هدایت شده از 『استوره ے مقاومت』
" ای شهیدان :
یاد دارید ساده اما بۍ ریا !
داشتید در سر هواۍڪربݪا... ؟! "🌙
🌺 #شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات🌺
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
سلام به سالار شهیدان ❤️
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
مامدعیان صف اول بودیم🕶
ازآخرمجلس شهدا راچیدند🥀
بیا برویم،آخر صف
شایدبه ما بی لیاقت ها هم رسید
دلشکسته ها💔 مرگ را نمی پذیرند
طاقت ندارندبگویند،آخر این قصه بامرگ ختم یافت.
خداوندا...
به حرمت شهدایت #آخرقصه ی ما را #شهادت قرار بده😔🤲🏻
#شبتون_شهدایی 🙂🌙
#شهید_جهاد_عماد_مغنیه_
#محمد_جواد_عطوی_
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#التماس_دعای_فرج_و_شهادتـ
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
🌹صبحتبخیرمولایمن
بوی نرگس میدهد
هر صبح
انگاری که یار
هر سحر
از کوچه ی دلتنگی ام
رد میشود .
هر که میخواند"فرج"را
تا سر اید انتظار
شامل الطاف بی پایانِ
ایزد میشود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ۿرڪس
براۍ دٻدهۺُدڹ
ڪار نڪند❝
♥️ـخُدا
براۍ دٻدهۺدنۺ
کــار مۍڪنـد؛؛؛
#صبحتون_شهدایی
#شهید_جهاد_عماد_مغنیه_
#محمد_جواد_عطوی_
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#التماس_دعای_فرج_و_شهادتـ
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
♻️ امام علے (عليہ السلام) :
🔅 بہ خدا قسم هيچ بنده اے را نديده ام ڪہ #تقوايش سودمند باشد، مگر اينڪہ زبانش را نگہ دارد.
📗 نهج البلاغہ، خطبہ۱۷۶
#ما_ملت_امام_حسینیم
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
•|♥|•
گاهے ڪہ چادرت خاڪے میشود ؛
↫از طعنہ هاے مردم این شهر ..
✿بہ گلزار شهدا برو🚶🏻♀
بانو؛
یادت نرود،✨🖇️
سرخے خون هزاران شهیدی
که خرج سیاهے چادرت شدند
تا خاڪے نشود!🌿
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
37.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
『🌈』
مکارم اخلاق را بهتر بشناسید...🦋🍃
صحبتهای زیبای مقام معظم رهبری رو از دست ندید☺️
#آقامونه
#مقام_معظم_دلبری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
#سلام علی قلب زینب الصبور💔
او اسارت رفت تا دین خدا احیا شود
ما مسلمانان رنج و غصههای زینبیم
تازیانه خورد اما چادرش را پس گرفت
تا ابدحیران این حجب و حیای زینبیم
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم ی جوریه😥
ولی پر از صبوریه😭
چقد شهید دارن میارن از تو سوریه💔
منم باید برم😔
آره باید برم سرم بره😭
نزارم هیچ حرومی طرف حرم بره😡👊🏽
••✨••
ما در ڪوچہهاے تنگِ زمانہ
براے یارےِ
امـٰامغائبمان؛
سیـلےڪہهیـچ!
غصـہهمنخـوردهایم...! :)
#اینصاحبنا ؟!
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
هدایت شده از 『استوره ے مقاومت』
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان
#دمشق_شهرِ_عشق
#پارت_اول
📚 ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمهشب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنیتر بود.
روی میز شیشهای اتاق پذیرایی هفت سین سادهای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوشسلیقگیام توجه کند.
📚 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکیاش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد.
میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمیاش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکیاش همیشه خلع سلاحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی خبر خوندی، بسه!»
📚 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام ایران نشدید، شاید ما حریف نظام سوریه شدیم!»
لحن محکم عربیاش وقتی در لطافت کلمات فارسی مینشست، شنیدنیتر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد.
📚 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت العربیه باز بود و ردیف اخبار سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این میخوای انقلاب کنی؟» و نقشهای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«میخوام با دلستر انقلاب کنم!»
نفهمیدم چه میگوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بیمقدمه پرسید :«دلستر میخوری؟» میدانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، شیطنت کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمیخوام!»
📚 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه مبارزه بینتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم میرسید!»
با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشهها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچهبازی فرق داره!»
📚 خیره نگاهش کردم و او به خوبی میدانست چه میگوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچهبازی میکردیم! فکر میکنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به نظام ضربه زدیم!»
در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و بسیجیها درافتادیم!»
