💠 دعای آهوها
📖 یک صبح سرد زمستانی سردار سلیمانی از عراق با دوستش در تهران تماس گرفت. او همینطور که با داعشی ها میجنگید با دوستش صحبت میکرد.
صدای تیرها و خمپاره ها آنقدر زیاد بود که صدای دوستش را به سختی میشنید.
🔸سردار گفت: شنیده ام تهران برف زیادی آمده است.
🔹دوستش گفت: بله سردار، جایتان خالی الان همه جا سفید پوش است.
🔸سردار گفت: چون برف آمده و بوتهها را پوشانده، آهوها برای تهیهی غذا پایین میآیند. همین امروز به اندازه کافی علوفه تهیه کن و در چند جا قرار بده. دلم میخواهد وقتی آهوها پایین میآیند گرسنه نمانند.
دوست سردار خیلی سریع مقداری علوفه تهیه کرد و در چند جای کوه کنار پادگان قرار داد. بعد از ظهر دوباره سردار سلیمانی زنگ زد.
🔸پرسید: برای آهوها علوفه گذاشتی؟
🔹دوستش گفت: دستورتان اطاعت شد و آهو ها برایتان دعا میکنند، اما یک سوال: شما چطور وسط میدان جنگ، به فکر آهوهای کنار پادگان هستید؟
🔸سردار گفت: من خیلی به دعای خیر آنها اعتقاد دارم.
📚برگرفته از کتاب عموقاسم
📝 محمدعلی جابری
#سالگرد_شهادت
@jhadi_cfu