eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Ifdbudfko @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 💢 من به شما کمک می‌کنم تا خدا هم به من کمک کند! ✍ سرایدار مدرسه‌‌ای که شهید عباس بابایی در آن درس می‌خواند می‌گوید: کمردرد داشتم و نمی‌توانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون. اگر من را بیرون می‌کردند، خیلی اوضاع زندگی‌ام بدتر می‌شد. آن شب همه‌اش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟ فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاس‌ها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمی‌آمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد. شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح، یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یک‌راست رفت سراغ جارو و خاک‌انداز. شناختمش. از بچه‌های مدرسه‌ی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی.» گفتم: «چرا این کارها را می‌کنی؟» گفت: «من به شما کمک می‌کنم تا خدا هم به من کمک کند.» 📚 برگرفته از کتاب «ظرافت‌های اخلاقی شهدا» ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ http://eitaa.com/jihadmughniyeh_ir
بیش از ده گردان برای اعزام آمده بود, برای همین دستشویی ها وضع بدی پیدا کرده بود. همه هم تقصیر را به گردن مقر می انداختند. ناگهان دیدم محمد که فرمانده مقر بود, با جارو و تی از یک دستشویی خارج و وارد دستشویی بعدی شد. رفتم کنارش گفتم: محمد اقا چرا شما؟ گفت :این بسیجی ها برای خدا اینجا آمده اند, هدف ما هم خدمت به این هاست! کسی فرمانده را نمی شماخت. @jihadmughniyeh_ir
♨️ در مسیر شهدا 🍃 هرچه حقوق می‌گرفت برای کمک به مستحقان می‌پرداخت. اینکه پولش را چه می کرد کسی نمی دانست، فقط می دانستند برای نیازمندان تهیه می‌کند. همیشه می‌گفت: « در این شهر کسانی زندگی می‌کنند که به نان شب شان محتاج هستند!» 🍃 پاسدار مدافع حرم، ، شهادت ۹۴/۱۰/۲۱ سوریه ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🖥  @jihadmughniyeh_ir
به کوچکترین چیزهایی که ما توجه نداشتیم دقت می کرد. اسراف در زندگیش راه نداشت.‌ تا می توانست، در هر شرایطی به مخلوقات خدا کمک می کرد . از هر لحظه ی عمر خودش بهترین استفاده را می کرد. یادم هست پشت باشگاه صدری، دور هم نشسته بودیم. کنار ابراهیم، یک تکه نان خشک شده افتاده بود. نان را برداشت و گفت، ببین نعمت خدا رو چطور بی احترامی کردند؟! نان خیلی سفت بود، بعد یک تکه سنگ برداشت، و همینطور که دور هم نشسته بودیم، شروع به خُرد کردن نان نمود. حسابی که ریز شد، در محوطه باز انتهای کوچه پخش کرد! چند دقیقه بعد کبوتر ها آنجا جمع شدند. پرنده ها مشغول خوردن غذایی شدند که ابراهیم برایشان مهیا نموده بود..... 📕 سلام برابراهیم۲ ، ص۱۴۷ @jihadmughniyeh_ir
یه کانال می خوای که هر روز؛ ۰{هم داشته باشه🤩} {۰ هم داشته باشه}۰ {هم ۰ و انواع مطالب درباره داشته باشه 🌹}• ۰{اینجا یه کانال عادی نیست یه کانال درمورد ....🤔 😉👇 شهید محمودرضا بیضائی😍 🔸@mahmoodrezab🔸