📚 سپس با کف دست روی پیشانیاش کوبید و با حالتی هیجانزده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریهای عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیالانگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!»
در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!»
📚 تیزی صدایش خماری عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر آرمانت قید خونوادهات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترکشون کردم!»
مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بیتوجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :«چادرت هم بهخاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣀⠤⣒⠒⠤⣴⣶⣦⡀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⡠⢎⡀⣶⣾⣲⣧⣬⣙⣻⣖⢷⡄⠀⠀⠀⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⢠⠃⣤⣾⣯⡥⢴⣦⠴⡛⡻⢿⡿⢯⣿⡄⠀⠀⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⢰⣯⣾⣿⣿⣿⣯⣭⠁⠀⠀⠈⠂⠅⢤⣿⣿⠀⠀⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⣷⡟⠀⠉⠛⠉⠁⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠱⣬⢿⣿⡆⠀⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⢻⡇⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠘⠌⠟⡠⢧⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⠈⢿⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣠⣀⡀⠀⠀⠀⠸⠿⢸⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⠈⢁⠀⠀⠀⠀⠀⡴⢛⣩⣤⡄⠀⠀⠀⠄⠀⠸⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⠀⠘⢟⣻⢿⣧⠀⠀⠟⠒⠊⠀⠀⠀⠀⠄⠀⠄⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠘⠉⠈⢹⠀⠀⢀⡀⠀⠈⠁⠀⡈⠀⠀⠀⣀⠀⠀
⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀⠐⡀⠀⢇⠀⢀⡠⠟⠢⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢠⣿⣦
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠐⡀⡼⠉⢉⣀⣠⣤⡀⠀⠀⠀⠀⣴⣿⣿⣿⣷
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠁⠀⠰⠛⠉⠁⠀⠈⠀⠀⠀⣰⣿⣿⣿⣿⣿
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⡀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣴⣾⣿⣿⣿⣿⣿⣿
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣠⣿⣿⣦⣀⣤⣤⣴⣾⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
#ما_ملت_امام_حسینیم
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
#منتظرانہ
#امام_زمانم
اڱـــر چه ...
بخت به من پشت ڪرده است
باڪےنیست...
مـرا هزار امید است
و هر هـزار تویــے💚
#اللهمعجللولیڪالفرج 😍
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
هدایت شده از 『استوره ے مقاومت』
1989091072_-229533.mp3
8.08M
﷽
#نوحه
منم باید برم😭😭
آره برم سرم بره💔💔
منم یه مادرم پسرمو دوسش دارم😓
ولی جوونمو به دست بی بی میسپارم😍😍😍
🎤#رضا_نریمانی
#ما_ملت_امام_حسینیم
#امام_حسین
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
قلبم گرفت
در حال و هوای
این شهر پر گناه
حال و هوای جمع شهیدانم آرزوست
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
نمیشناسیم اهالی خانه را
اما حرف زیاد دارند
و #درد هم 😭
از صبرِ جانباز...
مهرِ مادر...اشکِ خواهر
شاید هم همراهی عاشقانهٔ همسر..
هرچه هست
#درد است و عشق❣
دردی که عاشقانه میخرند
سلامتی همه جانبازان
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
#مدافعانہ🥀
همه
#همسران_شهدا
وقتےاز وداع باپیکرشهید حرف میزنن
میگن صورت همسرمون رو بوسیدیم💞
من همه ےفکرم پیشِ
#همسر_شهید حججیه💔😭
#آمدیجانمبهقربانت
#ولیبیسرچرا😭
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
ۿرڪس
براۍ دٻدهۺُدڹ
ڪار نڪند❝
♥️ـخُدا
براۍ دٻدهۺدنۺ
کــار مۍڪنـد؛؛؛
#شبتون_شهیدایی ✨✅
#شهید_جهاد_عماد_مغنیه_
#محمد_جواد_عطوی_
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#التماس_دعای_فرج_و_شهادتـ
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
کی رفته ای ز دل
که تمنا کنم تو را ؟!!
کی بوده ای نهفته
که پیدا کنم تو را؟!!
#سلام_امام_زمانم✨
#صبح_بخیر😍❤️
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
شـھید شدن دل مےخواهد
دلے آنقدر قوے که بتواند بریده شود
ازهمه تعلقات
دلے که آرام له شود زیر پایت
به وقت بریدن و رفتن
و شـھدا "دلدارِ بـے دل" بودند !
🦋التماس دعا🦋
#اللهم_الرزقنا_شهادت💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🙏
#شہید_جهادعمادمغنیه
#محمد_جواد_عطوی_
#سلام_فرمانده
شهدا رابا ذکرصلوات یادکنیم📿
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