فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنده کتابخوانم و دلم میخواهد شما جوانها واقعاً کتاب بخوانید
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
خانواده آسمانی 48.mp3
12.75M
#خانواده_آسمانی ۴۸
#استاد_شجاعی 🎤
#سردار_سلیمانی
#استاد_پناهیان
💥 در روز قیامت بسیاری از بانمازان، بی نماز محشور میشوند،
و بسیاری از باحجابها، بیحجاب!
اگر تمامِ حقیقت دین به خواندن نماز، رعایت حجاب و... است
پس دلیل این تناقض در روز قیامت چیست؟
#قرب_به_اهل_بیت علیهمالسلام
#هدف_خلقت
#آرامش
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
#سلام_امام_زمانم🤚
و تویے آنڪه
صبح به صبح باید
پنجره ےِ دل را
رو بسوےِ مُحبتًش گُشود
السلامُ علیڪ یابقیةَ الله فے ارضه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج✨🕊
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•♥️🖇•
.
أنا أحبُّك بروحِي والرّوح لاتتوقَّف أبداً و لاتنسي!
من با روحم دوستت دارم♥️
و روح هیچ وقت نہ متوقف میشہ
و نہ فراموش میڪنه..!(:
#روزتون_شہدایۍ🥀✨
#شهیدجھادعمادمغنیه🌿(:
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدودو
مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که مصطفی وارد شد...
انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا میدید که تنها نگاهم میکرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد..
و او یک جمله از دهان دلش پرید
_من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!
کلماتش مبهم بود..
و خودش میدانست آتش عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم شرم روی پیشانی اش نم زد..
و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد
_انشاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.😔😒
و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد،😥 فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد...😨😱
ارتش آزاد هنوز وارد شهر نشده..
و تکفیری هایی که از قبل در داریا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند...😰😑😢
مصطفی در #حرم حضرت سکینه(س) بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده میشد...😨😨
ابوالفضل مرتب تماس میگرفت..😥📲
هر چه سریعتر از داریا خارج شویم، اما خیابان های داریا همه میدان جنگ شده و مردم به حرم حضرت سکینه(س) پناه میبردند...👥👥🏃♂🏃♂
مسیر خانه تا حرم طولانی بود...
و مصطفی میترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن🌷 را دنبال ما فرستاد...🚗
صورت خندان و مهربان این #جوان_شیعه،از وحشت هجوم تکفیری ها به شهر، دیگر نمیخندید...
و التماسمان میکرد زودتر آماده حرکت
شویم...😥
خیابانهای داریا را به سرعت می پیمود💨🚗 و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس میداد...📲
چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد..
که در پیچ خیابان، سه نفر 😈😈😈مسلّح راهمان را بستند...😱😰😨😭
تمام تنم از ترس سِر شده بود،...😰😰😰😭😭😭
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
خانواده آسمانی 49.mp3
12.5M
#خانواده_آسمانی ۴۹
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
✦ رفت و آمد در بهشت با انبیاء و ائمه اطهار علیهمالسلام در گروی رفت و آمد در همین دنیاست...
- چگونه میتوان در این جهان با ائمه علیهمالسلام در رفت و آمد بود؟
#انس_با_خدا
#تولد_حقیقی
#عشق_حقیقی #افسردگی
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به ما میگن از آقای خامنهای بت نسازید
هرچهقدر هم خوب باشه انقدر که شما میگید نیست...
این چند دقیقه رو با دقت ببینید
خودتان قضاوت کنید...!
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
#سلام_مولای_مهربانم🤚
صبحی دیگر رسید
و من در انتظار دیدار شما
چشم میگشایم
و پنجره دل میگشایم
به سوی امید و نور...
و دلم لبریز است از
شوق صبح موعود، لحظه دیدار،
و به پایان رسیدن لحظه های انتظار...
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج✨🕊
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🥀⃟🌧
السلامُ علیٰ من توضَّأ بِدمة وصَلا،صلاة العشق فی المَلکوت الاعلیٰ💔
#روزتون_شہدایۍ🖤🌱
#شهیدجھادعمادمغنیه🌤!
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوسه
تمام تنم از ترس سِر شده بود،..😨😭
مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس میکرد این #امانت را حفظ کند...🤲😥
سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت..
و آنها نمیخواستند این #طعمه به همین راحتی از دستشان برود که هر چهار چرخ را به گلوله بستند...😱😰😭
ماشین به ضرب کف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود... 😰😰😭😭😭
چشمم به مردان مسلّحی که به سمتمان میآمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را میشنیدم که خدا را صدا میزد..
و سیدحسن وحشتزده سفارش میکرد
_خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجهتون میفهمن سوری نیستید!😥
و دیگر فرصت نشد #وصیتش را تمام کند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید..😰
و دیگری وحشیانه در را باز کرد.😰😰😰😰
نگاه مهربانش از آینه التماسم میکرد حرفی نزنم..
و آنها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد...😰😰😭😭😭😭
دیگر او را نمیدیدم و فقط لگد وحشیانه تکفیری ها را میدیدم که به پیکرش می کوبیدند. و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمیزد...
من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده😰😰😰😰 و رحمی به دل این
#حیوانات نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند،..
بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمیدیدند زانوانش حریف سرعت آنها نمیشود.. که روی زمین بدن سنگینش را
میکشیدند و او از درد و وحشت ضجه میزد....😰😰😭😭😭
کار دلم از وحشت گذشته بود..
که مرگم را به چشم میدیدم و حس میکردم قلبم از شدت تپش در حال متالشی شدن است...
وحشت زده خودم را به سمت دیگر ماشین میکشیدم و باورم نمیشد #اسیر این تروریست ها شده باشم...😱😱😰😰😰😰
که تمام تنم...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir