eitaa logo
جیران‌خاتون🌚
203 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
833 ویدیو
0 فایل
•بخدا درست من تویی،راست من تویی •مهر من تویی، ماه من تویی♥️✨ •روایت عاشقانه جیران تجریشی و ناصرالدین‌شاه💕🥲 https://harfeto.timefriend.net/16791454643294 ناشناس‌کانال‌:
مشاهده در ایتا
دانلود
پارت۴۷ به اندرونی جیران رسیدیم ........ _ خب تو برو منم میرم به کارها برسم + خب چرا شما نمیاید _ گفتم که کارهام زیاده وگرنه میامدم تو برو سلام منم به جیران برسون مشکلی داشتید بهم خبر بدید چند غراول هم جلوی اندرونیتون گذاشتم تا نگران نباشید + خیلی ممنون ازتون ولی.... _ ولی چی + مادر داره کم کم نا امید میشه فکر میکنه چاره ای جز کنار کشیدن نداره منم هر چی دلداریش میدم اثر نداره _ یعنی چی. بهش بگو امشب بعد از اذان مغرب بیاد پیش من کارش دارم + چشم حتما. مراقب خودتون باشید _ توام همینطور ....... در اندرونیو باز کردم دیدم جیران داره نامه مینویسه خیلی کنجکاو شدم ببینم چی نوشته رفتم جلو ازش بپرسم.... + سلام ~ سلام دخترم اومدی؟ + بله شما خوبین همه چی خوبه ~ آره خوبه + چیشده چرا کلافه اید ~ هیچی امروز یه نامه برای مهدعلیا نوشتم که وقت خلوت بهم بده ولی جواب داده که امشب خلوت پره + حالا اشکال نداره ولی من یه خبر خوب دارم نه نه دوتاس خبر خوبترو اول بگم یا خبر خوب ~ خیر باشه اول خوبرو + اینه که امشب قبله عالم گفتن که برین خلوتشون ~ واقعا خب خبر خوبتر چیه + اینه که اون خواجه لو داد این کار دستور کی بوده ~ خب کی + دستور.... ~ ای وای جون به لبم کردی بگو دیگه + دستور صدر اعظم و بانو تاج الدوله ~ واویلا + اِ چیشد ~ نمیدونی چه المشنگه ای در راهِ + جرعتشو نداره المشنگه بپا کنن چون اگه این کارو بکنن تاجی جلو همشون طلاق داده میشه
پارت۴۸ + وقتی هم تاجی طلاق داده بشه فقط میمونه شکوه السلطنه که دشمن اصلی ماست ~ خب + خب باید یه فکر اساسی بکنیم که الان خیلی خستم ~ خیل خب برو بخواب + چشم. اِ راستی ~ چیه + قبله عالم گفتن بعد از اذان مغرب برید پیششون ~ باشه تو فعلا برو به استراحتت برس + چشم ......... داشتم به حرف های بهار فکر میکردم که زمان از دستم در درفت دیدم کمی دیگر اذان میگن سریع رفتم وضو گرفتمو بعد از سرخاب سفید آب لباسی زیبا تنم کردم و چشمم به آن حریر سرخی که قبله عالم برایم گرفته بود افتاد آن را برداشتم و سرم کردم انگار به اندازه چند سال در روحم جوان شدم بعد از اذان نمازم را خواندم و به راه خلوت افتادم همه خدمتکاران مرا چپ چپ نگاه میکردن و تعظیم میکردند دلیلش را میدانستم که چرا چپ چپ نگاهم میکنند سرم را بالا گرفتم و اهمیت ندادم جلوتر رفتم و به اندرونی قبله عالم رسیدم خواجه باشی به قبله عالم اطلاع داد که من آمدم قبله عالم اذن ورود دادند و من هم وارد شدم ....... ~ سلام بر قبله عالم _ سلام بر جیران ما ~ بهار گفت احضارم کردید هر چند من هم با شما کار داشتم _ خب میبینم که به یاد آن قدبما حریر سرخ به سر کردی جیران خاتون چقدر دلم برای این چهره ات تنگ شده بود ~ سر قبله عالم سلامت باد اگر میدانستم این را دوست دارید دیگر همیشه این را به سر میکردم _ من با دیدن این یاد ان همه ناز هایی که میکردی و آن همه دلشوره هایی که با سر نکردن این حریر سرخ میگرفتم که مبادا دگر مارا نمیخواهی و دل از دل ما کندی می افتم ~ من هر از مهر سلطانم خالی نمیشوم _ من هم از مهر جیرانم خالی نمیشوم. بگذریم
پارت۴۹ _ بگذریم. بهار میگفت داری به آینده ناامید میشی ~ من. نه. قبله عالم فقط _ فقط چی ~ من وقتی میبینم سلطانمون داره اذیت میشه و بخاطر من داره این کارهارو میکنه چاره ای جز اینکه کنار بکشم ندارم _ این چه حرفیه جیرانم من خودم دوست دارم این پسرم وارث تاج و تختم باشه ~ خیلی ممنون قبله عالم ولی بازم میگم من راضی به ناراحتی شما نیستم _ نه نترس من ناراحت نیستم و نمیشم ....... لبخندی بهم زدیم و خیره نگاه کردیم ...... داشتم با گلنسا حرف میزدم که دیدم جیران وارد شد ..... ؛ سلام آبجی + سلام ~ سلام دخترا خوبین محمد کجاست ؛ هیچی تو اتاق خسته شد خوابید + چه خبر ~ هیچی فردا مراسم اعدامه + اعدام کی صدر اعظم؟ ~ آره اگه کارهایی که به اون خواجه گفتیم مو به مو انجام بشه فقط میترسم جا بزنه
پارت۵٠ + خب تاجی چشید؟ ~ اونم هنوز تکلیفش مشخص نیست ......... محمد بیدارشد و آروم آروم اومد سمتمون ......... ~ آفرین پسر قشنگم ماشاالله + آفرین محمد جان بیا بیا ؛ خاله قربونت بره عزیزم ........... محمد اومد و رفت تو بغل جیران جیران رفت و منو گل نسا موندیم ........... + ها چیه چرا نگاه میکنی ؛ اوووووه کی تورو نگاه کرد مگه تو نگاه کردنیی +خفه شو ها میزنم لهت میکنم ؛ جرعتشو نداری .......... بلند شدم و دویدم دنبالش اونم فرار کرد ......... + مگه اینکه گیرت بیارم ؛ اگه میتونی بیا .......... انقدر دویدم که خسته شدم .......... ؛ وا چیشد چرا ایستادی + خسته شدم(با نفس نفس) ؛ واقعا چرا انقد زود خسته میشی چرا انقد ضعیفی + من ضعیفم؟ ؛ نه من ضعیفم + پس صبر کن ببین کی ضعیفه ........ بلند شدمو دباره دویدم دنبالش
پارت۵۱ آنقدر نگران بودم که نفهمیدم چرا خود به خود به حیاط اندرونی رفتم مشغول قدم زنی بودم که دیدم بهار و گلنسا مشغول دویدن هستند و دارند با هم بازی میکنند صدایشان کردم ........ _ خسته نشدید انقدر بازی کردید + سلام پدر اینجا چه میکنید ؛ سلام برقبله عالم _ هیچ آمدم کمی قدم بزنم ؛ من بروم کمی برایتان شربت بیاورم + برو زود بیا بدو ؛ چشم😁 ......... گلنسا رفت و من موندمو شاه ...... _ خب تعریف کن ببینم چه خبر از اندرونی جیران + خبری نیست جز اینکه جیران فقط نگران شماست همش فکر میکنه قرار اتفاقی برای شما بیوفته _ راستش من هم خیلی نگرانم امشب حتما صدراعظم را نزد خود میخوانم و اگر آن خواجه کارش را درست انجام دهد، حکم اعدامش را مهر میکنیم + پس همه چی طبق روال پیش میره _ آره باید اینجوری پیش بره
