شهیدجهاد الگوےرزمندهصبور و پیگیراست روحیہانقلابیورشادت در دلاو جاےداشت وشجاعت از دلاینشجاعتزاده شد...
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_شصت_و_ششم
من هم حسابی می افتادم روی دنده لج که از خر شیطان پیاده شود . .
همه چیز را تعطیل می کردم ❌
مثلا وقتی میرفتیم بیرون ، به خاطر این حرفش می نشستم سرجایم و تکان نمی خوردم 😂
حسابی از خجالتش در آمدم تا دیگر از زبانش افتاد که بگوید :
« همسر شهید محمد خانی ! »
روزی از طرف محل کارش خانواده ها را دعوت کردند برای جشن .
ناسازگاری ام گل کرد که « این چه جشنی بود ؟ این همه نشستیم که همسران شهید بیان روی صحنه و یه پتو از شما هدیه بگیرن ؟ این شد شوهر برای این زن ؟ اون الان محتاج پتوی شما بود ؟
آهنگ سلام آخر خواجه امیری رو گذاشتن و اشک مردم در اومد که چی ؟
همه چی عادی شد ؟ »😒
باید میرفتیم روی جایگاه وهديه می گرفتیم که من نرفتم .
فردایش داده بودند به خودش آورد خانه .
گفت : « چرا نرفتی بگیری ؟ »
آتش گرفتم..
با غیظ گفتم : « ملت رو مثل نونوایی صف کرده بودن که برن یکی یکی کارت هدیه بگیرن! برم جلوبگم من همسر فلانی ام و جلوی اسمت رو امضا کنم ؟ محتاج چندرغاز پولشون نبودم! » 😏
گمان کردم قانع شد که دیگر من را نبرد سرکارش ...
حتی گفت : « اگه شهید هم شدم ، نرو! » 😅
همیشه عجله داشت برای رفتن . اما نمیدانم چرا این دفعه ، این قدر با اطمینان رفتار می کرد . .🚶♂
رفتیم پلیس ۱۰+ تا پاسپورت امیرحسین را بگیریم ، بعدهم کافی شاپ ..
می گفتم : « تو چرا این قدر بی خیالی ؟ مگه بعدازظهر پرواز نداری ؟ »
بیرون که آمدیم ، رفت برایم کیک بزرگی خرید .
گفتم : « برای چی ؟ » گفت : تولدته! »
اما تولدم نبود 😐
ولی بعد رفتیم خانه مادرم دور هم خوردیم .
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من به دست و پات بیفتم کمه باز ، ای بنده نواز...
#امام_رضا
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودت میدونی چقدر دوستت دارم آقا...❤️
#دلتنگی
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🌱آجرکاللهیاصاحبالزمان🍃
🏴 شهـادت جانسوز امام الرئـوف، بضعـة الرسول، غریب الغربـا،رضا، عالِمِ آلِ محمّد، صابِر، فاضِل، رَضیّ، زَکیّ، وَلیّ، وَفیّ، صِدّیق، سِراجُالله، قُرَّةُ عَیْنُ الْمُؤْمِنین،مَکیدَةُالْمُلْحِدین، ثامِنُ الْاَئِمّه، ضامنِ آهو، امامِ غریب، سُلطان حضرت سلطان علے بن موسے الرضا(عَلیه آلافِالتحیة والثناء)، خدمت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) و همه شیعیان و محبّین اهلبیت(ع) تسلیت و تعزیت باد.
"اللهم عجّل لولیّک الفرج بحق علی بن موسی الرضا"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز شهادت توست،
شهید جهاد مغنیه،
در حرمت سینه میزند...
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایران اگر ایرانه؛ از این پنجره فولاده،
این پنجره فولاد به ایران آبرو داده !
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_شصت_و_هفتم
از زیر آینه قرآن ردش کردم .
خداحافظی کرد ، رفت کلید آسانسور را زد ، برگشت و خیلی قربان صدقه ام رفت : هم من ، هم امیرحسین .
چشمش به من بود که رفت داخل آسانسور .
برایش پیامک فرستادم :
« لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد ... ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین»😍
۴۵ روزش پرشد ، نیامد 😣
بعد از شصت هفتاد روز زنگ زد که « با پدرم بیا توی منطقه که زودتر بیام پیشتون!»
قرار بود حداکثر تا یک هفته همه کارهایش را راست و ریس کند و خودش را برساند ، بعد هم باهم برگردیم ایران .
بابچه جمع و جور کردن و مسافرت خیلی سخت بود
از طرفی هم دیگر تحمل دوری اش را نداشتم😭
با خودم گفتم : « اگه برم ، زودتر از منطقه دل می کنه! »
از پیام هایش می فهمیدم خیلی سرش شلوغ شده ، چون دیر به دیر به تلگرام وصل می شد ، وقتی هم وصل می شد ، بددموقع بود و عجله ای😢
زنگهایش خیلی کمتر و تلگرافی شده بود . .
اعتراض کردم که: «این چه وضعیه برام درست کردی ؟ »
نوشت : « دارم یه نفری بار پنج نفر رو می کشم!»
اهل قهر و دعواهم نبودیم ، یعنی از اول قرار گذاشت .
در جلسه خواستگاری به من گفت : « توی زندگیمون چیزی به اسم قهر نداریم ، نهایت نیم ساعت! »
بحث های پیش پا افتاده را جدی نمی گرفتیم .
قهرهایمان هم خنده دار بود .
سر اینکه امشب برویم مجلس حاج محمود کریمی یا حاج منصور ارضی؟😁
خیلی که پافشاری می کرد ، من قهر می کردم😂
می افتاد به لودگی و مسخره بازی😐
خیلی وقت ها کاری می کرد نتوانم جلوی خنده ام را بگیرم .
می گفت :« آشتی ، آشتی !» و سروته قضیه را به هم می آورد .
اگر خیلی این تو بمیری هم از آن تو میری ها بود ، می رفت جلوی ساعت می نشست ، دستش را می گذاشت زیر چانه اش ومیگفت :
« وقت گرفتم از همین الان شروع شد»
باید تا نیم ساعت دیگر آشتی میکردم وگرنه میگفت :«قول دادی باید پاشم وایسی»😁
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اره دیگه ، دیوونت شدم ...❤️
#دلتنگی
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️روزِ من با نام تو شروع میشود...
#السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)
-یهآدماییهستنتویایندنیا..
کهحقیقتِهستیتوعمقچشماشون
همیشهمعلومه...
#شهیدجهادعمادمغنیه
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سینه زنی شهیدجهادمغنیه در حرم مطهررضوی
#شهیدجهادعمادمغنیه
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
رسم ایرانی ها اینه که:
وقتی میخوان کسی رو از عزا دربیارن،براش لباس میبرن
خدایا بعد از دو ماه عزا...
برقامت امام عصر(عج)،لباس فرج
و بر ما،لباس تقوا بپوشان🤲🏻
#ربیع_الاول
#ماه_ربیع
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_شصت_و_هشتم
از آن آدم هایی نبود که خیلی اسم امام زمان (عج)را بیاورد ، ولی در مأموریت آخر قشنگ می نوشت : « واقعا اینجا حضور دارن! همون طور که امام حسین (ع) شب عاشورا دستشون رو گرفتن و جایگاه یارانشون رو نشون دادن ، اینجاهم واقعا همون جور ..
اینجا تازه میتونی حضورشون رو پررنگ تر حس کنی! » 😢
در کل ۲۹ روزی که در منطقه بودم ، سه بار زنگ زد .
آنجا اینترنت نداشتم ، ارتباط تلگرامی مان هم قطع شد ، خیلی محترمانه و مؤدبانه صحبت می کرد و مشخص بود کسی پهلویش ایستاده که راحت نبود..
هیچ وقت این قدر مؤدب ندیده بودمش😔
گاهی که دلم تنگ می شد ، دوباره به پیام هایش نگاه می کردم..
می دیدم آن موقع به من همه چیز را گفته ، ولی گیرایی من ضعیف بوده و فهوای کلامش را نگرفته ام . .
از این واضح تر نمی توانست بنویسد :
_قبل از اینکه من شهید بشم ، خدا به تو صبر و تحمل میده !
_مطمئنم تو و امیرحسین سپرده شدین دست یکی دیگه !😇
سفرم افتاده بود در ایام محرم .
خیلی سخت گذشت 😢
از طرفی بلاتکلیف بودم که چرا این قدر امروز و فردا می کند ..
از طرفی هم هیچ کدام از مراسم آنجا به دلم نمی چسبید..
سال های قبل با محمد حسین ، محرم و صفر سرمان را می گرفتی هیئت بود ، تهمان را می گرفتی هیئت 😭
عربی نمی فهمیدم ، دست وپاشکسته فرازهای معروف مقتل را متوجه می شدم..
افسوس می خوردم چرا تهران نماندم .
ولی دلم را صابون می زدم برای ایام اربعین ..
فکر می کردم هر چه اینجا به ظاهر کمتر گذرم می افتد به هیئت و روضه ، به جایش در مسیر نجف تا کربلا جبران می شود و یادم میرود 😍
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب اول اومدم ؛
شب اولم بیا...💚
#شبجمعهاستهوایتنکنممیمیرم
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir