eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan پشت‌جبہه↶ @et_qarargah . . خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 بهش گفتم چرا فقط مردا رو راه می‌دن منم می‌خوام بیام 😕 ظاهراً با حاج محمود سروسری داشت. رفت و با او صحبت کرد. نمی‌دانم چطور راضیش کرده بود :((می‌گفت تا آن موقع پای هیچ زنی به آن‌جا باز نشده )) قرار شد زودتر از آقایان تا کسی متوجه نشده بروم داخل.... فردا ظهر طبق قرار رفتیم و وارد شدم.. اتاق روح داشت.. می‌خواستی همان‌جا بنشینی و زارزار گریه کنیم ، برای چه اش را نمی‌دانیم اما معنویت موج می‌زد😭 می‌گفتند چند سال ظهر تا ظهر در چوبی این اتاق باز می شود . تعدادی می‌آیند روضه می‌خوانند و اشک می‌ریزند و می‌روند دوباره در قفل می‌شود تا فردا.. حتی حاج محمود همه را زودتر بیرون می‌کرد که فرصتی برای شوخی و شاید غیبت و تهمت و گناه پیش نیاید.. انتهای اتاق دری باز می‌شد که آن‌جا را آشپزخانه کرده بودند و به زور دونفره می‌ایستادند پای سماور و بعد از روضه چای می‌دادند. به نظرم همه‌کاره آن جا همان حاج محمود بود.. از من قول گرفت به هیچ‌کس نگویم که آمده‌ام این‌جا .. در آشپزخانه پله‌های آهنی بود که می‌رفت روی سقف اتاق. شرط دیگری هم گذاشت نباید صدایت بیرون بیاید. اگر هم خواستی گریه کنی یک چیز بگیر جلوی دهنت😢 بعد از روضه باید صبر می‌کردم همه بروند و خوب که آب‌ها از آسیاب افتاد بیایم پایین.. اول تا آخر روضه آن‌جا نشستم و طبق قولی که داده بودم چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بیرون نرود. آن پایین غوغا بود یه نفر روضه را شروع کرد . بسم‌الله را که گفت صدای ناله بلند شد همین طور این روضه دست‌به‌دست می‌چرخید.. یکی گوشه‌ای از روضه قبل را می‌گرفت و ادامه می‌داد.. گاهی روضه در روضه می‌شد. تا آن موقع مجلسی به این شکل ندیده بودم .حتی حاج محمود در آشپزخانه همین‌طور که چای می‌ریخت با جمع ،هم ناله بود 😭 نمی‌دانم به خاطر نفس روضه‌خوان‌هایش بود یا روح آن اتاق.. هیچ کجا چنین حالی را تجربه نکرده بودم! توصیف نشدنی بود..! هر چند دقیقه یک با روضه به اوج خود می‌رسید و صدای سیلی‌هایی که به صورتشان می‌زدند به گوشم می‌خورد.. پایین که آمدم به حاج محمود گفتم حالا که انقدر ساکت بودم اجازه بدین فردا هم بیام😢 بنده خدا سرش پایین بود ، مکثی کرد و گفت :((من هنوز خانم خودم رو نیاوردم این‌جا ولی چه کنم ... باشه!)) باورم نمی‌شد قبول کند 😍 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
سفر پر ماجرا 46.mp3
6.06M
۴۶ ☑️یه لحظـه است فقـــط! در یک لحظه، تنهایِ تنها میشی❗️ 💠امـــا نـه؛ اون لحظه تنها نمیشی، اگر در لحظه های زندگیت با خدا اُنس گرفته باشی... رفاقت با خدا رو تمرین کن .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما عاشق بے قرار یاریم همہ بر درد فراق او دچاریم همہ از پاے بہ جان او نخواهیم نشسٺ تا سر بہ قدومش بسپاریم همہ... 『 اَلسـلامُ‌عَلَيْـكَ‌اَيُّہاالاِْمـامُ‌الْمَاْمـوُنُ‌ 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوینـد: شھـادت مہر قبولۍست کـہ بـر دلـت مۍخـورد... شھـدا دلـم لایق مہـر شھـادت نیست امـا‌، شمـا کـہ نظـر کنیـد؛ این ڪویـر تشنـہ دریـا مۍشود.. بـا عطر شھـادت... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به حال احتضار افتاده این بیمار، اربابم تمنا میکنم تجویز کن چای عراقی را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سهم من در وسط معرکه‌ی عشق چه بود؟! غم و دلتنگی و حسرت همه یکجا با هم...💔 "وداع جانسوز همسر شهید میلاد بیدی" .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 نمیرفت از خُدام تقاضای تبرکی کند. میگفت:« اقا خودشون زوار را میبینن.