🔆سه دقیقه در قیامت
🔅پایان عمل جراحی / ادامه قسمت چهارم
❁خوب به ياد دارم كه چه ذكری میگفت، اما از آن عجيب تر اينكه ذهن او را می توانستم بخوانم! او با خودش می گفت: خدا كند كه برادرم برگردد، او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است، اگر اتفاقی برايش بيفتد، ما با
بچه هايش چه كنيم؟ يعنی بيشتر ناراحت خودش بود كه با بچه های من چه كند!؟
كمی آن سوتر، داخل يكی از اتاق های بخش، يک نفر در مورد من با خدا حرف میزدمن او را هم می ديدم، داخل بخش آقايان، يک جانباز بود كه روی تخت خوابيده و برايم دعا می كرد.
❁او را می شناختم، قبل از اينكه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی كردم و گفتم كه شايد برنگردم،
اين جانباز خالصانه می گفت: خدايا من را ببر، اما او را شفا بده، او
زن و بچه دارد، اما من نه، يكباره احساس كردم كه باطن تمام افراد را متوجه می شوم،نيت هاو اعمال آنها را می بينم و...
بار ديگر جوان خوش سيما به من گفت: برويم؟خيلی زود فهميدم منظور ايشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است،
از وضعيت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بيماری خوشحال بودم، فهميدم كه شرايط خيلی بهتر شده، اما گفتم: نه!
مكثی كردم و به پسر عمه ام اشاره كردم، بعد گفتم: من آرزوی
شهادت دارم، من سال ها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حالا اينجا و با اين وضع بروم؟!
❁اما انگار اصرارهای من بی فايده بود، بايد می رفتم،
همان لحظه دو جوان ديگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برويم؟ بی اختيار همراه با آنها حركت كردم، لحظه ای بعد خود را همراه
با اين دو نفر در يک بيابان ديدم! اين را هم بگويم كه زمان، اصلا مانند اينجا نبود، من در يک لحظهصدها موضوع را می فهميدم و صدها نفر را می ديدم ! آن زمان كاملا متوجه بودم كه مرگ به سراغم آمده، اما احساس خيلی خوبی داشتم.
❁از آن درد شديد چشم راحت شده بودم، پسر عمه و عمويم در كنارم حضور داشتند و شرايط خيلی عالی بود،
من شنيده بودم كه دو ملک از سوی خداوند هميشه با ما هستند، حالا داشتم اين دو ملک را می ديدم، چقدر چهره آنها زيبا و دوست داشتنی بود، دوست داشتم هميشه با آنها باشم، ما با هم در وسط يک بيابان كويری و خشک و بی آب و علف
حركت می كرديم، كمی جلوتر چيزی را ديدم! روبروی ما يک ميز قرار داشت كه يک نفر پشت آن نشسته بود، آهسته آهسته به ميز نزديک شديم!
❁به اطراف نگاه كردم، سمت چپ من در دور دست ها، چيزی شبيه سراب ديده می شد، اما آنچه می ديدم سراب نبود، شعله های آتش بود! حرارتش را از راه دور حس می كردم، به سمت راست خيره شدم، در دوردست ها يک باغ بزرگ و زيبا، يا چيزی شبيه جنگل های شمال ايران پيدا بود، نسيم خنكی از آن سو احساس می كردم،
به شخص پشت ميز سلام كردم،با ادب جواب داد، منتظر بودم ، می خواستم ببينم چه كار دارد، اين دو جوان كه در كنار من بودند، هيچ عكس العملی نشان ندادند، حالا من بودم و همان دو جوان كه در كنارم قرار داشتند، جوان پشت ميز يک كتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد!
ادامه دارد...
#سه_دقیقه_در_قیامت
""𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@jihadmughniyeh_ir
#زیارتنامهشهدا 🌱
به نیت شهید امنیت " آرمان علی وردی "
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
🥀"''@jihadmughniyeh_ir"″
37.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیال خنده های تو شد آرزوی هر شبم...
یه کلیپ خاص و عرض ارادت به چندین شهید عزیز ؛ به امید گوشه چشمی.
#کلیپ_شهیدانه
""𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@jihadmughniyeh_ir
💠 یکی از بهترین روشها برای تازه و شاداب ماندن زندگی مشترک، عوض شدن محیط است. باهم جایی بروید که از بودن در آن لذت می برید و خاطرات خوبی از آنجا دارید. می توانید به یک رستوران یا سینما بروید یا با هم پیاده روی کنید. مهم این است که محیط اطرافتان تغییر کند و به عنوان یک زوج، باهم تنها باشید.
#عاشقانه_مذهبی
1.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگن یه جوون شهید شده هفتاد تا متهم داره
۷۰ تا متهم؟؟؟؟
نامردا چجوری دلتون اومد این جوونا رو بزنید آخه💔😞
#شهید_آرمان_علی_وردی
3.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
3.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میزدنت چرا...چرا...چرا....چرا🥺🖤
#آرمان_علی_وردی
2.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با روضهٔ حسین بازم شد آسمونی یک نوکر
یه عاشق برادر که جون داده واسه یه خواهر
🥀🖤
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهادت...
#شهیدانه
645.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مکالمه تلفنی فرزند شهید مدافع حرم و حاج قاسم سلیمانی
حاج آقا دلم خیلی براتون تنگ شده😞💔
#جان_فدا