رمان جیران
پارت ۲۱
#جیران
هنوز خیره نگاهم میکرد
شاید
منتظر بود بگم
که دوسش دارم
اما من نگفتم
من هیچی نگفتم
که بعد از چند
دقیقه صدای پاهاش و
باز و بسته شدن در
رو شنیدم
نفسی آسوده کشیدم و
ملافه را از روی
صورتم برداشتم
#ناصر
اون دیگه منو نمیخواد؟
دیگه دوسم نداره؟
اصلا از اول
دوسم داشت؟
قلبم تند میزنه
حالم بده
این سوال توی سرم
میچرخه و میچرخه
اصلا دوسم داره؟
نکنه ترکم کنه
من بدون اون میمیرم
خواستم برم داخل اتاق
که جواب سوالتم
رو بگیرم
و دستم را
روی دستگیره در
گذاشتم که دستی
دست مرا کنار زد
و خود در را باز کرد و
داخل شد
رمان جیران
پارت ۲۰
#جیران
عقب رفت و روی
صندلی
کنار تخت
نشست
نگاهم کرد غمگین بود
پشیمان بود
لب زد:ببین جیران تا حالا
این سوال رو ازت نپرسیدم
و خودت هم تا
حالا بهم نگفتی
جواب منو راست و درست
بده
منو دوست داری؟
نگاهش کردم
نگاهم کرد
من باید میگفتم؟
من عاشق شاهم؟
آره با دل و جونم
دوسش دارم من عاشقشم
اما الان دلخور تر و عصبی
تر از اونم
که بخوام
احساسم رو
بگم
پس ملافه را روی سرم
کشیدم
و فقط گفتم :
لطفاً برو ناصر
بهت زده نگاهم کرد
شاید فکر کرده
دوسش ندارم
شاید فکر کرده
برام مهم نیست
اما مهمه
لعنتی مهمه
من نفسم به نفسش
بنده
و اون نمیدونه
و فعلا هم نمیخوام بدونه
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو قهرمان زندگیم شدی ...💪
#جیران
کپی ممنوع 🖖
ساخت خودمونه🤙
جیرانخاتون🌚
دیگه بستمه شکستن 😭 نمیخوام عاشق بمونم💕🎀 #جیران #ناصر ساخت خودمونه 😊 کپی ممنوع ❌☘ @Jeyran_khaton
چهل و دو ویو سی و دو تا عضو🤦♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ندیدم ❤️
#جیران
#پرینازایزدیار
کپی ممنوع ❌
ساخت خودمون✅
هدایت شده از خـَلـَقَـالـحُٰسـیَن🌱...
#رمان_جیران
#پارت_56
هنوز هم خواب عجیب بود
حتما حکمتی دارد یا از نگرانی های بی خود و بی جاست این خواب وحشتناک
نفس عمیقی کشیدم ترس داشتم در حین راه اتفاقی بیافتد شروع کردم به صلوات فرستادن
حدود ۱ هزار صلوات فرستادم که وارد شهر شدیم
حال و هوای مشهد مرا از روحم جدا کرده بود
چند ثانیه گذشت که گنبد حرم مطهر نمایان شد
اشک در چشمانم حلقه زد
زیر لب با خود گفتم السلام العلیک یا موسی ابن الجعفر
وارد حرم شدیم کالسکه در
حیاط بزرگ حرم ایستاد
دست معین را گرفتم و از پله نیمه بلند کالسکه پایین امدم
همه مردم جمع شده بودند
قراول ها راهی باز کرده بودند برای عبور
جمعیت محو قد و قامت رعنای قبله عالم شده بودند
کمی که جلو تر رفتیم
همه ادم ها تعظیم کردند و خم شدند
از بزرگ تا کوچک،
از پیر تا جوان،
از نوزاد تا میانسال،
زنان به من و مهدعلیا و
ملک زاده نگاه میکردند و در گوش هم پچ پچ میکردند
پس از ورود به صحن ردیفی ایستادیم و سلامی به امام رضا دادیم
هیچ کس در صحن نبود اما جلوی
درب ورودی تا دل به خواهی ادم میجوشید
خسته راه بودم اما زیارت را به استراحت ترجیح دادم
قبله عالم که دید مشتاق زیارت بودم
با لبخند جلو امده در گوشم گفت
_همراه ملک زاده به حرم برو معین نزد
من و محمد نزد مهدعلیا می ماند
خواستم تعارف کنم و انکار که
قبله عالم با دست اشاره کرد که به زیارت روم
قبول کردم با ملک زاده وارد شدیم
کفش هایمان را گوشه ای گذاشته سمت ضریح رفتیم
هیچ بنی بشری نبود آنقدر راحت میتوانستی زیارت کنی که
تا صبح انجا بمانی
دستم به ضریح خورد که قطره اشکی از چشمانم ریخت
اولین بار بود پا بوس امام رضا امده ام
دلتنگ شدم که کاش والدین ام هم اینجا بودند
خوابی که دیدم را برای امام رضا تعریف کردم
_یا ضامن آهو،خودت ضامن من شو و زندگی ام را تضمین کن