اگه لازم باشه خدام رو وسیله قرار میدن» معتقد بود همان آب سقاخانه ها و نفسی که ‌تو حرم میکشیم همه مال خود اقاست😍 روزی قبل از روضه داخل رواق هوس چایی کردم. گفتم: « اگه الان چایی بود چقدر میچسبید! هنوز صدای روضه می امد ک یکی از خدام دوتا چایی برایمان آورد.. خیلی مزه داد»😁 برنامه ریزی میکرد تا نماز ها را داخل حرم باشیم. تا حال زیارت داشت در حرم میماند. خسته ک میشد یا میفهمید من دیگر کشش ندارم، میگفت: نشستن بیخودیه! خیلی اصرار نداشت دستش را ب ضریح برساند. مراسم صحن گردی داشت. راه می افتاد در صحن ها دور حرم میچرخید. درست شبیه طواف😢 از صحن جامع رضوی راه می افتادیم، میرفتیم صحن کوثر بعد انقلاب، ازادی جمهوری تا میرسیدیم باز به صحن جامع رضوی. گاهی هم در صحن قدس یا رو ب روی پنجره فولاد داخل غرفه ها مینشست و دعا میخواند و مناجات میکرد .. چند بار زنگ زدم اصفهان جواب نداد.. بعد خودش تماس گرفت. وقتی بهش گفتم پدر شدی، بال در اورد!😍 بر خلاف من ک خیلی یخ برخورد کردم! گیج بودم، ن خوشحال ن ناراحت.. پنچ شنبه و جمعه رو مرخصی گرفت و خودش رو زود رساند یزد با جعبه کیک وارد شد زنگ زد ب پدر و مادرش مژده داد❤️ اهل بریز و ب پاش ک بود، چند برابر هم شد😬 از چیزایی ک خوشحالم میکرد دریغ نمیکرد: از خرید عطر و پاستیل و لواشک خریده تا موتور سواری‌. با موتور من را میبرد هیئت... هر کس میشنید کلی بد و بیراه بارمان میکرد:« مگه دیونه شدین؟ میخواین دستی دستی بچتون رو ب کشتن بدین؟؟؟» حتی نقشه کشیدیم بی سر و صدا بریم قم. پدرش بو برد و مخالفت کرد☹️ پشت موتور هم میخواند و سینه میزد.. حال و هوای شیرینی بود .دوس داشتم .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفر پر ماجرا 47.mp3
6.06M
۴۷ ✨اگه قلبت ایمان آورد و با خدا عجین شد؛ عزیزکرده خدایی. و درست وقتیکه همه تنهات میذارن، همون رفیق قدیمی یه عالَمه فرشته رو میفرسته استقبالت تا آب توی دلت تکون نخوره .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقت عزایمان رسیدھ . . صاحب عزا بیا السلام‌علیڪ‌یاخلیفة‌الله‌فےارضھ...
عشق‌بھ‌حسین‌عاقبت‌به‌خیر‌میکند... پ.ن : هیات حفاة ( عزادارے پا برهنه) به رهبرے شہید جھاد و شہید محمد جونے .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابا! باباحسینم! امشب‌نیاے . . کےدیگه‌ازخولےگوشواره‌هاے منوپس‌میگیره؟!
گر دخترکی پیش پدر ناز کند گره کرب‌وبلای همه را باز کند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 تمام چله هایی را ک در کتاب ریحانه بهشتی آمده، پا ب پای من انجام میداد. بهش میگفتم:« این دستورات مال مادر بچه است» میگفت :«خب من پدرشم خب جای دوری نمیری ک»😉 خیلی مواظب خوردنم بود. این ک هر چیزی رو از دست هر کسی نخورم. پیشنهاد داد که:« بیا بریم لبنان» میخواست هم زیارتی برویم، هم آب و هوایی عوض کنیم آن موقع هنوز داعش و اینا نبود.. بار اول بود میرفتم لبنان. او قبلا رفته بود و همه جا را میشناخت. هر روز پیاده میرفتیم روضة الشهیدین.. خیلی با صفا بود😍 بهش میگفتم: کاش بهشت زهرا (س) هم اجازه میدادن مثل اینجا هر ساعت از شبانه روز ک میخواستی بری.. شهدای آنجا را برایم معرفی کرد و توضیح میداد ک عماد مغنیه و پسر سید حسن نصر الله چگونه به شهادت رسیده اند! وقتی زنان بی حجاب را میدید اذیت میشد😔 ناراحتی را در چهرا اش میدیدم.. در کل ب چشم پاکی بین فامیل و اشنا شهره بود! برایم سنگ تمام گذاشت و هر چیزی ک ب سلیقه و مزاجم جور می آمد، میخرید. تمام ساندویچ ها و غذاهای محلی شان را امتحان کردم حتی تمام میوه های خاص انجا را.....✨ رفتیم ملیتا، موزه مقاومت حزب الله لبنان. ملیتا را در لبنان با این شعار میشناسند،"ملیتا حکایت الارض والسما" روایت زمین برای اسمان.. از جاده کوهستانی و از کنار باغ های سیب رد شدیم. تصاویر شهدا... پرچم های حزب الله و خانه های مخروبه از جنگ ۳۳ روزه..! محوطه ای بود شبیه پارک. از داخل راه رو های سنگ چین جلو میرفتیم. دوطرف، ادوات نظامی، جعبه های مهمات، تانک ها و سازه ها جاسازی شده بود. از همه جالب تر تانک های اصلی اژیم اشغالگر بود ک لوله آن را هم گره زده بودند! طرف دیگر این محوطه، روی دیوار نارنجی رنگ، تصویری از یک کبوتر و یک امضا دیده میشد! گفتند نمونه امضا عماد مغنیه است💟..! .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
سفر پر ماجرا 48.mp3
6.54M
۴۸ 💠باطن ما؛ تعیین کننده تموم چیزاییه که بعداز تولد به برزخ خواهیم دید! بجای پرداختن به عبادات بی معرفت که اثری در سلامت اخلاقمون نداشتن؛ باید روی باطن مون کار کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا