بعد از شهادت شیر شهیدمان، سردار #قاسم_سليماني این عکس یه حس خاصی داره برام!
انگار شهید عزیز، تن خستهاش رو بعد سالها مجاهدت، تکیه داده به دیوار، و با لبخند داره میگه؛
این از من! حالا ببینم شماها بعد من چه میکنید؟!
#حاج_قاسم_سلیمانی
#انتخاب_اصلح
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃🌸مثل بچه #بسیجی ها زندگی میکرد
خیلی ساده و به دور از تجملات...
نمیپذیرفت درخانه حتی مبل داشته باشد؛
🔸نه این که بخواهد تظاهر به زهد کند و از روی تصنع باشد؛
روحیه اش این طور بود!
🔹این اواخر در میدان آرژانتین روی چمن ها نشسته بودیم که پرسیدم:
"با حقوق پاسداری زندگی چطور میگذرد؟ "
♦️گفت:من راضی به گرفتن همین حقوق هم نیستم؛ دنبال کاری هستم که زندگی را بچرخاند و شغل پاسداری برای تأمین زندگی نباشد!!
📚کتاب تو شهید نمیشوی؛حیات جاودانه شهید #محمودرضا بیضایی به روایت برادر/صفحه 32
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
✍خداوند،ای عزیز! من سالها است از کاروانی بهجا ماندهام و پیوسته کسانی را بهسوی آن روانه میکنم، اما خود جا ماندهام.
عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ خالق من، مرا در فراق خود بسوزان و بمیران.
#مکتب_حاج_قاسم
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
AUD-20200201-WA0001.mp3
4.06M
🎙 کلیپ صوتی | توصیه سپهبد قاسم سلیمانی به جوانها!
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
پرونده شهادت سردار سلیمانی در مرحله ثبت دادخواست است
🔹قاضی ویژه رسیدگی به پرونده ترور سپهبد شهید قاسم سلیمانی و همراهانش در ارتباط با روند رسیدگی به این پرونده گفت: فعلا در مرحله ثبت و تقدیم دادخواست هستیم.
#انتقام_سخت
#مرگ_ب_آمریکا
#سردار_سلیمانی
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
#اندکی_تفکر
از بیسیمچی ...📞
به ملت غیور ایران...📞
☜به کسی که ادعای ولایتمداری دارد ولی در تریبونها
بـی ادبانه
و با کنـایه
از ولایت سرپیچی میکند
✅رای اعتماد ندهید
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
..💙•°
از بین ڪُلِ خلق
تو را دوسـت دارمَت
حُبـے لَڪَ الْهَوٰا
بِـاَبٖـے اَنْـتَ یٰا #حُسیــن...
#کاشزائرتبودم••💙
#حال_دل_خراب💔😔
هدایت شده از 『استوره ے مقاومت』
#کتاب_دختر_شینا🏴
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل سیزدهم ..( قسمت ۱۲)🏴
🏴بسم رب الشهدا و الصدیقین🏴
اصلا دیگر ناراحت نبودم به همین خاطر بعد از یکی دو ماه بی حوصلگی و ناراحتی بلند شدم و خانه را از آن بالا جارو کردم و دستمال کشیدم آبگوشتم را بار گذاشتم بچه ها را بردم و شستم حیاط را آب و جارو کردم آشپزخانه را شستم و کابینت ها را دستمال کشیدم خانه بوی گل گرفته بود برای ناهار صمد آمد از همان جلوی در می خندید و می آمد بچه ها دوره اش کردند و ریختند روی سر و کولش توی هال که رسید نشست بچه ها را بغل کرد و بوسید گفت: به به قدم خانم چه بوی خوبی راه انداخته ای.
خندیدم و گفتم: آبگوشت لیمو است که خیلی دوست داری.
بلند شد و گفت: این قدر خوبی که امام رضا علیه السلام می طلبدت دیگر.
باتعجب نگاهش کردم. با ناباوری پرسیدم: می خواهیم برویم مشهد؟!
همان طور که بچه ها را نازو نوازش می کرد. گفت: می خواهید بروید مشهد؟
آمدم توی هال و گفتم: تو را به خدا اذیت نکن راستش را بگو.
سمیه را بغل کرد و ایستاد و گفت: امروز اتفاقا از یکی از همکارها شنیدم برای خواهرها تور مشهد گذاشته اند. رفتم ته وتوی قضیه را در آوردم دیدم فرصت خوبی است اسم تو را هم نوشتم. گفتم: پس تو چی؟!
موهای سمیه را بوسید و گفت: نه دیگه مامانی این مسافرت فقط مخصوص خانم هاست باباها باید بمانند خانه.
گفتم: نمی رم یا با هم برویم یا اصلا ولش کن من چطور با این بچه ها بروم.
سمیه را زمین گذاشت و گفت: اول آبگوشتمان را بیاور که گرسنه ام. اسمت را نوشته ام. باید بروی. برای روحیه ات خوب است. خدیجه و معصومه را من نگه می دارم تو هم مهدی و سمیه را ببر. اسم شینا را هم نوشتم.
گفتم: شیناکه نمی تواند بیاید خودت که می دانی از وقتی سکته کرده مسافرت برایش سخت شده به زور تا همدان می آید. آن وقت این همه راه نه شینا نه.
گفت: پس می گویم مادرم باهات بیاید. این طوری دست تنها هم نیستی. گفتم:ولی چه خوب می شد. می آمدی. گفت: زیارت سعادت و لیاقت میخواهدکه من ندارم خوش به حالت برو سفارش ما راهم به امام رضا بکن بگوامام رضا شوهرم را آدم کن. گفتم: شانس ما را می بینی حالا هم که تو همدانی من باید بروم. یک دفعه از خنده ریسه رفت و گفت: راست می گویی ها اصلا یا تو باید این خانه باشی یا من.
#یازهرا...🏴
🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🏴
#ادامه_دارد...
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🏴
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