#رویای‌قاجار
پارت۷۹
_ای کاش میشد تا آخر با هم باشیم.
ای کاش کنار هم تا پایان دنیا و قیامت باشیم
کاش باشیم و عشق بی پایان را تجربه کنیم
~لطف دارید سرورم.
من هم همین آرزو را دارم.
اینکه چی میشه اگه کنار هم باشیم و حتی یک لحظه هم همو تنها نذاریم
..........
چند ساعتی کنار قبله عالم موندیم و بعدش میخواستیم به سمت چادر ها برگردیم.
چند قدمی جلوتر آمدیم
و یک دفعه مردی که یک دستمال صورت خود را پوشانده بود
به همراه تفنگ جلوی مان را گرفت
چون ما کمی از شکارگاه دور بودیم کسی مارا نمیدید به خصوص در تاریکی شب.
#بهار
شب شده بود منم نگرانشون شدم
رفتم به بیرون و بدون اینکه کسی متوجه بشه سوار اسب شدمو فانوسی برداشتم.
تفنگم محض احتیاط برداشتم و به سمت تپه بزرگ راه افتادم...
..........
_گوش کن پسر. من آنقدر دارایی دارم که تو یک عمر بدون اینکه به کسی نیاز داشته باشی بتونی زندگی کنی.
فقط بزار ما سالم برسیم.
•هه.! نه بابا. تا به حال ندیده بودم شاه مملکتی اینطوری التماس کنه. یا کاری که میگمو انجام میدی یا اول زنتو میکشم بعدم تو رو.
_باشه. خیل خب باشه. بگو چی میخوای
• این برگرو باید مهر کنی.!
_ این چیه؟
•چیز زیادی نیست! فقط باید تاج و تختتو به من واگذار کنی!
_ مهرم همرام نیست.
• سر منو شیره نمال. شاه خرفت! میخوای من برات پیداش کنم؟!.
