⇢⏳⇠
اسیــرشماشدن
خوباسـت...√🌸
اسیرشھداشدنرامیگویم.
خوبےاشبهایناستکہ…↡⇣
ازاسـارتدنیا
آزادمیشوے...(:
#پنجشنبہویادشهداباذکــرصلوات📿
〖آیہ هاۍدݪ❥〗
*﷽*
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
اكبر از پاكسازی ميادين مين به دفاع از حرم رسيد؛
رزمنده تخریبچی تیپ نبی اکرم (ص) کرمانشاه در دوران دفاع مقدس؛
شهيد به قدری در پاكسازی ميدان مين تبحر داشت كه اين كار را با چشم بسته هم می توانست به خوبی انجام دهد.
ايشان سالها مينهايی را كه با كمك اسرائيل و امريكا در خاك كشور تله گذاری شده بود پاكسازی كرده بود.
برای همين وقتی شنيد بار ديگر اسرائيل مين و تلههای انفجاری در اختيار داعش قرار داده تاب نياورد.
از طرفی وقتی خبر شهادت جوانان ۲۰ تا ۲۵ ساله مدافع حرم را بر اثر انفجار مينها و تلههای انفجاری می شنيد بسيار ناراحت می شد.
بارها و بارها به مسئولان مربوطه نامه زد كه من و امثال من كه جنگ را ديده و تخصص لازم را داريم بايد راهی شويم.
اما چون نامههايش بی پاسخ ماند برای همين ابتدا استعفا كرد و بعد راهی شد.
اكبر آقا به عنوان تك تيرانداز رفت.
در اين امر هم تبحر ويژهای داشت به طوری كه لقب چشم عقاب را به ايشان داده بودند.
همسرم در منطقه مسئول تخريب بود.
به روایت همسر محترمه
شهادت: ۲۸ آذرماه ۱۳۹۴ ،سوريه
#شهید_اكبر_ملكشاهی
#یادعزیزش_باصلوات
🌹 گاهی عشق #معجزه میکند و بیسیمچی گردان ، آشنای غریب #شهدا می شود.
.
امیر حاج امینی ، #رزمنده ی ساده ی گردان که حال و هوای هر #عملیات را با #بیسیم به جاماندگان خبر میداد.
.
♥️ فرمانده قلبش شد و #بیسیمچی #اشک و مناجاتش برای خدا . آنقدر دعا کرد تا عاشق ، مخلص و #شهید شد.
.
📸 عکاس ِجنگ، با دوربینی که از زیر خاک پیدا کرد ، #شهادت بیسیمچیِ عاشق را ثبت کرد و این #عکس برگی شد از دفتر #عشق، که این روزها دل هر آدم #سردرگمی را می لرزاند😣
.
♥️سربندش،چشم هایش که از خستگی #دنیا آرام گرفته است و لب های خونینش، که گویی هنوز هم #ذکر میگویند.اینها هرکدام روضه ای است برای آنان که #گرفتار دنیا شدهاند💔
.
♥️ او با #مناجات و گریههایش خالص شد برای خدا و خدا عزت نصیبش کرد و #عزیز شد برای دنیا و آدمهایش .
.
♥️ کاش میشد عکس او را بر سر در قلب هایمان بیاویزیم، تا در دنیای #غفلت و #گناه کمی بندگی کنیم و او با بیسیماش از عشق به محبوب بگوید😢
.
#شهید_امیر_حاج_امینی
.
.
📆 تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۴۰ ، ساوه
.
📆 تاریخ شهادت: ۱۰ اسفند ۱۳۶۵ ، شلمچه، کربلای۵
مرقد مطهر: بهشت زهرای تهران
*﷽*
#مکتب_سردار_سلیمانی
حاج قاسم میخواست مثل چه کسی شهید شود؟
«محمود خالقی» از دوستان نزدیک حاج قاسم:
در یکی از دیدارهایمان حاج قاسم میگفت دوست دارم طوری شهید شوم که همه ذرات بدن من را متاثر کند و چیزی از من باقی نماند و بعد آقای حکیم را مثال زد و گفت دوست دارم مثل او شهید شوم.
شهید محراب، آیت الله سید محمدباقر حکیم در هفتم شهریور ۱۳۸۲ وقتی در حال خروج از صحن مبارک حضرت امیرالمومنین علی (ع) بود، بر اثر یک انفجار تروریستی به شهادت رسید.
#یاد_عزیزشان_با_صلوات
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
سردار شهید علی اصغر خنکدار🌷
اصغر در روز عروسیش حتی يک دست لباس نو هم نخريد.
كاپشنی هم که پوشیده بود، برای رفيقش بود.
كفشش هم اصلاً معلوم نبود برای كیه.
به هيچ وجه لباس نو نمی پوشيد.
مثلاً: اگر يک پيراهن نو می خريد،
می داد به خواهرش بپو شه و یکبار بشوره تا لباس دست دوم بشه و بپوشه.
کجایند مردان خوب خدا
کجایند مردان بی ادعا
دریغ از فراموشی لاله ها
👇👇👇👇👇
مسابقه شهدایی بعدی در بهمن ماه و دهه فجر همزمان با سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی از زندگی نامه امام خمینی ره برگزار خواهد شد
در یکی از ماموریتها در ساختمانی مستقر بودیم و دختر سرایدار مجموعه که هشت یا نه سال بیشتر نداشت درخواستی داشت و نامهای نوشته بود تا آن را به یکی از نهادهای کشور بدهیم، بلکه مشکلات پدرش حل شود، شهید کریمی بچهها را جمع کرد و گفت: این نامه تا به آن نهاد برسد ممکن است در فرایند اداری به فراموشی سپرده شود اگر موافق باشید خودمان مبلغی را تهیه کنیم و به آنها هدیه بدهیم و بگویم از همان مکانی که آنها خواستهاند این مبلغ هدیه شده است، خودش بیشترین پول را گذاشت و بقیه رفقا هم پول دادند و مبلغ را به سرایدار ساختمان دادیم اشک در چشمان پدرش جمع شده بود.
مدافع حرم شهید امین کریمی🌷
#بخشی_از_وصیتنامه🍃
#شهید_احمدمهنه ♥️
الگوی من در زندگیم پدرم، بعد از پدرم ابومهدی المهندس و سید هاشم الحیدری را الگو میدانم
این افراد را بیشتر دوست دارم.
به خانواده ام وصیت میکنم آیت الله سیستانی را تنها نگذارند همینطور ابومهدی المهندس و سید هاشم الحیدری را ترک نکنند.
افرادی که در دلم بیشترین اثر را گذاشتند:
ابومهدی المهندس، آیت الله سید علی سیستانی، سید هاشم الحیدری، امام خامنه ای، سید حسن نصرالله، حضرت امام خمینی
از خانوادهام میخواهم این افراد بزرگ که نام بردم یادشان نرود، اگر خانواده ام این شخصیت های عظیم یادشان برود، نمیخواهم کسی برای زیارتم بیاید!
در مکتب شهادت
اسطوره های ایمان
به خاطر این که شغلش عکاسی بود هر زمانی که میخواست از خانمها عکاسی کند و به تاریکخانه برود من یا مادرم را صدا میکرد تا در کنارش حضور داشته باشیم. یک بار زمانی که به تاریکخانه رفتم به او گفتم این جا که تاریک است و به اصطلاح چشم چشم را نمی بینید چرا ما باید حضور داشته باشیم و او در جواب گفت: شیطان در تاریکی هم حضور دارد و انسان باید مراقب باشد و عکسهای مربوط به خانمها را شما ظاهر کنید. موقع برش هم به خود اجازه نمیداد عکسهای خانمها را برش بزند و این موضوع برای من خیلی تعجب آور بود که مردی با این سن کم تا این حد این مسائل را رعایت کند.
#شهیدغلام_حسین_آشنا
یاد عزیزش با صلوات
تازه کانال یا گروه زدی😻
ممبرات کمه 😔😔😔😔؟
میخای ممبرات زیاد کنی ولی نمیدونی چیکار کنی؟😜😜😜
خوب اینکه ناراحتی نداره😍😍
این کانال رایگان ممبر میزنه به کانال یا گروهت😳👇👇👇😳
https://eitaa.com/joinchat/414384215C597bee3633
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
ممبر رایگان برای کانالت میخای بیا😻👇
https://eitaa.com/joinchat/414384215C597bee3633
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
ممبر رایگان برای گروهت میخای بیا😻👇
https://eitaa.com/joinchat/414384215C597bee3633
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
(لینکدونی نیست❌لینکدونی نیست❌)کانال افزایش ممبر کانال و گروه👇😍
https://eitaa.com/joinchat/414384215C597bee3633
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
ممبر رایگان 😻👇ممبر رایگان😻👇اگه نبود لف بده😻👇
https://eitaa.com/joinchat/414384215C597bee3633
صاحب بنر👇
@jmn1234
*﷽*
در مکتب شهادت
درمحضر شهدا
تا وارد اتاق شدم از خواب پرید...
رو پیشونی اش عرق نشسته بود ،
گفتم :چی شده داداش؟!
گفت : یک ساعت بود با حضرت زهرا (س)حرف میزدم.
ادامه داد: فقط از خدا میخوام که روز شهادت بی بی شهید شم...
روز شهادت حضرت زهرا (س) بود ،قنوت نماز صبح بود که ترکش خورد به پهلوش...💔🕊
#شهید_علیرضا_هاشم_نژاد
#یادعزیزش_باصلوات
*﷽*
#درمحضرشهدا
یک روز کیفم را تازه برداشته بودم تا به مدرسه بروم،یک دفعه در حیاط را زدند.
در را باز کردم، همسایه یمان که زردتشی بود دست پسرش را گرفته بود و پشت در رجز می خواند: برو بگو پدرت بیاد دم در کارش دارم، این چه وضع بچه تربیت کردن است!
فهمیدم محمد دسته گل به آب داده است. پدر با عجله آمد.
همسایه با اوقات تلخی گفت: آقا یک چیزی به بچه تان بگویید، این طوری نمی شود!
پدر گفت: اینها با هم دوست بودن، نمی دانم چرا دعوا کردن با همدیگر!
حرف پدر را قطع کرد و گفت: دعوا چیه آقا!
این پسر شما بچه ی ما را از راه به در می کند. صبح بلند شدم دیدم دارد نماز می خواند! همه اش تقصیر پسر نیم وجبی شماست.
پدر معذرت خواست و همه تقصیرها را گردن بچگی اش انداخت. در صورتی که ما می دانستیم محمد با این که کم سن و سال است، اما بچه نیست.
📚: لبخند ماندگار
#سردارشهیدمحمدنصراللهی
#یاد_عزیزش_باصلوات