#رمان_جیران
فصل ۲
پارت آخر
#جیران
✨۷ماه بعد
به سمت محل جشن رفتم
روی لبم لبخند
و چهره ام شاد و خوشحال
بود
دستی روی شکم برآمده شده
ام کشیدم
-آخ مامان فدات بشه
کی به دنیا
میای تو پس؟
دلم میخواد بغلت
کنم عزیزم
از حرف زدن
با بچه ام دست
کشیدم
و به جشن رفتم و
به بقیه ملحق شدم
ناصر تا مرا دید
جلو آمد
و آروم در
گوشم گفت:بچه و
مادرش هر دو خوبن؟
+تو رو میبینن خوبن
لبخند زد و
دستم را گرفت
و روی صندلی ای
نزدیک خود
نشاند
مثل بقیه مشغول
دست زدن و شادی
کردن شدم
و قصه ی من و ناصر
فوق العاده تموم شد
و در کمال
آرامش در کنار هم
به زندگی امون ادامه
دادیم
و عشق ما را به
هم رساند و کنار هم
نگه امان داشت
#پایان