#رویایقاجار
پارت۳۵
#جیران
مطمئن شدم که حال بهار خوب شده
با قبله عالم به باغ اندرونی رفتیم و قدم میزدیم
.......
_ جیران به نظرت کار کی میتونه باشه؟
~ نمیدونم قبله عالم نظر شما چیه؟
_ مطمئنم کار کارِ تاجیه. وگرنه کی بدون مناسبت همرو مهمونی دعوت میکنه
~ درسته ولی باید از خودشم بپرسیم
........
دیدیم بهار به سمت ما میاید
......
~ چرا آمدی اینجا مگه طبیب نگفت باید استراحت کنی؟
+ نگران نباشید حالم بهتره اومدم قدم بزنم
......
لبخندی زدم و گفتم برو
......
#بهار
با گلنسا رفتیم سمت حوض دست و صورتمونو بشوریم
دیدم گلنسا هواسش نیست یهو آب پاشیدم روش ترسید و اونم برداشت روم آب پاشید
با هم آب بازی کردیم. از اون طرف جیران بلند بهمون گفت اینکارا چیه میکنید مریض میشیدا
ما هم سری تکون دادیم و رفتیم لباسامونو عوض کردیم.
حالم یکم بد شد سرگیجه گرفتم داشتم می افتادم که گلنسا گرفتم
؛ حالت خوبه؟
+خوبم
؛ دواتو نخوردی صبر کن برم برات بیارم
.......
گلنسا رفت برام دارومو آورد
.......
؛ بیا اینم دوات
+ممنون
.....
دارومو خوردم و رفتم رو تخت دراز کشیدم و خوابم برد
#رویایقاجار
پارت ۳۶
#جیران
قبله عالم به اندرونی خود رفتند و منو محمد قاسمم به سمت اندرونی خود خیلی دیر وقت بود هوا هم سرد شده بود.
به اندرونی رسیدم در را باز کردم
......
~ سلام
......
کسی جواب نمیدهد
.......
~سلاااام دخترا کجایید
......
همینطور که داشتم صدا میزدم به سمت اتاق رفتم دیدم بهار و گلنسا خوابیدند
خیالم آسوده شد
پتو را رویشان کشیدم
محمد در آغوشم خوابید او را در گهواره اش گذاشتم و خودم هم رفتم خوابیدم
صبح روز بعد...
#بهار
چشمامو باز کردم دیدم گلنسا کنارم خوابه
خیلی آروم رفتم به سمت بیرون از اتاق دیدم جیرانم خوابه ولی محمدقاسم در حال بازی با دستاشه
منم حوصلم سر رفته بود
رفتم دست و صورتمو شستم و اومدم محمدو بغلم گرفتم باهاش کلی بازی کردم
خیلی شیرین و با مزه میخندید
از سر و صدامون جیران بیدار شد
.....
+ سلام صبح بخیر
~ سلام صبح تو ام بخیر .حالت بهتره؟
+ممنون بله بهترم
~ از کی بیدار شدی
+ چند دقیقه ای میشه
#رویایقاجار
پارت۳۷
#شاه
دیشب با جیران قرار گذاشتیم که به اندرونی تاجی بریم تا ازش بپرسیم چرا اینکارو کرده
#بهار
بعد صبحانه از جیران اجازه گرفتم برم حیاط یه دوری بزنم و برگردم.
لباس خوابمو در آوردم و لباس صورتی رنگی تنم کردم و رفتم بیرون
همینطور که داستم قدم میزنم یه توپ کاغذی بهم برخورد کرد
خم شدم و برش داشتم بازش کردم توش نوشته بود:
اگر دوست داری خودتو جیران و شاه و محمد زنده بمونید بیا حیاط خلوت قصر. تنها بیا
تأکید میکنم فقط تنهایی
.......
از ترس داشتم سکته میکردم
تصمیم خودمو گرفتم رفتم اونجا تا ببینم چی میشه
اونجا خیلی خلوت بود دست و پاهام یخ کرده بود و داشت میلرزید
یه دفعه یه صدایی اومد کسی که داشت با صدای آروم بهم میگفت بیا این طرف
آروم رفتم به سمت صدا
یهویی یه مردی که صورتشو پوشونده بود منو کشنوند طرف خودشو جاقوشو گذاشت روی صورتم جیغی کشیدم و اون مرد دستشو گذاشت رو دهنم نوک چاقو خیلی داشت اذیتم میکرد
اون مرد آروم در گوشم گفت:
خوب گوش کن دختر اگه میخوای هیچ کدوم از اعضای خانوادت باید هر کاری که میگم انجام بدی فهمیدی؟
چی میخای از جونم
#رویایقاجار
پارت ۳۸
#بهار
خیلی ترسیده بودم ازش پرسیدم
........