پارت۵۲ شب شده بود و موقع اجرای نقشه نوری و چند نفر از بزرگان ایل قاجار آمده بودند تا شاهد باشند ........ خواجه باشی : قبله عالم آقا خان اذن ورود میخواهند ......... با اشاره اذن ورود را دادم ....... نوری: سلام بر قبله عالم _احضارت کرده ایم تا بفهمیم پشت این همه نا لایقی چه میگذرد نوری: قبله عالم خطایی از من سر زده؟ _ تازه میپرسی؟. بسیار خب یک بار دیگر فرصت میدهم تا خودت اعتراف کنی نوری : اما قبله عالم من کاری نکردم _ بسیار خب خواهیم دید _ سلماااااااان سلمان: بله قبله عالم _ فورا اون خواجه رو بیار سلمان : چشم قبله عالم .......... سلمان: قبله عالم آوردیمش • س. س. سلام بر قبله عالم _ خب میشنویم • راستش قبله عالم این نوری بود که نیمه شب آدم فرستاد منو نزد خودش بیارن بعد منو بردن پیشش و دیدم پسرمو بستن به یه درخت. بیچاره پسرم انقدر داشته گریه میکرد که منم به وحشت انداخت ازشون پرسیدم چی میخواین گفتن فقط ب دختر شاه این حرفارو بزن و حسابی تحدیدش کن منم دیگه چاره ای جز قبول کردن نداشتم و قبول کردم
پارت۵۳ نوری: نه قبله عالم داره دروغ میگه اصلا همچین چیزی نبوده و نیست _ کافیه نوری سلمان ببرش نوری: نه خواهش میکنم قبله عالم من اینکارونکردم ......... نوری را بردند و بزرگان قاجار یکی یکی داشتن میرفتن بعد از رفتنشان نفس راحتی کشیدم و تصمیم گرفتم به اندرونی جیران بروم در را باز کردم و دیدم جیران مشغول خواباندن محمد قاسم است ~ سلام بر قبله عالم خوش آمدید _سلام جیرانم بشین ~ همه چی امروز خوب بود _ کاری کردیم تا رسوا شدن نوری را در تاریخ بنویسند ~ پس قبله عالم حسابی حالشان را جا آورده _ آره. راستی بهار و گلنسا کجان؟ ~ اوناهم رفتن قدم بزنن الانا بر میگردن _ بهار چقدر قدم میزنه نکنه کاخو دوست نداره ~ نه قبله عالم فقط چون تنهاس دلش زود زود میگیره _ جیران میخواهم بعد از تموم شدن این مصیبت ها بریم شکار نظرت چیه ~ مگه میشه من از شکار بدم بیاد _ بسیار عالی
پارت۵۴ با جیران کمی حرف زدیم و درد و دل کردیم بعد از چند دقیقه بهار وارد شد ....... + سلام. عه پدر شما هم اینجایید؟ _سلام خوش گذشت + جای شما خالی. با اجازه من برم لباس هامو عوض کنم ..... رفتم لباسامو عوض کردم ن گلنسا هم رفته بود پذیرایی کنه اومدم بیرون و نشستم رو صندلی محمدقاسمم بیدارشد از شدت بیکاری رفتم از گهواره برش داشتم و بغلش کردم ......... ~عه بیدارشد؟ + آره میخواست گریه کنه که بلندش کردم + بیا داداشی راه برو ببینیمت ..... محمد با سختی راه رفت. رفت به سمت شاه شاه هم خم شد و محمدو با تحسین بغل کرد و بوسیدش ........ _ خوبی پسرکم؟ ..... محمد خنده ای کرد و شاه هم بهش شکلات و شیرینی داد رفتم نزدیک جیران و آروم در گوشش گفتم ..... + مادر جان بیاید بریم اونور شاید پدر میخواهند با محمد بازی کنن بهتر نیست تنهاشون بذاریم؟ ....... جیران سری به نشونه مثبت تکون داد و با هم به یه بهانه ای رفتیم تو حیاط
پارت۵۵ با جیران رفتیم حیاط که دیدم فکرش خیلی درگیره ........ +چیزی شده مادر؟ ~ نه خوبم + آخه فکرتون درگیره چیزی شده؟ ~ راستش نگرانم که سر قاسم بلایی نیارن + کی جرعت میکنه همچین کاری بکنه ~ آخه محمد میرزا جگر گوشمو پرپر کردن از آدمایی که به یه طفل چند روزه رحم نمیکنن چه انتظاری میشه داشت + درست میگید ولی به جای این همه نگرانی باید بجنگیم تا معینو کنار بزنیم و امیرقاسمو شاهش کنیم .......... بهار جیران را به بهانه ای بیرون کشید من ماندم و امیرقاسم آنقدر با او بازی کردم که خود خسته شده ولی او خسته نشد و هی طرفم میامد تا بازی کنیم ......... _ تو خسته نمیشی پسرکم خب بیا بغلم ببینم ............ او را در آغوش گرفتم و آنقدر بازی کردیم که خوابمان گرفت ............ اومدم به اندرونی و دیدم که قبله عالم و امیرقاسم در آغوش هم خوابیده بودند ملحفه ای رویشان انداختم و بی سرو صدا به اتاق خواب رفتم
