eitaa logo
『استوره ‌ے‌ مقاومت』
431 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5هزار ویدیو
102 فایل
〖﷽〗 مافࢪزندان‌مڪتبےهستیم‌ڪہ‌ازدشمن امان‌نامه‌نمےگیࢪیم...!😎✌🏿✨' ‌ ‌ اطلاعات‌ڪانال راه‌ارتباطے @jihadmughniyah https://harfeto.timefriend.net/16911467292156 رفاقت‌تـا‌شهادت!🕊:)
مشاهده در ایتا
دانلود
#خاطرات_شهدا 🌷 🔰نام او زبان زد عام و خاص بود، محمدرضا عسکری فرد #متولد 24آبان ماه سال 1353📆 در خانواده‌ای مذهبی و اصیل #خرمشهری دیده به جهان گشود، عسکری فرد در سال 74 و پس از سال‌ها فعالیت در بسیج✌️ به #سپاه پاسداران پیوست و لباس پاسداری بر تن کرد. 🔰محمدرضا عسکری فرد با قرآن📖 و #مسجدجامع خرمشهر مأنوس بود، انگار که قرآن و مسجد جامع خرمشهر بخشی از هویت💝 او بودند. در سال‌های پس از ارتحال "آیت‌الله سید محمدتقی موسوی" امام جماعت مسجد جامع خرمشهر و از روحانیون برجسته خرمشهری که اتفاقاً ارتباط نزدیکی با #شهید_عسکری فرد داشتند 🔰مرحوم سید کاظم نعمت زاده و #محمدرضا عسکری فرد به‌مانند دو بال🕊 برای مسجد جامع خرمشهر شدند. مدتی بعد سید کاظم نعمت زاده نیز از اساتید برجسته #قرآن که او نیز با مسجد جامع خرمشهر مأنوس بود دار فانی را وداع گفت😔 و محمدرضا عسکری فرد به‌تنهایی👤 بار مسئولیت این دو چهره برجسته فرهنگی و #مذهبی را عهده‌دار شد. 🔰محمدرضا عسکری فرد و مسجد جامع خرمشهر دو یار💞 جداناشدنی بودند تا اینکه پس از سال‌ها تلاش و کوشش درراه سبک‌بالی؛ برای #دفاع از حریم حضرت زینب (س) به خیل عظیم مدافعان حرم پیوست👥 سرانجام در #سحرگاه دوازدهمین روز از ماه #محرم سال 94 محمدرضا به پرواز ملکوتی شهادت🌷 لبیک گفت و به آرزوی دیرینه خود رسید. #شهید_محمدرضا_عسکری_فرد #سالروز_شهادت ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🎈🍃 یادمه با اتوبوسی که از خوزستان عازم تهران بودیم داشتیم از قم به تهران برمی‌گشتیم. من و 🌹 کنار هم نشسته بودیم و توی اتوبوس ترانه‌ای با صدای یک زن پخش می‌شد. حالش خراب بود و آروم و قرار نداشت.😄 رفت جلو به راننده گفت: لطف کند و خاموشش کند. چند دقیقه‌ای آهنگ خاموش شد اما صدای اعتراض همه بلند شد. صدای آهنگ که دوباره دراومد، هندزفری در گوش کرد که نشنوه.😅 شاگرد راننده جلوش ایستاد و گفت: ما چه گناهی کردیم که نمی‌خواهیم هم تیپِ تو باشیم و این آهنگ را دوست داریم؟! حرفِ تو وحی است؟ تو مسلمانی؟ 😠 گفت: من شیعه‌ی امیرالمؤمنینم😊 همان خدایی که به تو رحم کرد و تو را شیعه قرار داد، دستور داد که صدای زن برای مردم حرام است، حرف خدای توست نه هم‌تیپ‌های من، جای تو بودم، اینطور آتش در گوشم نمی‌کردم.😉 شاگرد راننده کمی درنگ کرد و رفت. هرچند باز هم حریف خودش نشد که آهنگ را قطع کند. آن روزها دبیرستانی بود...🤗 ❤️ 🕊🥀 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🌸🍃بِسْمِ رَبِّ الْشُّهَداءِ وَالْصِّدّیقینْ🍃🌸 💕✨سفر عشق در ۲۰ سالگی... 