+چی میخوای از جونم
• آها حالا شد باید هر کاری که میگم مو به مو انجام بدی
اول از همه باید چیزی از آینده به شاه و جیران نگی
دوم اگه دیدی دارن تلاشی برای شاه نشدن معین الدین میرزا میکنن جلوشونو بگیری
سوم اگه دست از پا خطا کنی و بخوای به کسی بگی میمیری. یا خودت یا شاه یا جیران یا اون بچه رعیت زادش
+ تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی
• خفه شو دختره گستاخ
....
چاقو رو به گردنم فشار داد
.....
• اگه این کار هارو بکنی به نفع خودتم میشه وگرنه من میدونم و اربابم با تو.
+ اربابت کیه
• نه دیگه خانم خوشگله نشد فقط ساکت میشی میری کارتو انجام میدی
+ من همچین کاری نمیکنم
......
یهو یه سیلی محکمی به صورتم زد و افتادم زمین داشت سیلی دومو میزد که با زیرکی پارچه ای که رو صورتش بودو کشیدم پایین
.....
• خودت خواستی دختره خیره سر
اگه دست از پا خطا کنی میدم نوکر ها و ندیمه هایی که با منن بیان زنده به گورت کنن
.....
داشت باهام حرف میزد که از دستش فرار کردم.
بدو بدو به سمت کاخ رفتم
#رویایقاجار
پارت۳۹
#بهار
نفس نفس زنان درحالی که اون مرد داشت نگاهم میکرد دویدم
تعجب میکردم که چرا دنبالم نمیاد
همینطور که درحال فکر کردن بودم یه دفعه خوردم به یه غراول
.......
'حالتون خوبه؟
+ من خوبم
'اما انگار مشکلی پیش اومده اگه فکر میکنید من میتونم کمکی براتون انجام بدم بگید
+ای وااای نه نمیتونید
..........
اییییش این چقد حرف میزنه
بدو بدو با ترس رفتم به سمت اندرونی درو با شتاب باز کردم
نفس نفس میزدم
.....
~ یا خدا چیشده بهار چرا نفس نفس میزنی
+ اون. اون مرده.
~ اون مرده چی؟
+ازم خواست کارهایی علیه شما انجام بدم با تحدید(همه جزئیاتو مو به مو تعریف کردم)
~ که اینطور. چهرشو دیدی؟
+ آره دیدم
~خیل خب میرم با شاه درمیون میذارم تو نگران نباش حل میشه
+ ممنون
#رویایقاجار
پارت۴٠
#جیران
با این چیز هایی که بهار تعریف میکرد لحظه به لحظه ترسم بیشتر میشد
بالاخره تصمیمم را گرفتم میروم با قبله عالم در جریان میگذارم
اول باید نزد مهد علیا میرفتم برای وقت خلوت
سر و وضعم را درست کردم و راه افتادم به اندرونی مهدعلیا که رسیدم در زدم و ندیمه اش در را باز کرد ...
~ سلام بر مهدعلیا ی ایران
*سلام بر جیران خاتون حالت چطوره
~ به مرحمت شما. راستش یه وقت خلوت فوری و واجب میخواستم
* وقت ها تا هفته دیگر پره نمیشه
~خواهش میکنم
* تو که هروقت میخوای سرتو میندازی پایین میری دیگه اجازه برای چیه
~ببخشید بانو جان. شما ایندفعه رو بهم وقت بدید خیلی طول نمیکشه
* خیل خب فقط دو ساعت
~ خیلی ممنونم ازتون بانوی من
* به سلامت
......
آخیش راحت شدم چقدر سمج بود
سریعا به اتاق قبله عالم رفتم
در را خواجه باشی باز کرد
.....
~ سلام بر قبله عالم
_ سلام جیران. حالت خوبه؟
~ ممنون شما چطورید؟
_ گر تو باشی حالمان همیشه به قاعده است. حال محمد قاسم و بهار چطوره؟
~ محمد قاسم که خوبه ولی بهار...
#رویایقاجار
پارت۴۱
_بهار چی؟
~(تعریف کل ماجرا)
_ کی همچین غلطی میتونه به دختر شاه مملکت
بکنه سریعا دستور میدم اون خواجه رو پیدا کنن و بیارنش تا سزای عملشو ببینه...
_سلماااااان
سلمان: بله قبله عالم
_فورا تمام خواجه هارو به حیاط کاخ بیار
سلمان: چشم قبله عالم
_خواجه باشی
. گوش به فرمانم قبله عالم
_ برو به بهار بگو بیار پیش ما سریع
. چشم قبله عالم
........
#بهار
درحال فکر کردن بودم که دیدم یکی داره در اندرونیو میزنه
سریع رفتم روسریمو برداشتم و درو باز کردم خواجه باشی بثد
. قبله عالم دستور داده اند تا شما نزدشان بروید
+ خیل خب خواجه باشی تو برو الان منم میام
........
وای باز یه شر دیگه
رفتم لباسامو پوشیدم و راه افتادم
درو باز کردم.....
.......
+سلام
~ سلام دخترم
_ سلام بهار سریعا باید بریم به سمت حیاط کاخ
#رویایقاجار
پارت۴۲
+ چرا مگه چیشده
_باید اون خواجه ای که اینکار رو کرده پیدا کنیم
+ اما اون خواجه تهدیدم کرد گفت اگه به کسی چیزی بگم شمارو یا محمد قاسم یا مادرو با استفاده از دوستا و همدستایی که داره میکشه
_ که اینطور پس باید قبل از اعدامش شکنجه هم بکنیمش
......
در همین حال سلمان خان وارد شد
.....
' قبله عالم خواجه ها همه در حیاط حاضرن
_ خیل خب. بریم بهار
.......
با شاه به سمت حیاط رفتیم و خواجه ها همه به صف بودن.
سلمان خان داشت با خواجه ها حرف میزد و با صدای بلند میگفت
.......
' امروز همه شما به یک دلیل اینجا جمع شده اید امروز به دختر قبله عالم و جیران خاتون تهدیدی صورت گرفته و ایشان را بسیار ترسانده اند
به دستور قبله عالم اگر کسی که این خبط را انجام داده اغراق کند خواجه های دیگر مجازات نمیشوند.
اما اگر او خود را پنهان کند از حقوق خواجه های دیگر اینماه خبری نیست و آن شخص خاطی شناسایی میشود و به اشهد مجازات دچار میشود
خب الان یک فرصت به فرد خاطی میدهیم تا خود را نشان دهد...
که نشان نمیدهی خیل خب
بانو بیایید جلو
.........
اومدم جلو و صورت خواجه هارو یکی یکی دیدم اون فردو پیدا کردم بهم داشت چشم غره میرفت
........
+سلمان خان
' بله بانو
+اون فرد اونجاس
......
تا اینو گفتم اون خواجه فرار کرد
#رویایقاجار
پارت۴۳
........
'بگیریدششششششش
......
غراول ها همه به سمتش دویدن و بعد از تلاتم هایی که کرد تونستن بگیرنش
خواجه داد میزد و میگفت
.......
• من هیچ کاره ام اصلا اینجوری نبوده
'خواهیم دید
......
غراول ها اونو به سمت سیاهچال بردن و من و شاه هم به سمت داخل کاخ....
وقتی رسیدیم به داخل کاخ شاه گفت
......
_بهار تو برو پیش جیران داخل اندرونی تا تنها نباشه حواستم جمع کن. منم چندتا غراول جلوی در اندرونی میذارم تا آسیبی نبینید
+ چشم ولی شما چی؟
_منم حواسم هست مشکلی پیش نمیاد
+اما مادر نگرانتون میشه چرا نمیاید اندرونی ما
_نمیدونم حالا ببینیم چی میشه
........
شاه رفت و منم رفتم پیش جیران درو باز کردم و دیدم صدلیی نمیاد رفتم به سمت اتاق خواب که دیدم جیران داره گریه میکنه...
...........
+سلام چیشده؟
~سلام بهار جان اومدی؟(باصدای گرفته)
+آره اومدم
~قبله عالم کجارفت
+رفت اندرونی خودش
~ای وااای بهش گفتی بیاد اینجا؟
+آره ولی گفت ببینم چی میشه جلوی در هم چندتا غراول گذاشتن تا از ما مراقبت کنن
~وای اگه مشکلی پیش بیاد چی؟
بذار عزیز آقارو بفرستم دنبالش تا بیارتش اینجا
......