پارت۵۶ الدوله معین بیمار است و طبیب را خبر کردم فعلا به قبله عالم خبر نمیدم آنقدر نگران هستم که نکند پسرم را از دست دهم و پسر جیران ولیعهد شود در همین حال بودم که طبیب بیرون آمد با شتاب به سمتش رفتم ....... تاج الدوله : چیشد طبیب طبیب : بانوی من معین الدین میرزا بیماری شدیدی دارند به نام تب نوبه البته فعلا به طور دقیق نمیشود تشخیص داد تاج الدوله : یعنی چی به طور دقیق نمیشود تشخیص داد گوش کن طبیب اگر معین من خوب شد که شد ولی اگر نشد میدم هزار تکه ات کنن من مثل اون جیران رعیت زاده نیستم که زورم به هیچ کس نرسه من دختر سیف اله میرزا ام طبیب : بله بانو تاج الدوله.. ب. با اجازه تاج الدوله : مرخصی ........ ای وای من....... بیچاره شدم اگر معین چیزیش بشه اگر حالش خوب نشه بیچاره میشم از ارگ شاهی بیرونم میکنن اگر هم بیرونم نکنن اون جیران رعیت زاده دسیسه میکنه منم بیرون میندازه
پارت۵۷ حتما تصمیم میگیرن منو صیغه ای کنن اووووه حالا ولش کن برم پیش معین... از خواب بیدارشدم و دیدم امیرقاسم هنوز خوابیده آرام بلند شدم و رفتم جلوی آینه موهایم و کلاهم را صاف کردم و دوروبر را نگاه کردم جیران را ندیدم رفتم اتاق و دیدم جیران مشغول بافتن چیزی است تا مرا دید ترسید و سریع آن را قایم کرد ......... ~ یا خدا. س. سلام قبله عالم خوب خوابیدید؟ _ علیک سلام نترس آره خوب خوابیدم اون چی بود پشتت قایم کردی ~ کی. من. نه چیزی نیست _ بسیار خب من دیگه میرم سمت اندرونی خودم ~ چرا بیشتر نمیمونید _ کلی کار هست که باید انجام دهم و سلمان هم قرار است بیاید و ببینیم چه اعترافی از اون نوری گرفته ~ باشه. مراقب خودتون باشید _ تو ام همینطور
پارت۵۸ از اندرونی جیران بیرون رفتم و به سمت اندرونی خودم رفتم بر روی صندلی نشستم و منتظر ماندم خواجه باشی در را باز کرد و داخل شد . قبله عالم سلمان خان اذن ورود میخواهند _ بگو بیاد داخل : سلام بر قبله عالم _ خب میشنوم : قبله عالم سخنانی از طرف صدراعظم گفته شده که متأسفانه.... _ چی سلمان بگو : قبله عالم صدراعظم گفته اند که برای نجات سلطنت قدم برداشته اند و اگر هرات را نمیدادید موجب جنگ و خونریزی میشد و خانواده ها همه داغدار میشدند _ دستور میدهیم صدراعظم را آزاد کنند : اما قربان _ اما نداره سلمان میخواهیم او را آزاد کنیم نه تنها از سیاهچال بلکه از سلسله و سلطنت قاجار : امر همایونی مطاع ......... سلمان رفت و ماهم در فکر فرو رفتیم که آخر این قائله چه میشود اصلا چه کسی را جای نوری بگزارم تا اینگونه خیانت نکند بعد از کلی فکر یاد ملک جهان افتادم _خواجه باشی ، بله قبله عالم _ مهدعلیا را خبر کن ، چشم قبله عالم