🌾🌷کنار اسمش نوشته بودند طلبه‌ی دانشجوی ... جوانی که در ۲۱ سالگی شهید مدافع حریم اسلام شد... عدد سنّ و سالش ما را به یاد جوان‌های دوران دفاع مقدس انداخت با این تفاوت که این روزها گرفتن برگه‌ی اعزام به جبهه کارِ ساده‌ای نیست... ❤️ در دانشگاهِ شهید مطهری درس می‌خواند... درجایی که شاید با نام مدرسه‌ی عالی شهید مطهری برای من و شما آشناتر باشد... این مدرسه به اندازه‌ی یک قرن با مردم و ماجراهای ایران خاطره دارد؛ از پادشاهان و آدم‌های کوچک و بزرگ گرفته تا علمای بزرگ اسلام و حالا هم شهدای مدافع حرم...🥀🕊 پیش از پیروزی انقلاب نامش مدرسه‌ی عالی سپهسالار بود... شاید هزاران نفری که در روز از کنار این بنا رد می‌شوند، چیزی از تاریخ و معماری پیشینه‌اش ندانند، ولی بی‌شک از چشم‌اندازِ چشم‌نوازِ آن لذت برده‌اند... حالا یکی از مدرّس‌های این مدرسه به نامِ است، جوانی به‌نام و سرزنده و پُرنشاط که مجموعه‌ی آدم‌های بزرگِ اینجا را تکمیل کرد... برای آشنایی بیشتر راهی منزلش شدیم... کلامِ ما از مسجدی به‌نام سپهسالار دوره‌ی ناصری آغاز شد و به دوره ای رسید که سردارانِ جوانش، برای دفاع از اسلام سر می‌دهند. ⛅️ 🌈 ... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
بسم الرب الشهدا و الصدیقین 🌷 🌷 بین همه هیات هایی که می رفت به هیات ریحانه النبی بسیار علاقه داشت. برای اولین بار که با او به این هیات رفتم دم در ایستاد و عکسی را نشانم داد. پرسید که آیا آن چهره را می شناسم؟، من هم چون فقط در حد عکس اطلاعات داشتم، خیلی عادی گفتم که شهید خلیلی است دیگر! اما او با هیجان گفت: "رسول رفیق من بوده، با این شهید رابطه ی معنوی خاصی دارم، چیزهای زیادی از او می دانم، یادت باشد تا برایت تعریف کنم." من هم از آنجا بود که محب این شهید شدم، مثل خودش... 👆نقل از دوست شهید بر اساس روایتی از کتاب _______________ ... ... ؟! ... ┄┅┅✿💠❀🌺❀💠✿┅┅┄ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🏴 انالله و انا الیه راجعون 🏴 #حاج_حسین_‎عربسرخی، #پدر_سه_شهید_والامقام_مجتبی، #محسن و #محمدرضا^عربسرخی🌷🕊 به فرزندان #شهیدش پیوست. #تشییع: یکشنبه ۲۴ آذر۹۸ ، ساعت ۹صبح تهران، میدان شهدا، خ‌شهیدفیاض‌بخش، مسجد فائق هدیه به ارواح طیبه شهدا و پدرشهیدان عربسرخی، فاتحه و صلوات💐 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ.... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🍃 بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 #ۺـہـود_عـۺق❣✌️🏻 صفحـه اول1⃣ سوره طاها دوران شیرخوارگی #محمدرضا سوره «طه» را می خواندم و به اون شیر میدادم همان زمان این سوره را حفظ شدم و آن حالت معنوی و مهر مادری برایم لذتبخش بود💫💕 نقل از:(مادر شهید) #ابـــووصــال ✨   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 #ۺـہـود_عـۺق ❣✌️🏻 صفحـه دوم2⃣ از خانه تا مسجد دو ساله بود که او را همراه خودم برای نماز عید فطر به مسجد محل بردم؛که چند قدمی خانه وسط کوچه بود.کلی خوراکی و اسباب بازی برایش برداشتم تا مشغول شود. در قنوت در رکعت اول؛حواسم به سمت #محمدرضا کشیده شد و از لای انگشتان دستم نگاهش کردم. بچه خوش خوراکی بود؛ خوراکی هایش را مشت می کرد و می خورد. اواخر رکعت اول بودم که متوجه شدم #محمدرضا نیست. با نگرانی نمازم را تمام کردم. #محمدرضا را از صف اول بغل کردم و به سرعت از مسحد خارج شدم و حواس پرت پابرهنه به خانه برگشتم. #محمدرضا همه مهره ها را برده به صف اول روی هم سوار کرده بود و داشت با آن ها بازی میکرد. بچه بازیگوشی بود و کنترلش سخت. تشخیص دادم او را با خودم به مسجد و هیئت نبرم؛ اما سعی کردم خانه را شبیه مسجد و هیئت کنم💫💚 نقل از:(مادر شهید) #ابــووصــال✨    🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🍃بسمـ رب الشهدا والصدقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه چهارم4⃣ آمرین به معروف سعی می کردم اعتقادات را به شکل عملی در وحود فرزندانم پرورش دهم بچه ها میدانستند اگر مادر پوشش تیره و مشکی دارد یعنی عزا و ماتم است. شب شهادت یکی از امامان بود و من مشکی پوشیده بودم . آن موقع دو فرزند داشتم هفت و خواهرش یازده ساله بود. برایشان از آن امام تعریف کردم. با دقت گوش دادند و موقعیت آن شب را فهمیدند اما همسایه بغلی ما جشن گرفته بود و آهنگ های شاد را با صدای بلند پخش میکرد. نگران شدم مبادا در تصور کودکانه آنها دوگانگی ایجاد شود بنابراین از قبح شکنی عمل همسایه در شب شهادت گفتم. مهدیه تصمیم گرفت تا امر به معروف کند سمت خانه همسایه رفت محمد که نسبت به خواهرش تعصب داشت رفت و مراقب او بود تا اگر اتفاقی برایش افتاد کمکش کند. تذکر آنها نتیجه داد و،صدای آهنگ قطع شد.😊🍂 نقل از: (مادر شهید) ✨ 📚💌   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 #ۺـہـود_عـۺق ❣✌️🏻 صفحه 8⃣ چشمان سنگ در یکی از سفرهای راهیان نور؛کنار یک پاسگاه پلیس در بیابانی خلوت توقف کردیم و چادر زدیم. همه داخل چادر خوابیدیم؛اما او بیرون خوابید. نیمه شب از صدای نفس های عجیبی از خواب پریدم و نگران شدم‌؛ لای پرده چادر را کنار زدم و دیدم که عظیم الجثه با دهانی باز که نفس نفس می زد بالای سر #محمدرضا بیدار بود اما از ترس چنب نمی خورد؛ آن لحظه تنها کاری که توانستم انجام دهم این بود چندبار پشت هم دست بزنم ؛سگ از صدای دست زدنم ترسید و رفت. وقتی اوضاع آرام شد مرا صدا زد و به سمتم آمد و با حالتی بهت زده می گفت که آن سگ چه از جانش می خواسته که آن طور به او خیره شده بود #ابــووصــال ✨ 💌📚 نقل از :(مادرشهید)   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🍃بسمـ رب الشهدا و الصدیقین🍃 صفحه4⃣1⃣ #ۺـہـود_عـۺق ❣✌️🏻 نوجوانی سالم در اردو جهادی که از طرف دبیرستان اعزام شدند،چون بیشتر بچه ها با آب و هوای آن منطقه سازگار نبودند ، مریض شدند. #محمدرضا اما سالم و قوی و پرانرژی بود. اگر کمبودی در امکانات بود حرفی نمی‌زد و اهل گله و شکایت نبود. جهادگری سازگار توانا بود😇💚 نقل از:(معلم شهید) #ابــووصــال ✨📚💌   🏴 #زمینه_سازظهورباشیم 🏴 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 صفحه6⃣1⃣ ❣✌️🏻 خانواده‌صمیمی در تربیت فرزندانم سعی کردم با آنها حرف بزنم و از روش و مشی شهدا و از خاطرات گذشته برایشان بگویم. مجبورشان می‌کردم که حرف بزنند و ساکت نباشند. البته که بزرگ تر شد، شاید خیلی از حرف هایش را نمی‌گفت ؛ اما من آرام آرام از زیر زبانش می‌کشیدم. به این شکل فاصله‌ها بین مان کمتر می‌شد.💕 نقل از :(مادرشهید) ✨💌📚   🏴 🏴 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🍃بسمـ رب الشهدا و الصدیقین🍃 صفحه7⃣1⃣ ❣✌️🏻 امر به معروف خونین با یکی از رفقایش به سمت نانوایی محل می‌رفتند که می‌بینند چند نفر از اراذل و اوباش به نانوایی حمله کردند که با کتک زدن شاطر، می‌خواهند دخل را خالی کنند. ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود. کسی جرعت نداشت کاری کند. سریع خودش را وارد معرکه کرد تا مانع شود، اما یکی از اراذل شیشه نوشابه خالی که آنجا بود را به زمین کوبید و با ته بطری شکسته به او حمله می‌کند . پشت گردنش می‌شکافد، زخمی به عمق یک بند انگشت. در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیش از هجده بخیه خورد. آن موقع فقط چهارده‌سالش بود که می‌خواست امر به معروف کند و جانش را هم به خطر انداخت😔💔 نقل از :(مادر شهید) ✨💌📚   🏴 🏴 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🍃بسمـ رب الشهدا و الصدیقین🍃 صفحه7⃣1⃣ ❣✌️🏻 امر به معروف خونین با یکی از رفقایش به سمت نانوایی محل می‌رفتند که می‌بینند چند نفر از اراذل و اوباش به نانوایی حمله کردند که با کتک زدن شاطر، می‌خواهند دخل را خالی کنند. ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود. کسی جرعت نداشت کاری کند. سریع خودش را وارد معرکه کرد تا مانع شود، اما یکی از اراذل شیشه نوشابه خالی که آنجا بود را به زمین کوبید و با ته بطری شکسته به او حمله می‌کند . پشت گردنش می‌شکافد، زخمی به عمق یک بند انگشت. در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیش از هجده بخیه خورد. آن موقع فقط چهارده‌سالش بود که می‌خواست امر به معروف کند و جانش را هم به خطر انداخت😔💔 نقل از :(مادر شهید) ✨💌📚   🏴 🏴 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 صفحه8⃣1⃣ ❣✌️🏻 اشک با طعم شیر کاکائو یک سال فقط یک کارت برای ورود به بیت رهبری دادند من اصرار داشتم برود بعد از مشورت، او انتخاب شد. خواهرش می‌خواست که او را بفرستم‌، اما نمی‌شد. تا فهمید رضایت دادیم برود، سر از پا نمی‌‌شناخت. دوم دبیرستان بود. اولین بارش بود که تنها می‌رفت. وقتی از بیت برگشت،چشم ها و صورتش قرمز شده بودند. از روحیاتی که در او می‌شناختم‌، مطمئن بودم که مسیر بیت تا خانه را گریه کرده و از دیدن چهره رهبر منقلب شــده است. هر چه اصرار کردیم از فضای آن‌جا بگوید و دلیل گریه‌هایش چیست، اما یک کلام هر حرف نزد. پافشاری‌ ما را که درد با حالت شوخی