#جیران
عزیزآقارو پی قبله عالم فرستادم
خیلی دل نگران بودم
گاهی وقت ها نا امید میشدم از اینکه پسرم رو شاه کنم
اما با این هامه ناراحتی ها و سختی هایی که داره آینده ای زیبا برای پسرم رقم خواهم زد
#رویایقاجار
پارت ۴۴
#جیران
داشتم به این ها فکر میکردم که دیدم در باز شد و عزیز آقا اومد تو دویدم سمتش
.....
~چیشد عزیز آقا
، هیچی گفتن که چند دقیقه بعد میان پیشتون
~خب خداروشکر
.....
#بهار
......
از اتاق اومدم بیرون رفتم نشستم پیش محمد قاسم تا باهاش بازی کنم
.......
+سلام عزیزدلم
محمد لبخند شیرینی میکند
+بیا باهم بازی کنیم
.....
جغجغشو برداشتم و مشغول بازی شدم
بعد چند دقیقه جیران اومد تو حال
......
+سلام
~سلام دخترم خوبی محمد اذیتت نکرد؟
+ممنون خوبم نه داشتیم بازی میکردیم
بعد کمی مکث....
در باز شد و قبله عالم آمدند داخل
هر دو بلند شدیم
_سلام بر جیران خاتون و دختر ارشدمان
~.+سلام بر قبله عالم
_مشکلی که نداشتید تا الان
~نه همه چیز به قاعده بوده
_خب خدارا شکر.
محمد پسرکم حالت چطوره
.....
محمد نگاهی شیرین به پدرش می اندازد
دیدم پدر داره با محمد حرف میزنه منم که به محمد یاد داده بودم راه بره بلندش کردمو آروم آروم راهش بردم
......
+آفرین محمد برو
_ آفرین پسرکم ماشالله
#رویایقاجار
پارت ۴۵
شب شده بود همه خسته بودیم قرار بود بریم سیاهچال تا از اون خواجه اعتراف بگیریم آماده شدم و با قبله عالم راهی سیاهچال شدیم....
......
_حاضری دخترم
+بله بریم
....
رفتیم و چندتا غراول سرباز هم دنبالمون اومدن
رسیدیم به سیاهچال و رفتیم اونجایی که اون خواجه داشت شکنجه میشد
علیخان با دیدن ما تعظیمی کرد
.......
_خب علیخان چه خبر از این خاطی بی چشم و رو
"قربانتان گردم هر چی شکنجه اش میدیم چیزی نمیگه و اعتراف نمیکنه کار کی بوده
• گفتم که کار من نبوده دختر شاه داره دروغ میگ...
" خفه شو مردک خاطی
بعدشلاقش زدن
صدای ناله هاش تا هفت تا آسمون میرفت
بعد از خوردن چند شلاق حرف زد....
• آآآآخ باشه میگم میگم
_ بسه علیخان... خب بگو
• بانو. بانو
" د جون بکن
• بانو تاج الدوله به همراه نوری خان
_ چی؟
• باور کنید حقیقته
" چی داری میگی مردک*
بعد شلاقش زد
_ نه علیخان نه برو بیرون باهاش حرف دارم
" چشم قربان
#رویایقاجار
پارت۴۶
بعد از اینکه علیخان رفت بیرون من موندم و شاه و اون خواجه دل شوره عجیبی به دلم نشست همش نگران بودم انگار داشت اتفاقی میفتاد
دست و پاهام یخ کرده بود. باصدای اون خواجه از فکر اومدم بیرون.......
• قبله عالم به خدا من کاره ای نبودم نوری خان منو تحدیدم کرد و گفت اگه این کار رو نکنم به زن و بچم آسیب میزنن و منو آواره میکنن باور کنید. به پاتون میافتم به منو زن و بچم کاری نداشته باشین
_ بسه دیگه. خوب گوش کن اگه میخوای کاری با خودت و خونوادت نداشته باشم کاری که گفتمو انجام میدی
• چشم قبله عالم هرچی شما دستور بدید اصلا هر کاری بگید میکنیم
_ خب زبون نریز گوش کن ببین چی میگم. من نوری رو پیش خودم میخونم و توام میای شهادت میدی برای اعدام نوری
میگی که این کاری کرد که تو به این روز بیفتی
• چشم ولی اگه اونا آدم فرستادن تا منو بکشن چی
_ نه جرعتشو ندارن
• چشم قبله عالم هرچی شما بگید
_ خیل خب. علیخااااان
"... بله قبله عالم
_این شما و این خواجه فعلحال شکنجش ندین تا بعد
" چشم قبله عالم
_ بسیار خب. بریم بهار
......
با هم به راه افتادیم