eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan پشت‌جبہه↶ @et_qarargah . . خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
کارگاه خویشتن داری 31.mp3
12.66M
۳۱ ✨نور خدا، نفخه‌ی خدا، در درون همه‌ی ما، شبیه مرواریدی بینهایت ارزشمند در میان یک صندقچه است! افکار و رفتار و انتخابات و ارتباطات ما میتوانند؛ ۱ـ این را تقویت کنند! ۲ـ این نور را خاموش کرده، و با (آتش) جایگزینش کنند! " |خویشتن داری یعنی ؛ مراقبت از این نور، در لابلای جریانات زندگی!| " .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
''بسم‌اللھ‌الذۍ‌خلق‌المہدے♥️''
°•°•° ✋💓 ☀ خورشید با اجازه ی رویت طلوع کرد ❤ قلبم سلام گفت و تپیدن شروع کرد 💐 آقای مهربان غزل های من سلام 🌹 باید که در برابر اسمت رکوع کرد ✨🕊 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۴۱ با دست دیگرش دستم روی روبنده قرار داد و نجوا کرد _اینو روش محکم نگه دار! و باز به راه افتاد.. و این جنازه را دوباره دنبال خودش میکشید.. تا به در فلزی قهوه ای رنگی رسیدیم... او در زد.. و قلب من در قفسه سینه میلرزید.. که مرد مُسنی در خانه را باز کرد... با چشمان ریزش به صورت خیس و خونی ام ماند.. و سعد میخواست پای فرارم را پنهان کند که با لحنی توضیح داد _تو کوچه خورد زمین سرش شکست! صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت.. و به گریه هایم کرده بود که با تندی حساب کشید _چرا گریه میکنی؟.. ترسیدی؟ خوابیده در صدا و صورت این زندان بان جدید جانم را به لبم رسانده بود... و حتی نگاهم از ترس میتپید.. که 🔥سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید _نه🔥 ابوجعده! چون من میخوام برم، نگرانه! بدنم به قدری میلرزید.. که از زیر چادر هم پیدا بود و 🔥دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بی روح ارشادم کرد _شوهرت داره عازم میشه، تو باید افتخار کنی! سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم.. و این خانه برایم میداد.. که به سمت سعد چرخیدم و با لب هایی که از ترس میلرزید، کردم _توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته میکنم! دستم سُست شده و دیگر نمیتوانستم روی زخمم را بگیرم.. که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد... نفس هایش به تپش افتاده.. و در سکوتی ساده نگاهم میکرد، دلش به رحم آمده که هر دو دستش را... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
کارگاه خویشتن داری 32.mp3
12.8M
۳۲ 🌟 خورشید؛ هم می‌تواند گوشه‌ای را روشن کند، و هم گوشه‌ای را، سایه ... قرار گرفتن در کنار انسان‌های قدرتمند بهشتی در کنار حرم‌ها درکنار مساجد و... در کنارِ ... تمام شعائر الهی؛ هم می‌توانند انسان را نورانی کنند ... و هم تاریک! √← خویشتن‌داری یعنی ؛ مراقب باشم ؛ دیوارهای بلندی که در درونم هست، از این نورها، سایه‌ای درست نکنند و قلبم را تاریک و جهنمی نکنند. .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲مناجات عرفانی امام خمینی(ره) 💔خدا یا ما هیچیم؛ هرچه هست تویی 💐⃟🌙 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
📷 هلال ماه مبارک رمضان در حرم قمر منیر بنی هاشم علیه السلام هر کس مزار امام حسین علیه السلام را در شب اول ماه مبارک رمضان زیارت کند، گناهانش ریخته و ثواب حاجیان و اهل عمره آن سال را دریابد.
. حلول ماه مبارک رمضان مبارک✨🌸 .
''بسم‌اللھ‌الذۍ‌خلق‌المہدے♥️''
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 مولای من مهدے جان قربان لبـان روزه دارت آقـا بے یار غریبانہ کجا مےگردے؟ ߊ‌َܠܠّܣُــܩَّ ࡃَܥܼـِّـܠܙ ܠِࡐ‌َܠࡅِّ࡙ــܭَ ߊ‌ܠܦَ̇ــــܝ‌َܥܼܢ🌤 💐⃟🌙 💐⃟🌙 💐⃟🌤 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
دعای روز اول ماه مبارک رمضان🌱🌱🌱 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️🖇• . پسرم!.. "گـرچـہ‌ایـن‌شھـر‌شلـوغ‌اسـت‌ولۍبـٰاورڪن آن‌چنـٰان‌جـا؎تـوخـٰالیسـت‌ڪہ‌صدا‌مۍپیچـد.." 🥀✨ 🌿(: .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
حضرت محمد صلی الله علیه و آله: (رمضان) ماهی است كه ابتدايش رحمت است و ميانه ‏اش مغفرت و پايانش اجابت(دعا) و آزادى از آتش جهنم الكافی جلد4 صفحه67 🍃🌸 حلول ماه مبارک ، بهار قرآن، ماه عبادت‌ها و بندگی خالصانه را خدمت همه شما تبریک عرض می ‌کنیم 🌸 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
سلام علیکم. رمضانتون مبارک🌿 ادمین جدید هستم . با نگاه ویژه شهید عزیزمون انشاالله تو کانال فعالیت میکنم. امیدوارم شفیع روز محشر همه‌امون باشند .🙏🏻💛
دلتنگے . . یادگارزیبایۍست ازدوست‌داشتن‌عزیزے آن‌زمان‌کہ‌یادش‌هستے ولۍخودش‌نیست . . !💔" @jihadmughniyeh_ir
enc_16814085462759853372158.mp3
4.73M
دوباره هر شب ذکر لبم شده ابوحمزه و مجیر...🤲🏻 @jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۴۲ هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم... _بذار برم،.. من از این خونه میترسم... و هنوز نفسم به آخر نرسیده،.. صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد _اینطوری گریه میکنی، اگه پای شوهرت برای بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه! نمیدانست سعد به ترکیه میرود.. و دل سعد هم شده بود.. که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد _بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟ شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را میدیدم، باانگشتان سردم به دستش چنگ زدم.. ... و با هق هق گریه قسم خوردم _بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر! روی نگاهش را پرده ای از اشک پوشانده و شاید دلش ذرهای نرم شده بود که دستی چادرم را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم... به سرعت به سمت در چرخیدم.. و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد _از خدا و رسولش خجالت نمیکشی انقدر بیتابی میکنی؟ سعد دستانش را از دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد.. و به جای اون زن دستم را گرفت.. و با یک تکان به داخل خانه کشید. راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد... وحشت زده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم میکرد.. و دیگر فرصتی برای التماس نبود.. که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید... باورم نمیشد.. سعد رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir