#رویایقاجار
پارت۵۴
#شاه
با جیران کمی حرف زدیم و درد و دل کردیم
بعد از چند دقیقه بهار وارد شد
.......
+ سلام. عه پدر شما هم اینجایید؟
_سلام خوش گذشت
+ جای شما خالی. با اجازه من برم لباس هامو عوض کنم
.....
#بهار
رفتم لباسامو عوض کردم ن گلنسا هم رفته بود پذیرایی کنه
اومدم بیرون و نشستم رو صندلی
محمدقاسمم بیدارشد از شدت بیکاری رفتم از گهواره برش داشتم و بغلش کردم
.........
~عه بیدارشد؟
+ آره میخواست گریه کنه که بلندش کردم
+ بیا داداشی راه برو ببینیمت
.....
محمد با سختی راه رفت. رفت به سمت شاه
شاه هم خم شد و محمدو با تحسین بغل کرد و بوسیدش
........
_ خوبی پسرکم؟
.....
محمد خنده ای کرد و شاه هم بهش شکلات و شیرینی داد
رفتم نزدیک جیران و آروم در گوشش گفتم
.....
+ مادر جان بیاید بریم اونور شاید پدر میخواهند با محمد بازی کنن بهتر نیست تنهاشون بذاریم؟
.......
جیران سری به نشونه مثبت تکون داد و با هم به یه بهانه ای رفتیم تو حیاط