گفت‌: شیر کاکائو و کیکیش خیلی خوشمزه‌بود😋😅 نقل از:(مادر شهید) ✨💌📚 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه4⃣2⃣ بخشش‌زیبا دانشگاه که قبول شدم‌، خانواده به من یک گوشی هدیه دادند. اما گوشی کیفیت نداشت و زود خراب شد. خیلی ناراحت بودم. متوجه شد. از قبل در جایی کار کرده بود و دستمزدش را که دویست هزار تومان می‌شد، کم کم پس انداز کرده بود. آن پس‌اندازش را برداشت و همراه با پدر رفتند و برایم گوشی جدید دیگری خریدند. خیلی خوشحال شده بودم.چند ماه که گذشت جریان آن را فهمیدم.😇🌷 نقل از:(خواهر شهید) ✨📨📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه8⃣2⃣ شوخی در جدی یکی از همکارانم برای مدرسه غیر‌ دولتی‌اش چند نیرو میخواست. تعدادی را معرفی کردم، هم در فهرست بود. از قبل به او گفتم که اسم مرا نیاورد.قول داد. وقتی که رفت و نوبت مصاحبه‌اش شـد از او پرسیدند که اگر دانش آموز چهارم ابتدایی شیطنت کند، به عنوات یک مربی تربیتی چه میکنید؟! او هم بدون هیچ ملاحظه ای برگشت و گفت: آن قدر آن بچه را کتک میزنم تا جانش در آید. به خاطر همین جمله اش رد شد. چند وقت بعد که از طریق همکارانم جریان را شنیدم و به او گفتم که چطور مربی میخواستی بشوی که بچه مردم را کتک بزنی؟!! برگشت و گفت:من که نمیتوانم دروغ بگویم و کلی خندبد. در حین جدیت کار،شوخی میکرد و سخت نمی گرفت. کاری را که دوست داشت انجام می‌داد.😊✨ نقل از ‌:(مادر شهید) ✨✉📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه5⃣3⃣ عکس‌یادگاری حجره جدیدمان در دانشگاه مطهری را تازه تمیز کرده بودیم،خسته و کوفته سر سفره ناهار نشسته بودیم که ناگهان در باز شد، بود‌،اصرار کرد که بیرون بیاییم،چون کفش های پندی پایش بود،به زور ما را از پای سفره به ببرون کشاند تا چند عکس یادگاری بگیریم. آن لحظه آخرین دیدار ما بود،خداحافظی کرد و رفت.....🕊📸 نقل از :(دوست شهید) ✨✉📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
📝🍃| ... دستمزدش رو که دویست هزارتومن میشد..... دانشگاه که قبول شدم، خانواده به من یک گوشی هدیه دادند. اما گوشی کیفیت نداشت و زود خراب شد. خیلی ناراحت بودم. متوجه شد. از قبل در جایی کار کرده بود و دستمزدش را که دویست هزار تومان میشد، کم کم پس انداز کرده بود. آن پس اندازش را برداشت و همراه با پدرم رفتند و برایم گوشی جدید دیگری خریدند. خیلی خوشحال شده بودم. چند ماه که گذشت جریان آن را فهمیدم. نقل از :(خواهرشهید)🌱 📘 ✉ @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه8⃣3⃣ دورهمی خانواده‌ام عازم حج شدند. در خانه تنها بودم،به رفقا زنگ زدم و قرار یک دورهمی دوستانه گذاشتیم. هم سریع خودش را با موتور رساند. آن شب بچه‌ها که شام خوردند همگی رفتند‌،فقط او و یکی از رفقا ماند. تا صبح بیدار ماندیم و گپ زدیم و خندیدیم، نگذاشت که تنها باشم و این معرفتش همیشگی بود.🙃💫 نقل از :(دوست شهید) ✨✉📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