقا آن زمان که انعکاس رنج غزه،سایه به سایه خنده هایمان بود!
اما امروز نگاهم بعد از گذراندن جنگ تحمیلی چند روزه، که تازه فقط خبرهایش را لمس کرده ام و گاهی صدای پدافند هایش را شنیدم
لبخند یا مدل ایستادنم را ندید و شیشه را شکست...
محاکمه!
شاخه های زیتون!
لبخند کودکان!
چفیه!
سردار!
و...
حالا که #جنگ_دوازده_روزه را پشت سر می گذارم و امیدی به آتش بس رژیمی که از انسانیت بویی نبرده و کشتن آدمیزاد برایش مثل آب خوردن است ندارم ،حالم دگرگون می شود!
که اگر آن روزها روایتگر مظلومیت غزه بودیم و سلاح رسانه را با خشاب روایت پر می کردیم و به جهان مخابره می کردیم؛ شاید امروز این غده سرطانی جایی در جغرافیای جهان نداشت!
یا کمی از این لکه ننگ بر پیشانی جهان می نشست!
نگاه امروزمان شیشه های بی تفاوتی را شکست و باعث وحدت ملی شد!
اما حالا این موشک های ماست که پیوند رسانه و روایت است و قراراست باعث ریشه کن شدن هویت صهیونیستی شود و زخم های تاریخ را التیام دهد.
#زندگی_جاریست چون
به زودی شاخه های زیتون سبز خواهند شد، حتی اگر بسوزند، از خاکستر مقاومت جوانه زده و سبز خواهند شد🌱
#زندگی_جاریست۱۲
#سنصلی_فی_القدس
@jet8ir
🔴 اگر یزید روزنامه داشت، وقایع کربلا را اینطور روایت میکرد...
@jet8ir
بله... بلاخره شب ششم از ماه محرم هم گذشت...
حوالی ساعتای ۶ بعدازظهر بود که بیحوصله شده بودم.
انگار هیچ کاری دلم نمیخواست انجام بدم.
یک بغضی ته گلوم داشتم ولی نمیشد خالیش کنم... اشک تا به مرحله سرازیر شدن میرسید ولی جاری نمیشد.
حس خیلی بدی بود.
به مادرم گفتم: مامان، هر سال اون موکب هئیت امام زمان عج بود که میرفتیم، جای مترو بود؟
مادرم گفت: آره آره تازه فهمیدم کدوم موکب رو میگی، خب چی شده؟
گفتم: هیچی، میشه امشب بریم اونجا؟
امسال که دوباره برپاست درسته؟
مادرم گفت: اره برپاست، خب اگه میخواین بریم که پاشین یکم زودتر اماده شین که دیر میشه، تا برگردیم دیر وقته!
نفهمیدم چی شد، چجوری اماده شدم، چجوری رفتیم، به موکب که رسیدیم
یک گوشهای خلوت پیدا کردم و نشستم... حواسم به مادرم و خواهرم نبود. همینجوری با آقا دردِدل میکردم
خوشبختانه اشکام سرازیر میشدند... آخه همون لحظه مداحی قشنگی درحال پخش بود...
(پریشونم...یک جورایی من شبیه مجنونم، من اصلا کی عاشق شدم نمیدونم؟ حسین جونم؟)
خواهرم با ذوق تمام برام یک شربت خنک آب لیمو آورد...
جاتون خالی نمیدونید چه طعمی داشت!
حسی که من در اون لحظه پیدا کرده بودم قابل توصیف نبود!
"موکب هئیت امام زمان عج
طبرسی شمالی ۶
کنار مترو شهری فجر"
زندگی جاریست امشب به قلم:
✍🏻رامیا کیوانلو
#زندگی_جاریست۱۳
#ایرانحسینتاابدپیروزاست
🔆 پیش به سوی روشنایی
@jet8ir
یه اینفولنسر مصری نوشته تو زندگیت نمیتونی همه رو خوشحال کنی، چون تو مث موشک های ایرانی نیستی😎
+بارش حق
@jet8ir
ساعت حوالی ۵ عصر بود که از کتابخانه بیرون آمدم. با خودم گفتم کاش تا موقعی که میرویم هیئت، بتوانم کمی استراحت کنم. دلم میخواست استراحت کنم چون انرژی نداشتم و از شدت فشار کنکور و نهایی، خودم را باخته بودم.
داشتم کمکم به خانه میرسیدم که سر و صدا و کلکل چند پسربچه ۱۱ یا ۱۲ ساله توجهم را جلب کرد. داشتند با همان چیزهایی که در خانه داشتند، یک موکب کوچک برای پذیرایی از عابران یا ماشینها آماده میکردند. حس کنجکاویام گل کرد و رفتم جلو تا با آنها صحبت کنم.
خیلی برایم جالب بود که ۶ تا پسر بچه در این سن و در تابستان که باید به فکر بازی و فوتبال و... باشند، دارند برای طفل ششماهه آقا امام حسین (ع) نهایت تلاششان را میکنند؛ از جمع کردن پول تو جیبیها و خرید لیوان و شکر و یخ تا آوردن میز به آن سنگینی با کمک هم و قرض گرفتن قابلمه و کتری از مامانها.
وقتی که صحبتام با پسربچهها تمام شد، در حالی که شربتم را مزهمزه میکردم، به این فکر کردم که دیگر به استراحت احتیاجی ندارم. وقتی به اینکه چند تا پسربچه در این سن و سال به جای اینکه مثل همه با پول تو جیبیهایشان بخواهند خوراکی،توپ، کیمدی و... بخرند، پسانداز چند ماهشان را هم جمع کرده بودند تا شکر و لیوان و... بخرند. این کار و این هماهنگی و عشق به ششماهه امام حسین (ع) چنان انرژی به من داد که فکر میکنم تا مدت خیلی طولانی و یا حتی تا آخرین روز عمرم، امروز را یادم نرود!
زندگی جاریست امشب به قلم:
✍🏻زینب عظیمی
#زندگی_جاریست۱۴
🔆 پیش به سوی روشنایی
@jet8ir
هدایت شده از 🇵🇸 مجموعه فرهنگی و تربیتی هیئتُ المهدی (عج)🇮🇷
50.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟥 شیرینتر از هر عسلی ...
🔗 تماشای این کلیپ، فقط چند دقیقه وقت میگیرد… اما شاید نگاهتان را عوض کند!
#احلی_من_العسل
#عاشورا
#محرم
#امام_حسین
به ما بپیوندید👇👇👇
@Heyatolmahdi313
لیگ جت خراسان رضوی
🟥 شیرینتر از هر عسلی ... 🔗 تماشای این کلیپ، فقط چند دقیقه وقت میگیرد… اما شاید نگاهتان را عوض کند
چه کسی جنون را در دل این ها شعله ور کرده که برای
شهادتشان
پیش مادر التماس دعا می کنند؟!
یا این
نوجوانان
،قاسم زمان خودند! یا مادران شان از نسل مادر وهب! نمیدانم کدامین... فقط می دانمپیمودن این راه، شیرین تر از عسل است... #ایرانحسینتاابدپیروزاست @jet8ir