🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۱
مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه اش #چشم_کسی به ما نیفتد..
و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین میکشیدم...
و تازه میدیدم گوشه و کنار مسجد انبار اسلحه شده است...
یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی..
و گوشه ای دیگر جعبه های گلوله..
نمیدانستم اینهمه ساز و برگ جنگی از کجا جمع شده و مصطفی میخواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند..
که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد
_سریعتر بیاید!
تا رسیدن به خانه، در کوچه های سرد و ساکت شهری که آشوب از در و دیوارش میپاشید،..
هزار بار جان کندم و درهر قدم میدیدم مصطفی #بانگرانی به پشت سر میچرخد تا کسی دنبالم نباشد...
به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده..
و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بی هوشی روی همان بستر سپید افتادم.
در خنکای شب فروردین ماه،...
از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک میدید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمیرفت..
و همین حال خرابم خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد
_شما اینجا چیکار میکنید؟
شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به #بوی_جنگ به این شهر آمده ایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید
_چرا نرفتید بیمارستان؟
صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه میخواست مهمانداری کند که برای اعتراض برادر شوهرش بهانه تراشید
_اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!
و سعد از #امکانات_رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد
_دکتر تو مسجد بود...
و مصطفی...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
کارگاه خویشتن داری 12.mp3
14.83M
#کارگاه_خویشتن_داری ۱۲
★ خویشتنداری عملی کاملاً هوشمندانه است!
- اساساً، برقراری تعادل میان لذتها و پرهیزها بدون تعقل و تفکر ممکن نیست.
× گاهی بعضی خویشتنداری ها،
مثل حرام کردن لذتهای حلال خداوند بر خود، عینِ بیدینی است..🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🌹
نوکر چه بهتر نام از قنبر بگیرد
تا بلکه مولا دست از این نوکر بگیرد
محشر گره وا می کنند از ما، کریمان
باشد که دستم را علی اکبر بگیرد
#ولادت_شاهزاده_علیاکبر
@imaani_ir
⋞💚🌤⋟
عَزیزٌعَلَیَّاَنْاَرَیالْخَلْقَوَلاتُری
برمنسختاستکه
همهراببینماماتورانبینم..💔
『 اَلسـلامُعَلَيْـكَاَيُّہاالاِْمـامُالْمَاْمـوُنُ✋🏻 』
🌤⃟🔗¦↫#سلامباباجان✨"
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
໑♥️⛓
•
.
آسمانازتوخبر
داشتولیماازتو
سَھمِمانبیخبری
بودنمیدانستیمᵎ:)🖐🏻
🎬¦↫#کلیپخام🎞!(کیفیت بالا🔖)
💌¦↫#روزتون_شہدایۍ🕊✨
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی است نامِ
خداوندِ اکبر و آمد
دوباره نام علی
قبل اکبری دیگر
💐❤️💚خجسته زادروز مسعودت مبارک
🍃🌸 اولین عَلیِ خانه حسین🌸🍃
#میلاد_حضرت_علی_اکبر ع
#روز_جوان
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۲
و مصطفی منتظر همین اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست
_کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴٨ساعت تو مسجد درست کرد؟
برادرش اهل درعا بود..
و میدانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیه اش را از پشتی گرفت..
و سر به شکایت گذاشت
_دو هفته پیش عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!
و نمیخواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد
_البته قبلش وهابی ها خودشون رو از مرز اردن رسونده بودن درعا و اسلحه ها رو تو 🔥مسجد عُمری🔥 تحویل گرفتن!
سپس از روی تأسف سری تکان داد..
و از حسرت آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد
_دو ماه پیش که اعتراضات تو سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!
از چشمان وحشتزده سعد میفهمیدم از #حضور در این خانه #پشیمان شده که مدام در جایش میجنبید..
و مصطفی امانش نمیداد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود
_اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو دمشق و حمص و حلب تظاهرات میکنن، ولی نه #اسلحه دارن نه شهر رو به #آتیش میکشن!
و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد.. که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر
پایش را خالی کرد
_میدونی کی به زنت شلیک کرده؟
سعد نگاهش بین جمع میچرخید،..
دلش میخواست کسی
نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم..که صدایش در گلو گم شد
_نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت
خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
کارگاه خویشتن داری 13.mp3
13.18M
#کارگاه_خویشتن_داری ۱۳
✨ جز خداوند که تنها وجهِ باقیِ حیات است، هرآنچه غیرخداست؛ محکوم به فنا و نابودیست!
✧ تقوا (خویشتنداری) عاملی است که؛
میان انسان و خداوند شباهت ایجاد میکند!
و هرآنچه رنگ خدا گرفت؛ از اتلاف و فنا نجات مییابد!
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🌸•
اےپناهبیپناهانڪۍمۍآیۍ...؟
•
.
.
السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضھ..✋🏻-
🌼⃟🖇¦↫#سلامباباجان💕✨
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
•♥️🖇•
.
دلبستـہ؎عشـقبستـہ؎دنیـٰانیسـت..
زنـدگۍختـمبہشهـٰادتنشـودزیبـٰانیسـت🌸"
#روزتون_شہدایۍ🥀✨
#شهیدجھادعمادمغنیه🌿(:
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
💠 حدیث روز 💠
💎 ثمره عفو و گذشت
🔻پیامبر اکرم صلیاللهعليهوآلهوسلم:
⬅️ إنَّ الْعَفوَ لا یَزِیدُ الْعَبدَ إلّا عِزّاً فَتَعافَوا یُعِزُّکُمُ اللَّهُ
✍ همانا عفو جز بر عزّت بنده نمیافزاید، پس از یکدیگر درگذرید تا خداوند به شما عزّت بخشد.
📚 الکافی، ج ۶، ص ۱۰۸
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۳
_نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت
خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد.
من نمیدانستم..
اما انگار خودش میدانست #دروغ میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد..
و مصطفی میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند..
که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت
_اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا #پلیس و #نیروی_امنیتی هم #کنارمردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟
سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته،..
شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج #آشوبگر پشیمان شده..
و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد..
و او همچنان از خنجری که روی حنجره ام دیده بود، #غیرتش_زخمی_بود که رو به سعد اعتراض کرد
_فکر نکردی بین این همه وهابی تشنه به خون شیعه، چه بلایی ممکنه سر #ناموست بیاد؟
دلم برای سعد میتپید..
و این جوان از زبان
دل شکسته ام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم..
و سعد طاقتش تمام شده بود..
که از جا پرید و با #بی_حیایی صدایش را بلند کرد
_من زنم رو با خودم میبرم!
برادر مصطفی
دستپاچه از جا بلند شد.. تا مانع سعد شود که #خون_غیرت در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید
_پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه تونه!
برادرش دست سعد را گرفت.. و دردمندانه التماسش کرد
_این شبا شهر قُرق وهابی هایی شده که خون شیعه رو #حلال میدونن! بخصوص که زنت #ایرانیه و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه ها کمین کردن و مردم و پلیس رو #بی_هدف میزنن!
دیگر نمیخواستم..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
کارگاه خویشتن داری 14.mp3
12.45M
#کارگاه_خویشتن_داری ۱۴
⭕️ گاهی عبادات و اعمال خیر ما، عینِ بیتقواییاند ... اگر؛ باعث شوند شئونات و مقاماتی معنوی برای خود تصور کرده و دیگران را ریز و خودمان را آبرودار ببینیم❗️
✧ در چنین مواقعی، خویشتنداری، آن است که: از هر آنچه قلبمان را درگیر کرده فاصله بگیریم، حتی کارهایی با ظاهر مقدس!
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما صاحب داریم...❤❤❤
#سلام_امام_زمانم ❣
﴿سَلٰام پــِـــدر مهربآنم۔۔𔘓﴾
✨آمـَــــدنت نَزدیک أست...
و صِدٰا؎قدم هـــــآیت،
لَرزه بَر جـــــآن ۔۔
❍↲طٰاغوت هـــــآ۔۔ أندٰاختہ!
_سـَــــلٰام بَر تـُـᰔـــو و
بَر روز؎ ڪِہ بُت هـــــآ؎ روزگٰار؛
یِکےیکے بہ دستـــــآن؛
«↫اِبـــــرٰاهیمے۔۔» تـُــــو سُقوط ڪُنند۔᯽!
『 السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ...』
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
「📸」
شھادٺ♥️:) . .
یعنے متفاوت به آخر رسیدن!
و اگرنه مرگ پایان همه قصه
هاست...
#روزتون_شهدایی
#شهیدجهادعمادمغنیه
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
با سلام و احترام
خدمت همه بزرگواران
لینک زیر را مشاهده بفرمایید
https://DigiPostal.ir/cupzznm
یا علی مدد
بسمربِّالجہاد عرضسلاموتبریکاعیادشعبانیه خدمتشمارفقاےجہادی♥️✋🏻بزرگوارن امسال هم قصد داریم مثل پارسال روز میلاد آقا امام زمان یه کار کوچیک به نیابت از جہاد برای بابا سید مهدے جانمون انجام بدیم و دوست داریم شما هم مثل همیشه همراهیمون کنید 🥺❤️🩹 💳:
5022291327099444بنامروحیمحمدے(بزنیدروشکپیمیشه) انشاءاللهقصدداریمشیرینیوشکلات بخریموپخشکنیمو تصاویرارسالخواهدشد💙 بسمالله♥️🤝 #مایلبهفور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔉 استاد قرائتی
حالا قبلا که رای دادیم. اوضاع چطوری شد؟🤔
#رزم_انتشار
#قرارگاه_مجازی
#معجزه_مشارکت
#ایران_قوی
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۴
دیگر نمیخواستم دنبال سعد آواره شوم..
که روی شانه سالمم تقلا
میکردم بلکه بتوانم بنشینم..
و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم
_فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون!
طوری معصومانه تمنا میکردم..
که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود،خودش را بالای سرم رساند...
کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدری اش را شکسته بود..
که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و عاشقانه نجوا کرد..
_هرچی تو بخوای!
انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبه ای که #نگرانم بود، تصاحب عشقم را به رخش بکشد..
که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند
_هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم!
میفهمیدم دلواپسی های اهل این خانه به خصوص مصطفی عصبی اش کرده..
و من هم میخواستم ثابت کنم تنها عشق من سعد است..
که رو به همه از همسرم حمایت کردم
_ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره!
صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد،.. مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم..
که نگاهش را #به_زمین کوبید..
و من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم
_بخدا فردا برمیگردیم ایران!
اشکهایم جگر سعد را آتش زده..
و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش اشکم را پاک کرد..
و رو به من به همه طعنه زد
_فقط بخاطر تو میمونم عزیزم!
سمیه از درماندگی ام...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir